ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

62.

========================================

یه شعری بود که میگفت به صحرا بنگرم صحراتو بینم به دریا بنگرم روی تو بینم الان شامل حال منه . چطور ؟ اون قضیه بادنجونه رو شنیدین که وقتی طرف نداشت بخوره از مضراتش میگفت و وقتی داشت بخوره از فوایدش میگفت ؟این 2 تا رو جمع کنین چی میشه!!وای وای اصن یه وضعی به قران!






عاقا من کور رنگی داشتم قبول!نمیدونم چرا هر دختری رو میبینم به چشمم میاد اون فلانیه!فلانیه یعنی همون اسمشو نبر . یه جواب منفی تو ... لااله الا الله . والا. الان فیس بوک میرم میخوام لایک کنم میگم عه این چقد شبیه اونه! بعد الان به یه مرحله ای رسیدم که تا طرف تو تلوزیون حرف ازدواج و نامزدی میزنه برای اینکه تو اوهام نرم 10 تا کانال میرم بالا یا پایین .حیف اون شیرینی که اون روز رفتم خریدم.تو هیچ شبکه ای هم نیس. نه تو فیس نه تو تلگرام.اصن معلوم نیس کجاس.پسر عموم بهش میگفت کهنه رادیو!

چرا؟چون از هر بحثی همه چیز بلد بود.رادیو هم که الی ماشالله خبر میخونه مخصوصا" این رادیو قدیمی ها رو دیدین؟وز وز وز وز ، نمی دونم من دومی اونم یا اون دومی من!به جان باباطاهر!جون به جون بشیم رادیاتور جوش میاریم مگه کم میاریم!

حالا کار ندارم ، خواستم در تاریخ ثبت شه این موضوع .فرجی قرار نیس بشه ولی بنویسم که چرا مدتیه همه رو او میبینم.آخرش کار دستم نده خوبه.کور رنگ بودم کور چهره شناسی هم شدم.دیگه چه شود!
***
من که میدونم آخرش به خاطر این موضوع سر به تبت که نه!سر به عراق و سوریه میذارم
بعد باید تو آخرین یادداشت بنویسم بی تو هرگز با تو عمرا" :دی

========================================
نظرات 11 + ارسال نظر
فافی جمعه 29 آبان 1394 ساعت 13:23

ها چه خبره چی؟ چرا من اصن نمیفهمم چی میگی
ینی .اقعا خیلی وقته نبودم؟

بله!خیلی وقته که نبودید متاسفانه

کاکتوس جمعه 22 آبان 1394 ساعت 20:12

تو چرا انقدر بهم ریختی
چقدر فازت منفی شده
شاید خوب نشناختدت
این جور وقتا که حرف قلبو و اینکه قلبمون واس کسی نشد و این حرفا میشه
چیزی به ذهنم نمیرسه
اما از قدیم گفتن وقتی برای رسیدن به یه نفر داری میدویی
کمی صبر کن شاید یه نفرم برای رسیدن به تو داره میدوعه
چی بگم

من فازام غر و قاطیه!اصن یه وضعی!
اصن نباید تو زندگی سخت گرفت.والا.حالا ایشاله بعدا" در پست های اتی بیشتر شرح میدم.

اون یه نفر فرصتی رو از دست داد . وقتی کیسی مطرحمیشه درست و حسابی نمیگن نظر بزرگ فامیل نظر دقیقش چی بوده که!بعد 9 ماه فهمیدم پدربزرگ عزیزم از همون اول گفته نه و مادربزرگم یعنی خواهر مادربزرگم که میشه مادر این خانم ؛ (مادربزرگم خدابیامرز)همش میگفته که خواهر کوچکترش همونموقع ها همش لی 4 بارش میکرده.

خلاصه اصن این خانم رو به تاریخ سپردمش

بیشتر از این ارزش نداره در موردش حرف بزنم ولی نمیدونم چرا دیر به ادم حقایق رو میگن و همونموقع میگن اجماع نظرات بر موافقت بودو من نظر پدربزرگ خودمو اول از همه پرسیدم ولی خب.گاهی حقایق همون اول گفته نمیشه.ایندفعه باید زرنگ باشم زنگ بزنم خودم ببینم اگه کسی معرفی شد نظرش چیه.

توت پنج‌شنبه 21 آبان 1394 ساعت 13:37

گفتم دیگه
کار خاصی نمی کنه
حالش خوبه
داره پایان نامه کارشناسیش رو میده

عجب!هنوز درگیر اونه؟ من فکر کرده بودم تموم شد شکممو صابون زده بودن برا خوردن یه شیرینیهعی روزگار

---------------------------------
بعدا" نوشت:
پیشاپیش تولدتونو تبریک میگم و بهرین و قشنگترین ارزوها رو براتون دارم

متاسفانه اف.بی من خراب شد دیگه دسترسی ندارم بهش ": (

توت پنج‌شنبه 21 آبان 1394 ساعت 01:37

هیچکاری نمی کنی
مثل من که هیچکاری نمی کنم
به نظرم برو قسمت های دیگه این داستان رو دنبال کن
نه تلگرام به درد میخوره نه اینستا
هیچی مثل وبلاگ نمیشه
مخصوصا اون قدیما

هوم!وبلاگ یه چیز دیگس اصن ": )

ولی شما جواب اون یکی سوال منو ندادین.از زالی آلبالو چه خبر؟چیکار میکنه؟

توت چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 22:18

اره من دارم
پرایویت هم هست، ولی باید فالو کنی

برو کانال تلگرام چیستا یثربی، یا اینستاگرام چیستا یثربی، یه داستان عاشقانه چند قسمتی گذاشته، داستان جالبیه، براساس واقعیت نوشته شده، گذشته خوده نویسنده است. قسمت اولش
.
چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش به من بود.وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام ، برای نامه های سفارشی می رفت.تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.
تابستان داغی بود.نزدیک یازده صبح که می شد، می دانستم الان زنگ میزند! پله ها را پرواز میکردم و برای اینکه مادرم شک نکند ،میگفتم برای یک مجله مینویسم و آنها هم پاسخم را میدهند.حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده است.آنقدر خودکار در دستم می لرزید که خنده اش میگرفت .هیج وقت جز سلام و خداحافظ حرفی نمیزد.فقط یک بار گفت :چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان ! و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانه ترین جمله ی دنیا بود.چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان ! عاشقانه تر از این جمله هم بود؟ تا اینکه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم، مرد همسایه فضول محل از آنجا رد شد.مارا که دید زیر لب گفت : دختره ی بی حیا.ببین با چه ریختی اومده دم در ! شلوارشو ! متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است.جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود.آنقدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من ، طرف را روی زمین خوابانده و باهم گلاویز شده اند!مگر پیک آسمانی هم کتک میزند؟مردم آنها را از هم جدا کردند.از لبش خون می آمد و می لرزید.موهای طلاییش هم کمی خونی بود.یادش رفت خودکار را پس بگیرد.نگاه زیرچشمی انداخت و رفت. کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود.همسایه ی شاکی، گونه اش را گرفته بود و فریاد می زد.از ترس در را بستم.احساس یک خیانتکار ترسو را داشتم !روز بعد پستچی پیری آمد، به او گفتم آن آقای قبلی چه شد؟ گفت: بیرونش کردند! بیچاره خرج مادر مریضش را میداد.به خاطر یک دعوا ! دیگر چیزی نشنیدم. اوبه خاطر من دعوا کرد!کاش عاشقش نشده بودم !از آن به بعد هر وقت صبح ها صدای زنگ در میشنوم ، به دخترم میگویم :من باز میکنم ! سالهاست که با آمدن اینترنت، پستچی ها گم شده اند.دخترم یکروز گفت :یک جمله عاشقانه بگو.لازم دارم گفتم :چقدر نامه دارید.خوش به حالتان! دخترم فکر کرد دیوانه ام!#چیستایثربی
@chista_yasrebi

مرسی قشنگ بود واقعا.

تلگرامو پاک کردم الان و اینقدر این کانالها زیاد شده موندم کدومش رو اد کنم.فعلا" همین فیسبوک و وبلاگ رو دارم که ازش راضیم.

زیاد اهل عکس گذاشتن نیستم و بیشتر دوست دارم متن بنویسم و بزارم ولی اینکه به اینستا اشاره کردم چون گاهی شخص معروفی مطلبی بنویسه مثل خانم سحر ولد بیگی گهگاه آدرس اینستاشو از تو عکس هایی که ازش تو اخبار میخونم رو میزنم و میرم پیجش.

بازم مرسی توت جان. راستی این آلبالو بعد اینکه جمع کرد رفت الان چیکار میکنه ؟ خیلی وقته ازش بی خبرم.

توت چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 18:17

اینستا داری؟

من ؟ نه.ولی شما داری که private هست درسته؟

این داستان پستچیه چی بود؟نگفتی؟

توت چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 13:43

داستان پستچی، یثربی رو خوندی

نه ؟چیه ؟

توت جمعه 15 آبان 1394 ساعت 23:00

خب شاید این عشقی که برای تو عشق اول
برای طرف مقابل نباشه
اون وقت چی؟

من حرفی ندارم . دخترا بهشون پیشنهاداتی میشه و معقول اینه که بهترین رو انتخاب کنه. من گزینه روی میزی بودم که حالب نبودم. اصلا" هم مهم نیس .مگه هم ازدواجیدن ؟ منم یکی از اونا. باید برم تو اف بی یه گروه پیدا کنم با عنوان "کمپین به عشق اول نرسیده ها"!نمیدونم اصن یه همچین کمپینی هست یا نه نهایتا" اگه نبود خودم تشکیلش میدم !

الکی مثلا" من تو اوج شکست عشقیم دارم سقوط میکنم ته دره!موتاد شدم!

بابابزرگم (پدر پدرم ) اصن معطل نمیشد سر خواستکاری . تا جواب نه میشنید سریع جای دیگه حالا نمیدونم دسته گل و شیرینی رو با خودش میبرد یا نه ولی رودرواسی نداشت اصن. بهش نرفتم فک کنم!

----------------------------------
بعدا" نوشت :
سرچ کردم کمپین سایت مصاف (رائفی ) اومد.از اینم شانس نیاوردم.هعی
(ایکون شوتیدن سنگ حتی)


میگن سختی 100 سال اوله اینم تموم میشه اونورم هم بدتر از اینور.بگذریم.

اینا که همش شوخیه ولی این خاطرات برای آیندگان می مونه.

توت جمعه 15 آبان 1394 ساعت 13:45

میگن مردا عشق اولشون یادشون نمیره
پ راس میگن
خیلیا به عشق اولشون نمیرسن
و هیچ وقت هم فراموشش نمی کنن
ولی زندگی می کنن، ازدواج می کنن
و عشق اولشون یه جا ته ذهنشون هست
تو اینطوری هستی؟

من جزئ اون دسته هستم که یا اولی یا هیچکی تا اخر عمر!

ادم یه بار عاشق میشه یه باری می ازدواجه و یه بارم جواب میگیره!
شد که قسمت بود نشد هم که سرنوشته ادمه دیگه!

توت چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 19:16

عشق اول و اینا دیگه

چه عرض کنم

همش دلم برااون شیرینه میسوزه!که گرفتم!آخرشم هیچی به هیچی

مادری قبل اون ماجرا هی به شوخی بهش میگفتا!اصن ولش کن
=================================================
فک کنم اردیبهشت بود نمیدونم ولی یه پست دربارش نوشته بودم باید من بعد سالگرد اون خاطره رو هر سال زنده کنم

ماهی سیاه کوچولو چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 18:29 http://1nicegirl8.blogsky.com/

ای جان خیلی دوسش داری

جواب که در پست هست ولی دیگه بعد این ماجرا دیگه سمت کسی نمیرم.
آدم باید وفادار باشه.حالا بعضیا بی وفان دیگه خودشون می دونن

آدم یه بار عاشگ میشه و یه بارم میره شیرینی میخره
الان الکی مثلا" من تو تب عگش دارمم یسوزم و تب دارم!
=======================================
جالبی قضیه میدونی چیه؟ مادری زنگ که بهش بگه خانم رفته بودن سینما ایران برگر نگاه کننخلاصه همه چیزش خاطره شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد