ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

و تعهد میکنم که ، ارزوهایم را زندگی خواهم کرد! 1

یادم می آید در  روز مصاحبه   همه ، پشت یک میز  نشسته بودند شاید اقلا 7 نفر ، یک ویس رکوردر خبرنگاری مصاحبه را ضبط میکرد تا چیزی از دستشان در نرود!

هر کدام سوالی می پرسیدند و دیگری اصرار داشت که سوالی بپرسد که من بلد نباشم!باشد اصلا تو خوبی! تو دنبال ندانسته هایم باش.


یاد می اید یکروز ، در مسیر ورود به ساختمان ، پیرمردی با دختری از همکاران جدیدش همراه شده بود و رو به دخترک میگفت میدانم چه سختی هایی کشیده ای و حالا به اینجا آمده ای ! با خودم گفتم ما که تو 5 سال شهرستان درس خواندیم اصلا پوستمان کندیده نشد خدا رو شکر و سریع جذب بازار کار شدیم که این نیز الحمدلله و اصولا درست است که گفته اند خدا گر ببندد زحکمت دری ، ز رحمت گشاید در دیگری


میخواهم کارهایی با کروماکی انجام دهم تا ببینند که اینطور هم میشود!

"برای پیشرفت باید دنبال  دانسته ها بود و ندانسته ها در پس ان" و "نه کشیدن زیر پای دیگران با ندانسته ها"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد