ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نمی دانم چرا ولم نمیکند ، خسته ام کرده است ، نمی دانم برای دیگران هم همینطور است یا اینکه تنها به من بند کرده است ، یک ریز برایم ور میزند و زمانی که تنها باشم صدایش را بلند بلند میشنونم و تنها میگویم خفه شو ، خفه ، نمی خوایم صدایت را بشنوم ...
میگوید :
_ به خودت نگاه کن ، یک جوان 30 ساله ، بی هیچ چیزی ، نه کاری ، نه پس اندازی ، نه خانه و کاشانه ای و نه هیچ چیزی ، دیگران را نگاه کن ، همه چیز دارند ، دریغ از تو ، اصلا تو چیزی برای زندگی داری ؟ کفش هایت را نگاه کن ، ریختش را نگاه کن ، مدتهاست انرا میپوشی ، مردم هر روز رخت و لباسشان را عوض میکنند. تو باعث کسر شانی پدر و مادر هستی ، اصلا برای اجتماع مفید هستی؟ گمان نمیکنم از تو بدبخت تر و شور بخت تر هم کسی باشد!
میگویم :
+ خب همه اینها درست ، اما چه کنم ؟
_ راهی نشانت میدهم که دیگر شرمنده هیچکدام از اینها نباشی ..
+ و آن راه ؟؟؟
_ زندگیت را بگیر ، هر گونه که خواستی! دیگر نه شرمنده خودت و نه خانواده ات و نه دوستان یا کسانی که میشناسندت نخواهی داشت ، وجود تو برایشان اهمیتی ندارد ، باشی یا نباشی و چه بهتر که نباشی ، پیر پسری هستی که آینده ای ندارد ...
میگویم
+ همه ی اینها که میگویی درست است اما همه اینها تمام خواهد شد و سختی ها یکروز به پایان خواهد رسید ، تنها کسی که امروز در این زندگی ازمون میدهد من نخواهم بود ، انها که تنهایم گذاشتند ، روز ازمون انها هم خواهد بود ، من خدایی دارم که با یقین کامل به یگانگی اش ایمان داری ، او مرا با تمام کج و کولگی هایم ، تنهایم نمی گذارد ، توکل و تلاشم در راستای اوست ، وقتی اینها تمام شد من پیروز در میانه گود می ایستم و حریفان به خاک افتاده ام را می نگرم
اگر حالا زندگی ام را بگیرم ، خیلی ارزوها هستند که دود میشوند ، حسرت های بسیاری برای من می ماند ، شاید آنکار من برایت و در راستای خواسته تو ، برای فرار از مشکلات و مسائل امروز زندگی باشد اما تمام شدنی اند ، میدانم ، اگر امروز ازدواج نمی توانم کنم تا از این تنهایی در بیایم و نفس های حسرت بار میکشم که خوش به حال انها که دارند و اینها ، دردی از من دوا نمی کند.
می مانم و مسائل را حل خواهم کرد ، من مسئول تصمیم گیری برای یک جمع نیستم و تنها مسئول خودم هستم پس مسائلم را حل خواهم کرد و به انچه که میخواهم میرسم ، ازدواج همه چیز نیست اما شرایطش هم که نباشد ، باشد برای انها که شرایطش را دارند و من می مانم و ...
یکی از دوستان اینستایی در یک پست نوشته بود عروس زهرایی و کاش خانواده ها و بعضی ها ، بعضی ها ؛ ولش کن ، غر زدن دردی دوا نمی کند ،
ارزوهایم را مینویسم و تعهد میکنم که : " آرزوهایم را زندگی خواهم کرد"
زیباست فقط زیباست
سلام
به وبلاگم خوش اومدید ، ممنونم ، نظر لطف شماست
به گذشته فکر نکن
تو حال زندگی کن
این حرفا تو ذهن اغلبمون هست
تنها نیستی ولی خیلی درگیر این افکار نباش
من به آینده ای فکر میکنم که بسازمش و رویاهام درش شکل بگیره
آرزوهاتون بلند و خدایی
مرسیسم!