ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

و تعهد میکنم که...

نمی دانم چرا ولم نمیکند ، خسته ام کرده است ، نمی دانم برای دیگران هم همینطور است یا اینکه تنها به من بند کرده است ، یک ریز برایم ور میزند و زمانی که تنها باشم صدایش را بلند بلند میشنونم و تنها میگویم خفه شو ، خفه ، نمی خوایم صدایت را بشنوم ...


میگوید :

_ به خودت نگاه کن ، یک جوان 30 ساله ، بی هیچ چیزی ، نه کاری ، نه پس اندازی ، نه خانه و کاشانه ای و نه هیچ چیزی ، دیگران را نگاه کن ، همه چیز دارند ، دریغ از تو ، اصلا تو چیزی برای زندگی داری ؟ کفش هایت را نگاه کن ، ریختش را نگاه کن ، مدتهاست انرا میپوشی ، مردم هر روز رخت و لباسشان را عوض میکنند. تو باعث کسر شانی پدر و مادر هستی ، اصلا برای اجتماع مفید هستی؟ گمان نمیکنم از تو بدبخت تر و شور بخت تر هم کسی باشد!


میگویم : 

+ خب همه اینها درست ، اما چه کنم ؟

_ راهی نشانت میدهم که دیگر شرمنده هیچکدام از اینها نباشی ..

+ و آن راه ؟؟؟

_ زندگیت را بگیر ، هر گونه که خواستی! دیگر نه شرمنده خودت و نه خانواده ات و نه دوستان یا کسانی که میشناسندت نخواهی داشت ، وجود تو برایشان اهمیتی ندارد ، باشی یا نباشی و چه بهتر که نباشی ، پیر پسری هستی که آینده ای ندارد ...


میگویم 

+ همه ی اینها که میگویی درست است اما همه اینها تمام خواهد شد و سختی ها یکروز به پایان خواهد رسید ، تنها کسی که امروز در این زندگی ازمون میدهد من نخواهم بود ، انها که تنهایم گذاشتند ، روز ازمون انها هم خواهد بود ، من خدایی دارم که با یقین کامل به یگانگی اش ایمان داری ، او مرا با تمام کج و کولگی هایم ، تنهایم نمی گذارد ، توکل و تلاشم در راستای اوست ، وقتی اینها تمام شد من پیروز در میانه گود می ایستم و حریفان به خاک افتاده ام را می نگرم


اگر حالا زندگی ام را بگیرم ، خیلی ارزوها هستند که دود میشوند ، حسرت های بسیاری برای من می ماند ، شاید آنکار من برایت و در راستای خواسته تو ، برای فرار از مشکلات و مسائل امروز زندگی باشد اما تمام شدنی اند ، میدانم ، اگر امروز ازدواج نمی توانم کنم تا از این تنهایی در بیایم و نفس های حسرت بار میکشم که خوش به حال انها که دارند و اینها ، دردی از من دوا نمی کند.


می مانم و مسائل را حل خواهم کرد ، من مسئول تصمیم گیری برای یک جمع نیستم و تنها مسئول خودم هستم پس مسائلم را حل خواهم کرد و به انچه که میخواهم میرسم ، ازدواج همه چیز نیست اما شرایطش هم که نباشد ، باشد برای انها که شرایطش را دارند و من می مانم و ...


یکی از دوستان اینستایی در یک پست نوشته بود عروس زهرایی و کاش خانواده ها و بعضی ها ، بعضی ها ؛ ولش کن ، غر زدن دردی دوا نمی کند ، 

ارزوهایم را مینویسم و تعهد میکنم که : " آرزوهایم را زندگی خواهم کرد"

نظرات 3 + ارسال نظر

زیباست فقط زیباست

سلام
به وبلاگم خوش اومدید ، ممنونم ، نظر لطف شماست

کاکتوس یکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت 14:40

به گذشته فکر نکن
تو حال زندگی کن
این حرفا تو ذهن اغلبمون هست
تنها نیستی ولی خیلی درگیر این افکار نباش

من به آینده ای فکر میکنم که بسازمش و رویاهام درش شکل بگیره

فاطمه پنج‌شنبه 5 بهمن 1396 ساعت 00:45 http://heartwritings.blogsky.com/

آرزوهاتون بلند و خدایی

مرسیسم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد