ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

حسین (ع) ( مطلب آرشیوی )


+این مطلب رو 6 سال پیش به این ادرس منتشرش کرده بودم ( کلیک )



حسین (ع)

 

 

زمان می آید و میگذرد و خیر وشر همواره در طول تاریخ بوده و خواهد بود، آنگاه که خیر می آید به خود می بالد که در زیر پای اوست تا در زمانش به نحوی شایسته از او پذیرایی کند و چون آدم پلیدی آید ، هر چند در اختیار او بود ولی از وی متنفر و غضبناک از وی.

 

روزگار گذشت و گذشت تا اینکه شخصی به سرزمینی رسید که محل گذر بسیاری بوده است ، سرزمینی که نامهای متفاوتی داشت، حس عجیبی بود.او به خود میبالید و به خود افتخار میکرد تا اینکه روزی دیگر صدای گریه بچه ها را شنید ، خوب که گوش کرد دید دیگر آب ندارند، به آب گفت : آنها تو را میجویندآب با شادمانی گفت : زمانی که به این سو بیایند آنها را سیراب خواهم کرد .

 

***

سواری از دور به سوی آب می آمد چون به آب رسید ، دستانش را در آب فرو برد ، خواست جرعه ای از آن بنوشد، نور طلایی خورشید که تلائلو آن بازتاب تصاویر نخل های سبز بود و امواج های آرام دریا که باد سوار بر ان به ساحل امن میرسد ، آبی خنک، آب در انتظار این بود که سوار را سیراب کند.

 

سوار آب را به نهر بازگرداند ، آب متعجب که چه چیز موجب شد تا سواری تشنه ، آب ننوشد،سوار مشک خود را پر ز آب کرد و به راه افتاد و آب خوشحالهنوز چیزی نگذشته بود که آب به آب بازگشت و زمین با خون آن سوار آبیاری گشت دیگر آن سرزمین خجل شده بود و زمین غمناک و آب گریان.

***

 

اهل و عیال پسر پیغمبر آبی نداشتند که بنوشند و زمین و آب هر دو غمناک و گریان. فردای آنروز همه آمده بودند برای دفاع از او. زمین پیش آمد و گفت: ای پسر پیغمبر ، بگذار تا فرو روم و آب را به اینجا بیاورم ، اگر اجازه دهی...

 حضرت اذن نداد. آب پیش آمد و گفت : اماما بگذار تا خشک شوم و در اینجا جاری. حضرت پاسخ نداد.

 

خورشید و ابر با هم پیش آمدند و گفتند :ای فرزند شیر خدا بگذار تا دشمنانت را در گرمای خود بسوزانم. باز هم حضرت اذن نداد. همه امده بودند و درخواستی از حضرت داشتند و آسمان منتظر به دستان حضرت. چون طایفه جنیان اگاه شدند که پسر پیغمبر تشنه و عطشان است در میان 2 رود ، و در محاصره ی دشمن ، پیش آمدند.



 بزرگشان پیش آمد و گفت : اماما بگذار تا در اندک زمان و پلک زدنی همه دشمنانت را تارو مار کنیم.

 امام فرمود: انچه که امر خداست باید واقع شود.

***

و شد آنچه که همه می دانیم و زمین با خون فرزندان پیغمبر آبیار ی شد . در آنروز ، همه تشنه و عطشان بودند در میان دو رود. گریستند آنان که شاهد مظلومیت حضرت بودند ، همه شاهد بودند که چگونه سرها بریده شد و بر نیزه ها افراشته ، همه دیدند که وقتی حضرت از آن دشمن آب خواستند که فرزند 6 ماهه اش را سیراب کنند با چه پاسخی مواجه شد.

 

همه شاهد بودند که آنان با علمدار کربلا چه کردند و بر او هجوم بردند در حالی که بی سلاح بود. آری هم گریستند و با خود این زمزمه را داشتند که ای کاش حضرت اذن داده بود. اکنون قرنهاست که از آنروز میگذرد. دلها از عطش حسین (ع) سوزان است و چشمها گریان. همه سوختند و آسمان بغض کرده بود

 ***

 

حال که محرم فرارسیده است چشم ها گریان است از غریبی حسین ...


چون علم بر زمین افتاد ، عرش به لرزه افتاد. حسین (ع) به میدان نرفت که تننها نامش زنده بماند، حسین برای هدف رفت و این هدف او بود که او را تا به امروز ، که تا قیانم قیامت زنده نگه میدارد. او در مقابل باران تیر ایستاد و نماز ظهر را به پا داشت ، تیر ها شرمگین بودند و بی اختیار و در آغوش یاران باوفای امام ، آرام میگرفتند و شاهد بودند صلاه ظهر امام را.

 

انگار فراموش کردند که حسین نور چشم مصطفی بود .این همان حسینی بود که چون آسمان بر آنها تنگ آمد و شکایت کردند از گرما و خشکی . چون حسین (ع) دست به دعا برداشت ، آسمان بی درنگ آنقدر بارید که خطر سیل احساس میشد.

 

خدا لعنت کند قومی را که با او ستیز کردند و شهید کردند پیروان حق را و پذیرایی کردند از نوزادی که صدای شیونش از تشنگی در فضا طنین انداز شده بود چرا که آن طفل با معصومیتش همه را چون جدش می پنداشت .

 

خدا لعنت کند آنکس که خود را زورمند دید و سیلی زد و ...

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد