ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

فرار بزرگ!

بعضی چیزا هستن که ادم دلش میخواد ازشون فرار کنه ، یادم میاد من روز اول مدرسه که ابتدایی بودم و اولین روز مدرسه هم بود وقتی وارد سالن مدرسه منتهی به کلاس شدم دیدم که بعضی ها دارن گریه میکنن ، دلیلش رو نمی دونستم ، من قبل از اون هیچ آشنایی با مدرسه نداشتم و نه هیچ جایی مثل اون ، ترسیدم و من هم گریه کردم ، یادم نمی یاد بعدش چی شد ولی یادمه که تحت تاثیر جو اونجا قرار گرفته بودم .


یکبار دیگه هم درست یادم نیست که سر چه موضوعی از مسجد محل بخاطر ترس از کدوم کلاس یا معلمش زده بیرون و تنها چیزی که یادمه این بود که فرار کردم .میخوام کمی درباره فرار بنویسیم ، لطفا این موضوع رو شخصی نکنید ، چیزایی که میگم تجربیات شخصی منه


فرار گاهی خوبه چون بعدش وقتی که در اون موقعیت یا مشکل نباشی صرفا حس بهتری داری ، صرفا همین ، یا ترس و استرس ناشی از یک چیز باعث میشه به یه چیز دیگه پناه ببره ، مثل خوردن های استرسی که ادم سیرایی نداره ، پیچوندن مو به حدی که ممکنه مو از ریشه کنده بشه ، یا هر اتفاقی که خیلی زشت و بد باشه ادم انجامشون بشه اما فک کنه که خب با اینکار حس بهتری داره ، همه ی اینها یعنی فرار از مشکل و پشت کردن بهش و ترسیدن


یکسری موقعیت ها هم هستند که ادم دوست داره ازشون فرار کنه ، اما نمیتونه ، شاید اگه فرار کنه همه چیز خراب بشه ، خلاصه و در کل اینکه نمیتونه فرار کنه . من دقیقا تو همون موقعیت هستم . جدیدا وقتی که در این موقعیت قرار میگیرم قلبم میخواد از تو سینه در بیاد و شاید وایسه ، حس بدی دارم . چند وقت پیش خواب مادربزرگ مرحومم رو دیدم که بهم گفت تا فرصت زندگی داری ازش استفاده کن و من مرتب به این فکر میکنم که شاید اون خواب بخاطر غذایی بوده باشه که خوردم و شاید هم تذکر این نکته که فرصت زیادی برای زندگی برام نمونده.


بهر صورت ، هر چی که باشه ، چه فرصت زندگی داشته باشم و چه نه ، در موقعیتی هستم که نمی تونم ازش فرار کنم و شاید تصورش مثل این باشه که در کوچه ای باشین که پشت شما یک دیوار هست و تنها مسیرتون ، مسیر روبرو که انتهاش با یک تیر چراغ برق که سو سو میزنه خیلی معلوم نیست و اون تیر چراغ برق شاید تنها چراغ اون کوچست.


ادم تو موقعیت های ترسناک این مدلی دوست داره بشینه گریه کنه و اصلا هم ربطی نداره که بگی تو مردی و گریه چیه و این حرفا ، تو موقعیتی قرار میگیری که خود خوری میکنی ، اصلا بشینی ساعت ها زار زار گریه کنی ، هیچی نمیشه و باید با ترست یک روز ، یک جا ، روبرو بشی ...



نظرات 5 + ارسال نظر
بهامین سه‌شنبه 12 دی 1396 ساعت 09:44

الهی
ببخشید که حرف هام چشماتون را بارونی کرد :(

همیشه تو اوج ناامیدی ها خدا هست و از راه میرسه :)

خوب بود اتفاقا منتها من احساساتی ام

همینطوره که میگینممنون از شما ، خیلی خوش قلب و باحالین براتون صمیمانه بهترین ها رو ارزومندم

بهامین دوشنبه 11 دی 1396 ساعت 16:00

سلام
ترس داشتن یا فرار از موقعیت هایی همه ما آدما تجربه کردیم
یادمه بهمن ماه پارسال ،جلسه دفاعم وقتی بابا مامان خواهرم داداشم
بیشتر دوستام بودن (شلوغ ترین جلسه دفاع بود)
وقتی استاد راهنمام جلسه شروع کرد و به من گفت ۲۰ دقیقه زمان دارم
اون لحظه میخواستم از سالن سمینار برم بیرون و بیخیال بشم
حس بدی بود .توی ذهنم صلواتی گفتم و شروع کردم و خداراشکر اون روز سربلند شدم پیش پدر و مادرم.....
نمیدونم چرا یاد این خاطره افتادم و نوشتم.

وقتی توی کوچه بن بستی قرار گرفتین یادتون باشه راه آسمان همیشه بازه
و کافیه خدا بخواد که ان کوچه بن بست راهش باز بشه
اینو همیشه یادتون باشه


درضمن ان شالله سلامت باشید و سال های سال برای موفق شدن و پیشرفت تلاش کنید

کامنتت رو خوندم چشمام اشکی شد ، بعدا جواب میدم
ممنون از شما

مسافر دوشنبه 11 دی 1396 ساعت 13:00

منم این روزا همین حسو دارم.قبلا هم داشتم.یعنی خیلی وقتا دچار این حس میشم.شاید بعضیهاش از ضعفم هست.
نمیدونم
امروز رفته بودم ناچارا نون بخرم.دیدم حتی حوصله ی آدمهایی که از کنارم رد میشنو هم ندارم! اینجوروقتا فقط تنهایی. که البته تنهایی هم شدت میده به این حس بد.
البته دارم تمرین میکنم که بهتر بشم.
امیدوارم حالتون خوب باشه.حال همه خوب باشه

منم امیدوارم که همینطور باشه مسافر بانوی عزیز

فرانک دوشنبه 11 دی 1396 ساعت 01:07

میخواستم برات رمز بزارم
اما نمیشه واست خصوصی کامنت گذاشت
همینطوریم بزارم که کامنتم تایید میشه

نه کامنتا تاییدی هست.

راستی ممنون از رمز

فرانک دوشنبه 11 دی 1396 ساعت 01:05

چرا من نمیتونم برات خصوصی بزارم ؟؟؟؟؟؟؟
الان چطوری بهت رمز بدم !!!!

کامنت معمولی هم که بزارم بدون تایید اکی شده

کامنت ها تاییدی هست فرانک بانو
راستی چرا از قسمت تماس با من که میشه کامنت خصوصی برام کامنت نمیذاری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد