ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

این روزا باید ثبت بشه ، پس میشه

یاد چند تا پست قبلی میفتم همون که گفته بودم انگار یه امتحان سخت سخت سخت دارم ، بعدش بهامین بانو اومد و یه سری نکات رو بهم گوشزد کرد ، گفت انگشتت رو ببر رو شاهرگت ، نبضتو حس کن ، خدا از اون بهت نزدیک تره ! این جمله خدا بهت نزدیک تره رو خیلی شنیده بودم اما هیچوقت حسش نکرده بودم ولی اون لحظه با اون تمرین حسش کردم


سعی کردم رویه زندگیم رو از یه جایی به بعد عوض کنم ، فک نکنید خیلی آسون بود ، نه ، میگم فقط لطف خدا و اهلبیت و زیارت عاشورا و صد البته نمازی که به خدا قولش رو دادم اول وقت یا در اولین فرصتم بخونم ، سعی کردم رو قولی که به خدا دادم بمونم ، سعی کردم دیگه اشتباهات گذشته رو نکنم ، دعا کرده بودم که ظرفیت ام زیاد بشه انگار داره اتفاقای خوبی میفته البته آزمون هایی هم ازم گرفته میشه و الکی چیزی بهم نمیدن


هفته قبل رفتیم شمال ، بخاطر اون پسر عمه جانم که گفته بودم تصادف کرده ، بهتر شده بود و هر چی که بود بخیر گذشت ، بعدش رفتیم خونه عمو بزرگه ، اربعین رفته بود کربلا و از اونجا یه سری سوغاتی آورده بود ، وقتی داشتیم بر میگشتیم بهمون انگشتر داد ، منتها 2 تا انگشتر یکی با نگین سرخ و یکی هم قهوه ای و مامان چون میدونست من قرمزش رو دوست دارم اونو با اون انگشتری که عمه جانم که همراهمون بود عوض کرد ، منتها اولش اون راضی نبود و دلش پیش اون یکی انگشتر گیر بود ، بهش گفتم من انگشتری رو که چشم شما دنبالش باشه رو نمیخوام ، دستتون کنید و اگه خواستید برداریدش چون اگه چشم شما دنبالش باشه از دست من خواهد رفت ، دستش کرد و گفت برای من کوچیکه و همون انگشتر با نگین قهوه ای رو برداشت و این انگشتر به من رسید ! به من! عاشقشم! 



انگار قسمت خودم بود ، همیشه همرامه و موقع غروب و انعکاس رنگ خیلی قشنگ میشه خیلی دوسش دارم و مطمئن هستم این هدیه ای از سمت خداست بخاطر استقامتی که داشتم تا یادم بمونه ، ظاهرا بهش انگشتر اعتماد به نفس هم میگن .



از خونه عموم اینا که داشتیم بر میگشتیم یه درخت خرمالو دیدیم که خرمالوهاش شبیه اون چیزی که تا الان دیده بودم نبود ، هرم مانند و نوک تیز بود!


اینم عکسش ، بعدا به دختر عمه ام گفتم گفتش که درختای دیگه ای هم هستن که خرمالوهای مربعی هم دارن! جلل الخالق!


داشتیم می رفتیم شمال دماوند رو هم دیدیم که دیگه وقت نذاشتم برای گرفتن فیلم ازش



برگشتنی از شمال دیگه چون مسیرش ترافیک بود یه جایی زدم کنار گفتم بابا تو بیا بشین و متاسفانه خواهری از رانندگی پدر کمی میترسه و چون آسم داره و اسپری همراهس هست بخاطر حملات آسمی و اینا ، انگار میترسه و دوباره بهش حمله دست میده و اینجور موقع ها اسپری میزنه و نفس کم میاره که باید دراز بکشه و نفس عمیق بکشه و یه جا که بهش حمله دست داد ، شکر خدا اون ورش اورژانس بود ، سریع بردیمش اونور که الحمدالله اکی شد ولی مسئله اینجا بود که من تو رانندگی خسته شده بودم و خواهری هم از رانندگی پدر اون طوری شوکه و دیگه اخر اخرا نرسیدم و زدم کنار یه استراحتی کنم چشم واشه و یه 20 دقیقه که موندیم بابا گفت بلند شو راه بیفت بریم ، دیر شد من فردا باید سر کار برم منم گفتم من نمکیشم و خستم و خلاصه شروع به غر زدن که باید زودتر راه میفتادی و اینا


خلاصه من هر چی میگفتم بابای من ، رانندگی هشیاری میخواد و حادثه یه لحظه هست و اینا ، انگار مرغ یه پا داشت ، اینجور موقع ها من به مادر یا خواهر که جلو میشینن میگم با من حرف بزنید ، بذارید هشیار باقی بمونم و پلکام رو هم نره که خواهری اون اون اخر اخرا همش صحبت و به حرف گرفت منو که یه وقت چرتم نگیره . اخرش به پدر گفتم پدر من شما باید تو موقعیت قرار بگیری تا بفهمی یک لحظه ای که میگم حادثه یه لحظه اس چیه ، من هر چی میگم شما حرف خودتو میزنی


خلاصه امروز ، پنج شنبه به روال هر هفته که پدرم سرویس نداشت صبح ماشین رو برد و خواهرم هم رفت سر کلاسش که تا 9 شب طول میکشه و من با مادر میرم دنبالش ، منتها چون امروز پدر ماشین رو برده بود قرار شد پدر که تا ساعت 6 می اومد بعدش ما ماشینو برداریم بریم دنبال خواهری ، حوالی ساعت 3 بود که گوشی من زنگ خورد و تا رفتم جواب بدم قطع شد و گوشی خونه زنگ خورد ، راستش من نگران رانندگی پدر بودم از طرفی نمی تونستم بهش بگم شما رانندگی نکن چون از اعتماد به نفسش کم میکنه ، خلاصه زنگ زد و گفت من تصادف کردم! خسته نباشی ، البته پدر جان مقصر نبود و تو ترافیک زمانی که خواست لاین عوض کنه یه ماشین از عقب میزنه چراغ سمت چپ رو میترکونه!


وقتی اون میزنه ماشین سر میخوره به سمت ماشین جلویی و با اونم تصادف میکنه که البته ظاهرا اون چیزیش نمیشه و میره و بابا و اون اقاهه که ماشینش نیمه شاسی بلند بوده میمونن و  این مرده هم هی میگفته تو مقصری و داستان سرایی و ترسوندن پدر که باید همه خسارتم رو تو باید بدی و نمازهات مال منه و ال و بل ، خلاصه افسر میاد و نهایتا اون اقا مقصر شناخته میشه  مدارک اونو میگیرن میدن به پدر و کارت ماشین ما هم میره دست اون 


پدر جان در تمام این مدت خونسردیشو حفظ میکنه و در مقابل حرفهای اون اقا که ظاهرا قصد ترسوندن پدر رو داشته میگه وایسیم افسر بیاد و اینا ، دیگه همه چی به نفع ما میگیرن و خلاصه تهش اینکه ما هم میریم پیش پدر و از اون ور میریم سمت کلاس خواهر و برش میداریم میاریم تا ببنیم با این ماشینی که چراغ عقبش کلا شکسته و درب عقبش هم موقع بسته شدن کمی ناز میکنه و چراغ جلو هم تلقش شکسته چه باید کرد.



سوال


الان تو این شرایط اون کسی که به ماشینمون زده باید خسارت ما رو بده ، ولی بیمه بدنه ماشین خودمون چجوری میشه ؟ میشه از اونم استفاده کرد ؟ یعنی اگه ازش استفاده کنیم همه تخفیف هامون میپره ؟ کسی میدونه ؟ ممنون میشم بهم راهنمایی بدین.تشکر از همه شما


نظرات 2 + ارسال نظر
مسافر چهارشنبه 8 آذر 1396 ساعت 12:47

منم خرمالو دیدم چند تا گوشه داشت.شبیه ستاره مثلا!

عکسشو داری برام بفرستی ؟ کنجکاو شدم ببینمش

بهامین جمعه 3 آذر 1396 ساعت 23:26 http://notbookman.blogsky.com/

سلام اقا امیر
خوبید شما؟؟
خداهمیشه در آزمون های زندگی کنار ماست وخداراشکر که تا اینجا ازمون ها باهمه سختی ها موفق بودین
شک نکنید شاگرد اولین
مبارک انگشترتون
خداراشکر با وجود خوابالودگی برای برگشت سفر اتفاقی رخ نداد ،همیشه مراقب باشید مخصوصا جاده شمال که اکثرا ترافیک
رانندگی با دقت زیادی همراهه

باز هم خداراشکر حال خواهرتون خوب شد ،الهی سلامت باشن
درخت خرمالو قشنگی

در مورد سوالتون من تا حدی که اطلاع دارم
اصولا مقصر باید یه کوپن بیمه نامشو به شما میده و بعد مراجعه به بیمه و دریافت خسارت
اما اصولا کسی کوپن بیمه را مقصر نمیده ومیگه که با هزینه خودش ماشین بره تعمیرگاه و تعمیر بشه
چون با کسر کوپن تخفیف هرسال بیمه را ازدست میدن
شماهم اگر از بیمه بدنه ماشینتون استفاده کنید دیگه از تخفیفات نمیتونید استفاده کنید و باید مجدد هزینه بیمه را پرداخت کنید

خداراشکر که تصادف پدرتون فقط خسارت مالی داشته

سلام - خوب و عالی ام!
ممنون بابت تبریک انگشتر ، خیلی دوستش درم مخصوصا وقتی زیر نور آفتاب میگریش ، قرمز روشن میشه و انگار میدرخشه

بابت جواب ممنون ، امروز ماشین رو بردیم همون مکانیکی ای که همون ماشینی که بهمون زده بود رو بردش اونجا مام بردیم همونجا ، دیگه قرار شد تا دوشنبه شب بهمون تحویل بده و البته ما .3 شنبه تحویلش خواهیم گرفت

امیدوارم همیشه سلامت باشین بهامین جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد