ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

آزمون تکمیل ظرفیت زندگی

شاید یکی دو ماهی باشه که دارم رویه ی زندگیم رو تغییر میدم که مثل قبل نباشم و تقریبا همین ایام که سعی کردم نماز رو در اول وقت یا در اولین فرصتی که بتونم بخونمش ضمن اینکه زیارت عاشورا و خوندن قران هم در کنار تمام برنامه هام رو بصورت روزمره انجامش میدم. گفته بودم که تو دعاهام از خدا خواسته بودم که ظرفیت رو زیاد کنه که مثل قبل نباشم و تو مسیر موفقیت هم جفت دستمامو بگیره و هم هلم بده! 


مسلما هیچ چیزی الکی بدست نمیاد و همین که به این نقطه رسیدم که در ادامه میگم چی ، ازم آمون هایی گرفته شد که در کنار این آزمونها راهنمایی ها و نشانه هایی هم برای من گذاشته شد ، من یک هدف دارم که مدتهاست دارم دنباش میکنم و باید صحیح و سلامت برسم آخر مسیر ، گمونم یک ماه قبل بود که رفته بودیم ییلاق برا چیدن گرد و، عکس پست گردو ها رو که یادتونه ؟ 


نشانه ها


ما یه درخت گردو داریم تو زمینون که بغلش خونه عموم ایناست و اونجا زیر درخت گردو ، بلوک چیدن که یه ارتفاعی داره گمونم 1.5 تا 2 متر ، شاید ارتفاعش چیزی نباشه ، من رفتم روش و شروع به چیدن گردو کردم که رفتم یه شاخه رو بکشم عقب که گردوهاشو بکنم که بهو از پشت یعنی از شونه ، از روی بلوک های چیده شده پرت شدم روی زمین ، فقط یادمه گفتم  یا علی ، همین ، بعدش که ولو شدم گفته بلند شم ببینم سالمم یا چیزیم شده ؟ به جز یه درد موقتی چیزیم نشد و اوضاع برگشت. صحیح و سالم


دومیش دیروز بود ، خدا بگم این شهرداری رو چیکارش کنه ، دقیقا بغل 2 تا اتوبان ، ترمینال تاکسی گذاشته و بین 2 تا اتوبان که من پیاده شدم تا اون ترمینال تاکسی 3 لاین ماشینه ، که حدقل سرعتشون 60 تا بود و   اتوبان فوق العاده شلوغ که اصن سرعتشون کم نمیکنن و فقط یادمه موقع دوئیدن یه لحظه وایسادم ، شاید یک دهم ثانیه و اگه می رفتم جلو گمون نمیکنم الان من صحیح و سالم اینجا نشسته بودم . به کسی چیزی نگفتم ولی دارم مینویسم.


این دو تا از بدترین هاش بود که شاید حق انتخابی نداشتم ولی گمونم کارت سبز دادن بهم که فرصت زندگی رو داشته باشم


البته این 2 مورد خیلی بارزش بود و چیزای دیگه ای هم بود.


آزمونها


شاید مهم ترین بخش این ازمونها که گمونم ضریب بالایی هم داشت این بود که من چقدر به نماز اول وقت اهمیت میدم ، من شاید خیلی حزب الله نباشم و یه برهه ای هم میگفتم همه رو جمع میکنم سر 20 دقیقه همشو میخونم ( خدا جون ببین من خودم دارم میگم ها ، این کرام الکتابین ثبت کنن یا نکنن من خودم معترف این قضیه ام ) اما بعدا دیدن نه اینکه سروقت خونده میشه هم زمان رو یادمون میندازه و هم سر نماز راهنمایی های لازم بهم میشه تا اینکه تصمیم گرفتم اول وقت بخونم ، مگه آسونه ، روزای اول سخت بود ، یعنی میگفتم حسش نیست ، بعدا تو خونه سر فرصت می خوندم ، اما یه روزایی هم میشد که خونه نبودم و باید سر وقت میخوندمش اینجاها ازمونش سخته ، مثلا من رفته بودم دنبال خواهری و دیگه وقت نماز مغرب داشت میگذشت و باید میفگتم اشکال نداره بعدا میخونم یا یه فکری میکردم اولش گفتم بذا تو همین ماشین نماز رو نشسته بخونم بعد گفتم خب چه کاریه برم داخل نمازخونه اونجا اینجا شیطان رفت تو جلدم که نه بهت گیر میدن که دانشجو اینجا نیستی و هزار فکر نکرده و اینا ، لعنتش کردم رفتم خوندم تو نماز خونه همونجا اتفاقا خیلی هم چسبید.


یا دیروز ، من و دائی جان رفته بودیم مغازه رادیات سازی که مشکل ماشینشو درست کنه که دیدم وقت نماز مغرب داره میره ، گفتم باشه بعد بخونم ولی گفتم ممکنه دیر بشه رفتم از تو خیابون یه سنگ پیدا کردم گذاشتم تو جیب کتم ، به صاحاب مغازف گفتم بهم اجازه میدی این گوشه مغازتون نمازمو بخونم ؟ خیلی هم خوشحال شد و گفت بخون ، من تو مغازش کارتن یا روزنامه ای ندیم ، اول گفتم یذا اون کارتن رادیاتی که دایی گرفته و میخواد اون رادیات رو از توش دربیاره رو بردارم بعد گفتم نه ممکنه ناراحت بشه ، کتم رو انداختم رو زمین و رو همون خوندم . واقعا نماز اول وقت خوندن چقد به ادم انرزی میده.


نمی دونم ته این مسیر به کجا میرسه و من چی میشم ولی از خدا میخوام کمکم کنه تا تهش برم و یکی دو روز هم سر قنوت به جای دعا میگفتم خداجون دوست دارم ، 

میدونم فرصت بهم داده اما امروز نیاز بود باهام حرف بزنه ، مثل زمانی که به کسی برای کاری فرصت میدین ، خب توجیحش میکنید دیگه ، رفتم قران رو برداشتم گفتم الان واقعا من نیازه خدا بهم یه چیزایی بگه که بهش نیاز دارم ، دوست  دارم اون ایات رو بعنوان پست ثابت بذارم رو وبم


قران رو که باز کردم صفحات زیر اومد و انگار خدا داره جوابمو میده 



سوره ابراهیم (ع)


آیه 27 : خدا کسانى را که ایمان آورده‏اند در زندگى دنیا و در آخرت با سخن استوار ثابت مى‏گرداند و ستمگران را بى‏راه مى‏گذارد و خدا هر چه بخواهد انجام مى‏دهد .

آِیه 31 : به آن بندگانم که ایمان آورده‏ اند بگو نماز را بر پا دارند و از آنچه به ایشان روزى داده‏ ایم پنهان و آشکارا انفاق کنند پیش از آنکه روزى فرا رسد که در آن نه داد و ستدى باشد و نه دوستیى .
آیه 32 : خداست که آسمانها و زمین را آفرید و از آسمان آبى فرستاد و به وسیله آن از میوه ‏ها براى شما روزى بیرون آورد و کشتى را براى شما رام گردانید تا به فرمان او در دریا روان شود و رودها را براى شما مسخر کرد .

آیه 33 : و خورشید و ماه را که پیوسته روانند براى شما رام گردانید و شب و روز را [نیز] مسخر شما ساخت .
آیه 34 : و از هر چه از او خواستید به شما عطا کرد و اگر نعمت‏ خدا را شماره کنید نمى‏ توانید آن را به شمار درآورید قطعا انسان ستم‏ پیشه ناسپاس است .


این ها آیاتی بودن که انگار بهم میگفتن اگه ثابت قدم باشی ، تموم میکنی به هدفت هم میرسی. مگه دعا نمیکردی فلان چیز و فلان چیز رو میخوای ، خب بهت دادم دیگه! همه چی منتظر توئه ! وقتش من هم کمکت میکنم و هم دستاتو میگیرم و هم هلت میدم بری جلو

لاو یو عشقم ، خیلی دوست دارم
نظرات 2 + ارسال نظر
مسافر چهارشنبه 8 آذر 1396 ساعت 12:40

این پست خیلی خوب بود.امیدوارم همیشه در مسیر حق باشید.
من به یک نتیجه رسیدم.اینکه زمانیکه نیت کنی نمازتو اول وقت بخونی خدا هم کمکت میکنه. حتا در سخت ترین شرایط برات جور میشه که نمازو بخونی. به شرط اینکه همت کنی. دوران مجردی من و خواهرام همین تصمیمو گرفتیم. واقعا موفق بودیم به لطف خدا.

خواهش میکنم مسافر بانو جان
کم پیدائین راستی ؟ کجائین ؟ نیستین ؟

جدا" ؟ افرین به شما

بهامین یکشنبه 5 آذر 1396 ساعت 13:53

سلام
چقدر زیبا بود و خالصانه خوندن‌نماز ی که سجاده اش کت خودتون بود
بهتون غبطه خوردم
ومطمئنم خدا خیلی خیلی دوستون داره

حزب الهیی بودن و باخدا بودن دو موضوع مجزا
خود من گاهی دوستام میگن با این نوع نگاه واعتقادات ،دختری چادری‌ باید باشی اما چادر فقط محرم ها اونم واسه حسینه رفتن سر میکنم
ایمان و عشق بخدا باید توقلبمون باشه

به عینه حس کردم خوندن قران و ارامشش را.چند سالی میشه روزی یه حزب قرآن میخونم
رحم خدا خیلی خیلی زیاده خیلی زیاد
خیلی از ادما به حکمت و رحمت خدا میگن شانس اما خیلی قشنگه شما این فرصت ها را حس کردین
من همیشه قبل بیرون رفتن صدقه میدم پیشنهاد میدم شماهم اینکارا کنید
ان شالله دیگه این چنین اتفاقاتی رخ نده واستون
موقع خلوت با خدا منم دعا کنید :)

سلام
لطف دارین و البته خدا همه بندهاشو دوست داره و شما رو

اونکه گفتین درسته ولی من با این دیدگاه بزرگ شدم که حزب الله بودن برابر با امل بودنه! در حالی که الان میبینم نه ، بر عکسه ، حد میانه درستشه نه خیلی خشک سجاده اب کش نه دیگه ول کنه ، حد وسط

بله باید تو قلبمون باشه و در شرایط سخت توکل که کردیم همه چیز رو به خودش بسپاریم مثل اون کوهنوردی که طنابش پاره شد و یه ارتفاعی رفت پایین و تو مه بین زمین و اسمون معلق بود از خدا کمک خواست خدا بهش گفت طنابت رو پاره کن ، گفت پاره کنم ؟ میخوای من رو بکشی ؟ عمرا ، اون در همون شرایط موند و یخ زد ، بعدا که هوا صاف شد دیدن در حالی به طناب اویزونه که فاصلهش با زمین کمتر از نیم متره.

گاهی اوضاع خیلی به هم میپیچه که تصورش رو نمیشه کرد و اگه توکل کردیم به خدا هر چی اون گفت باید بگیم چشم چه خوشمون بیاد و چه بترسیم و خوشمون نیاد چون اون بهتر میدونه و ما تو اون اوضاع مثل همون کوهنورد نیم متری زمین هستیم که مه غلیظ نمیذاره درست اوضاع رو ببنیم.

دمتون گرم ، من کتابخونه که میرم 2 بار قران میخونم روزا یه صفحه عربی و بعدش تو کتابخونه یه سوره کامل به فارسی

به نظر من شانس یعنی همینطوری و کشکی ولی در اصل همونطور که گفتین رحمت و حکمته ، صدقه ، اتفاقا این ادم درونم همین الان یه پیشنهاد جالب بهم داد ، بهم گفت تو ( خودم ) کسی ام که همیشه موقع صدقه دادن میگم الان این پولم درشته ، بذا بعد ، خوب پولتو خرد کن بذا تو یه پاکت تو یه جایی هر موقع خواستی صدقه بدی ، بهانه نیاری

همین کار رو میکنم ، من هر ماه انفاق میکنم و حتی دیروز بعد اون حادثه وقتی تو اتوبوس نشستم یکی بهم گفت کرایه ندارم ، منم تو دلم گفتم به نیت صدقه دفع بلا کمکش کنم و کمکش کردم - صدقه خیلی خوبه

من هم امیدوارم این اتفاق هیچوقت برای هیچ کسی نیفته ولی این یه اتفاق تک و معمولی نبود ، یه سری زنجیره اتفاق بود ، تصادف پدر ، اینکه من ماشنو ببرم جایی که طرف قبولش داره بعد این اتفاقا پشت بندش بیفته حالا منم این وسط وسطا بیفتم سر ازمون و ....

حتما خیری درش هست ، نمی دونم

من همیشه یکی از دعاهام هم برای اونایی هست که تو مسیر موفقیت تلاش میکنن و هم خاصتا شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد