ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

آیا تا به حال یک دزد را از نزدیک دیده اید؟

ایا تا به حال یک دزد را از نزدیک دیده اید؟

 

امروز هم مثل همیشه ، اما نه ، در سال 97 سعی کردم متفاوت از سال قبل هر چیزی که عادت منفی ام بود را عوض کنم ، دیشب ساعت 11 خوابیدم و امروز ساعت 5 صبح از خواب بیدار شده و نماز خواندم ، تقریبا تا ساعت 7 به کارهایی که باید می رسیدم رسیدم و ساعت 7.45 به سمت کتابخانه راه افتادم.

 

همه چیز مثل قبل ، مسئول کتابخانه زودتر امده بود و بین انبوده قفسه های کتاب ، مشغول کارهای خود بود ، بعد از ورود سلامی کردم و سپس به سمت سالن مطالعه برادارن راه خود را ادامه دادم ، به در سالن که رسیدم قفل بود ، انگار که اولین نفر بودم ، در را باز کرده و پشت میزی نشستم که همیشه دوست داشتمش.

 

لبتاب و قفل و اقلام همراهش را بیرون ریخته  و تا درستشان کنم 5-6 دقیقه ای زمان برد. بچه ها کم کم می امدند ، بعضی ها را که می شناختم و برخی را هم نه ، مردی مجله بدست که ریش داشت هم امد و در میز روبرو ، کنار در سالن نشست ، مجله اش فیلم نگار بود ، در تمام این مدت کمتر دیده بودم که کسی برای خواندن روزنامه یا مجله داخل سالن بیاید ، چون در خود مخزن که مجلات هستند ، دو میز وجود دارد ، یکی در ابتدای قفسه ها و بخش لابی و دیگری در انتهای قفسه ها.

 

معمولا بچه هایی که با خود لبتاب میبرند نزدید پریز برق می نشینند و کسانی که تنها کتاب می خوانند در میزهای دیگر ، معمولا زمانی که لبتاب میبرم با خود یک سه راهی برق هم میبرم تا استفاده اشتراکی از پریز داشته باشیم. شاید حوالی ساعت 11 بود که خانم مسئول کتابخانه در را باز کرد و جمله ای گفت ، بخش اولش را متوجه نشدم چرا که هندزفری در گوشهایم بود ، کنجکاو که شدم بیرونش اوردم ، ادامه داد اگه کسی انرا برداشته برای شوخی یا هر چیزی جالب نیست ، پسری که در انتهای سالن نشسته بود گفت : دوربین ها را چک کنید ، حتما او را می بینید. من ابتدا فکر کردم که حتما کسی از بچه های کتاب خانه ، از کیف کسی برای شوخی از کیف یکی از بچه ها چیزی را برداشته است ولی اینگونه نبود ...

 

زمان می گذشت و بعد از گذشت قریب به نیم ساعت 2 نفر امدند و در سالن را باز کردند و نگاهی بهمان انداختند و رفتند ، مدتی بعد همان پسری که ایده دوربین را مطرح کرده بود وارد سالن شد و با صدایی گفت همان پسر ریشوئه گوشی را زد و رفت!!! دیروز هم امده بود و یک روزنامه تاریخ گذشته را میخواند ، مشکوک بود!!

 

ابتدا فکر کردم که گوشی خانم مسئول روی میز و دم دست بود که سارق انرا زد ولی بعد که فیلم دوربین را نگاه کردیم دیدیم که سارق ( همان پسر ریشوئه مجله بدستی که وارد سالن شد ) زمانی که از سالن خارج میشود و می بیند که مسئول کتابخانه در سالن نیست ( و احتمالا در ابدار خانه هست ) به کنار میز رفت ، کیف اش را که کنار قفسه کشو ها بود بالا اورد ، دستش را داخل ان کرد ، گوشی را برداشت و از سالن خارج شد!!!

 

صدای لرزان و ناراحت مسئول هم هم در گوشهایم زنگ میزند که میگفت گوشی خودش برایش مهم نیست و عکس و فیلم ها مهم هستند ، بهر صورت هر کس در دنیای خودش عکس ها و فیلم هایی دارد که دوست ندارد دیگران ببینند . تنها کمکی که می توانستم بکنم این بود که بگویم در سایت همیاب 24 از طریق شماره سریال گوشی مفقوده ثبت نام کند ، اگر گوشی قرار باشد فروخته شود معمولا شماره سریال انرا چک می کنند و اگر شماره سریال دزدی اعلام شده باشد ، با شخص مذکور تماس می گیرند.

 

هر چند پلیس امد و صورتجلسه را نوشت و رفت ولی نقض حریم خصوصی و ضرر مالی ای اتفاق افتاد ان هم در شرایطی که اصلا گوشی دم دست نبود !!! تا به امروز یک دزد را از نزدیک ندیده بودم که امروز دیدم و فاصله مان شاید 3 متر بود . شاید این اتفاق امروز تقصیر من هم بود ، همیشه دوست داشتم بدانم که امنیت و جلوگیری از سرقت تا چه اندازه مهم است که امروز متوجه آن شدم .

 

دزد ها و سارقین همیشه در کمین قربانیان خود هستند ، مراقب باشیم.

 

 

اردوغان : هر گاه دمشق پایتخت خلیفه اموی شد در مسجد اموی ، نماز شکر میخواند!

دیشب بعد از آزاد سازی غوطه شرقی ، یک گزارش از اقای ایمان مراتی پخش شد( اینجا کلیک کنید )  و چیزی که برای من بیش از هر چیز دیگه ای جالب بود اظهار نظر اردوغان بود! یعنی اردوغان نمی دونه که بنی امیه ، مورد لعن پیامبر و جزئ شجره ملعونست ؟؟؟ یا شاید هم بدونه و طایفه ای حساب میکنه ؟ 




کـــلـــیــک 


خاطره حاتمی تعطیلات رویایی

من تا الان این اقای علی اوجی - شوهر ستایش رو نمیشناختم و اولین بارم هم اسم و قیافشو تو برنامه دور همی دیدم ، بعدم اولین بازیش رو تو سریال تعطیلات رویایی . من نمی دونم چرا بعضیا چرت و پرت می نویسند که چرا سریال تعطیلات رویایی ارزش دیدن ندارد ؟ اتفاقا دارد تا چشتون دراد! والا من سریال باز نیستم ولی این ادا اصولهای افسانه بایگان با اون جاریش که عین زندگی واقعیه.


تو این بین اون بازیگره هست که نقش روشنک رو داره ، من گمونم اولین باره میبینمش و بازیش عالیه ، استایلش هم این فیلم رو جذاب کرده ، دقت کردین به حرف زدن و تیکه هایی که میندازه ؟ من منتظر سکانس هایی هستم که این هست . فقط نفهمیدم چرا این اول اولا همش دپرس بود ؟




اگه این سریالها رو دنبال میکنید به اطلاع برسونم که طبق اخبار خبر گذاریا این سریال پایتخت تا 18 و اون یکی ها تا 17 ام تمومه!


+ پایتخت 5 و تعطیلات رویایی رو هر روز نگاه میکنم.


++دقت کردید تیتراژ پاتخت از قسمت های اولش بود تا اخرش یعنی بچگی سارا و نیکا تا الان که ماشالله ... بهش توجه نکرده بودم ! عین فیلم هری پاتر که اونا هم از بچگی تو فیلم بودن تا بزرگ شدنشون! عالی بود فیلم های عید امسالتون رسانه ملی! اپن کردید و بزن و بکوب راه انداختید و نمی دونم چه اتفاقی افتاده که چش یک سری ها رو دور دیدین! نه خوبه .موفق باشین.


--------------------------------------

راستش از ستایش ( نرگس محمدی ) خیلی خوشم نمی اومد ، بدم می اومد ازش و متنفر بودم بخاطر اینکه تو ستایش همه بدبختی و گریه و اینا ، نگو بنده خدا خودش اصلا مدل شخصتیش یه جور دیگست و وقتی دور همی اقای مدیری و این شور و نشاط خانم محمدی رو دیدم کلا نظرم عوض شد و دیدم مثبته الان ، خیلی هم عالی . 

خدا مرگ بده اینو ...

یکی از همون کمبود های پست قبل این زبان انگلیسی بی صاحاب شده و واموندست. چرا من زبانم رو ادامه ندادم؟ الان یعنی باید یک نفر با زور سر نیزه وایسه تو سرم اینو یاد بگیرم ؟ الان یعنی من دقیقا تو این شرایطم ؟ چرا چیزایی که الان هست رو قدیما نبود ؟  واقعا دیگه داره بدم میاد . من تو این حیرو ویر نمی دونم چرا همش تو فکر ابوعلی سینا هستم ، خدا بیامرز اصلا الگوی منه و زحماتی که کشیده . کاش بتونم من هم درست تلاش کنم و تهش یه چیزی ازم دراد.


الان 504 و تافل و کاپلان رو دارم یاد میگریم و دایره لغاتمو سعی میکنم زیاد کنم ولی بعدش نوبت gre  و 1100  هست که جمعا میشه 1900 تا لغت غیر این 1500 تا لغت! وای خدا من الان مشکلی ندارم اینا رو یاد بگیرم مشکل اینه که لغات یک طرف ، گرامر یک طرف ، بحث درک مطلبش یک طرف ، حالا اون اصطلاحات هم یک طرف . چرا زبان انگلیسی رو اینقدر چرت و پرت بهمون یاد دادن؟ ادم باید خودش دنبال چیزی بره که علاقه داره .


خدا مرگ بده این مسائل و سختی ها رو که زودتر تموم شن و قال قضیه کنده بشه . اخ اخ اخ ، این لغات کاپلان رو من تموم کنم کدینگ نوشتنش رو ، اگه میتونستم جزوشو ریز ریز میکردم ولی چه کنم ، چه کنم که دستم زیر سنگشونه .همش به این فکر میکنم که اون خدا از همه این مسائل و داستانایی که دارم بزرگتره و همه اش حل میشه و شاید اینها جلو راهم قرار گرفتن که تو اینده بهم کمک کنن.


خانم وکیل شما که این پست منو نمی خونی ولی هر وقت اون خانم لاله اسکندری تعطیلات رویایی رو میبینم یاد شما می افتم . خوشا شیراز و وصفش و اینا! خدا نگهدارد صاحابش . بعله ، ایشالله یه سفر شیراز هم باید برم و کیش و سواحل قشم و اینا .

بلاک شد!

تا به الان شاید تو تلگرام یک نفر رو بلاک کرده بودم و اونم به این خاطر که هی سوالایی میکرد که دوست نداشتم جواب بدم ، ارتباطی ام هم باهاش ندارم ولی من تو اینستا یک عاطی نامی بود ، بلاک و ریپورتش کردم! اصولا فراموش کردن ادمها سخته ، از خواهری پرسیدم که الان که ریپورت شد چی میشه ؟ میگه که دیگه نمیتونه پیجت رو پیدا کنه ، خب به سلامتی و مبارکی و میمنت که بلاک شد اما کاش میتونستم خودم ، خودم رو بلاک کنم! الانم تقریبا اینکارو کردم ، دلیلش هم خود خودم هستم.


خیلی چیزها هست که باعث شده این مدلی بشم ، همیشه فکر میکردم کسی بیاد تو زندگیم درسته میشه در حالی که این غلطه ، کسی که خودشو دوست نداره و نمی تونه خودشو جمع کنه چطور میخواد یکی دیگه رو جمع کنه . تو اینستا یه پست دیده بودم پسره نوشته بود که نزدیک 8 تومن در امدش دوس دختر میخواد تا 3.5 ساپورتش میکنه . نمیگم خدا بده شانس به این اقا ولی کسی که درامدش رو داره ... هر جور بخواد میتونه خرج کنه .


گاهی میگم کاش صادقی نبود! چند روز پیشا یه مستند میدیدم درباره یه گوساله بوفالو چند روزه! این و مامانش میزنن به اب که یهو گوسالهه رو اب میبره . بعد یهو سر از ساحل شنی در میاره ، غروبش گرگه میاد میبینتش ، دست بر غذا گرگه فک کرده بچه مظلوم گیر اورده میره بخورتش که دعوا و درگیری رخ میده و مامان گوساله هم میرسه و گرگه با چشای زل زده نگاه میکنه که ای دل غافل غذا از دست رفت . واقعا خیلی جالب ناک بود.


نمیدونم چرا افکار داره عوض میشه ؟؟؟ معلم دنس 10-12 سال پیش که به ما میگفت حزب الله ای الان من شنیدم داره میره حوزه ، حالا ما داریم میریم ساتلایت! نه واقعا به کجا داریم میریم ؟ چطوری بعضیا 3 خط مینویسن کلی کامنت دارن ؟ بعد اونوقت بعضیا با یه خط کامنت کامنتاشون 2 رقمیه . الان گیر دادن من به اونا چیزی رو حل نمی کنه! عه عه عه ! پست گذاشته خوش به حال اقایون هر کاری دوست داشتن میتونن بکنن ولی خودشون ! اقا شما زورو ، خب شما یه ماشین بهترشو بگیرین . والا به امام . من میدونم اصلا جمله هام قرو قاطیه ولی خودمم نمی دونم چمه!


اهان درباره پست که چرا عاطی بلاک شد ، اولندش که اگه کسی رو دوست دارین باهاش دوست معمولی نباشین ، بعدشم دلیل بلاک و ریپورت شدندش این بود که .... وقتی قرار نیست کسی باشه نباید جلو چشمت باشه . چرا ازش خوشم می اومد؟ قیافه داشت ؟ بد نبود ولی دلیل اصلیش اصلا این نیست ، کهنه رادیو بود ، هر جفتمون روده دراز و اشتراکات این مدلی ولی خب تمام این ها نشد که بفهمم باید خودم ، خودم رو دوست داشته باشم . چه کمبود هایی دارم ، پیداشون کنم و برطرفشون کنم.باورتون شاید نشه ولی یه روزی که خیلی هم دور نبود از وضعیت مسخره فعلی گفتم چیکار کنم چیکار نکنم که گفتم برم سوریه.


اخه خیلی مسخره بازیه این روابط فامیلی ما تو این سن ، اون پسر عموی ما که یا خونه نیست در چند سال قبل و شاید به مدت 2-3 سال ندیده بودمش ولی این دخترا ، اینا ای زیادن ، یعنی همه رو ریسه کردن به هم ،  پسرای فامیل مادری که میشه پسر دائیم هم که از بچگی پولدار بودنشو به رخ ما کشیدن و الانم مثلا متاهل شده و یه گروه درست کرد و یه پیام داخلش گذاشت برا کل فامیل فورواردش کرد . بشر نابغه است.


بدترین عید هم امسال بود ، با پدر جان رفتیم شمال ، بخاطر یه کاری و اون همکارشم قرار شد بیاد ، نیومد بهم گفت برگردیم اینقدر خورد تو ذوقم مگه ما بخاطر اون اقا مگه اومدیم؟ خلاصه اینکه من از شمال دیگه خوشم نمی یاد و دلخوشی ای ندارم! چه دلخوشی ای ؟ بزرگ فامیل ما پدربزرگه که همش نیست و اصلا و ابدا برا من که نوه اش هستم وقت نمی ذاره اون سری اومد خونمون به زور یه چیز دیگه با ماشین بردمش بیرون ، ولی خدائیش دیگه دلخوشی ندارم از شمال و اصلا برا رفتنش انگیزه ندارم نهایتش تا همین اشکده و جاده چالوس و اینا .من خودم دقیقا نمی دونم چمه ...