ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

4. پیشنهاد می شود ...

 چون این مجموعه پست هاش طولانی میشه من اینجا چند تا نکته رو اضافه میکنم تا بحث کامل بشه.


1.مطالبی که مینویسم خیلی خلاصه هست و حتما" سخنرانی رو گوش کنید ، چرا که خیلی جاها سرفصل ها رو میگم.


2. پیشنهاد میکنم قبل از این سخنرانی کتاب چشم دل بگشا رو حتما بخونید و برخی نکات اون خیلی کاربردی هست و بعدا به همین قسمت اضافه میکنم.

3.مرغ همسایه غازشون طلایی رنگه!

قبل از اینکه در پست های بعدی بریم سراغ تکنیک ها و روش ها من کتاب ها و سخنرانی ها رو میذارم ، اگه تمایل داشتین دانلود کنید .


کتاب چشم دل بگشا - خانم کاترین پاندر


صفحه دانلود نسخه pdf  و کتاب صوتی 


***


دانلود سخنرانی تکنوژی فکر دکتر آزمندیان


وب سایت دکتر آزمندیان


بخش فروشگاه برای خرید تصویری سخنرانی تکنولوژی فکر ( عنوان تکنولوژی فکر 1 تصویری )


سمینار رایگان تکنولوژی فکر ( جلسه اول - بخش اول ) ( آپارات )

سمینار رایگان تکنولوژی فکر ( جلسه اول - دوم ) ( آپارات )

 

دانلود مجموعه سحنرانی صوتی دکتر آزمندیان

(p30download )



چیزی که برام جالب بود این بود که وقتی شما وارد سایت دکتر آزمندیان میشین ، بالا سمت راست روی تکنولوژی فکر همراه که کلیک کنید  میتونید تمرین ها رو ببینید و عادت ها و اهداف خودتون رو در اونجا ثبت کنید و برنامه ریزی کنید برای رسیدن بهش .



2.مرغ همسایه غازشون طلایی رنگه!

جملاتی که در پست قبل گفتم عین جملاتی بود که در برخی از لحظات گذشته زندگی ام گفتم و فک میکردم فقط منم که اینطوری ام ، بعدا تو کتاب بیشعوری در مقدمه نوشته شده بود که بعضیا چرا اینقدر بی شعورن مثلا" میرین دکتر اون هنوز شما رو معاینه نکرده براتون دارو مینویسه و شما دوست دارین صندلی رو بزنین سر دکتر خرد و خاکشیرش کنید!


دیدم نه این حالت ها ظاهرا" فقط در من نبوده و صفات و حالا مشترک انسانی هست که ایرانی و فرنگی نمیشناسه و نویسنده کتاب مزبور هم یه فرنگی بود هر چند خودش هم بیشعور بود ولی درصد بیشعوری کم و زیاد داشت . بگذریم.


ما جرای من بر میگرده به 3-4 ماه قبل که خواهری یه کتاب میگره و خیلی توصیه میکرده که حتما بشین بخونش و منم سرسری می گفتم باشه ولی اینقدر درگیر روزمرگرگی ها شدم که غرق شدم درش و کم کم داشتم به اون نقطه افسردگی می رسیدم و افت در کاری که پیش گرفته بودم و خیلی تابلو معلوم بود که اصن من اون ادم شاد و شنگول و بگو بخند قبل نیستم و شده بودم یه آدم دل مرده که به کوچکترین خوشبختی ها ی دیگران حسادت ( حسادت و نه غبط ) میکردم ، گفتم حالا که حوصله هیچ کاری رو ندارم بشینم اون کتابه رو بخونم .


خط به خط اون کتاب انگار خود من بودم و شرایط من رو داشت میگفت ، اینقدر خوب بود و خوب نوشته شده بود که میخواستم ببینم آیا من میتونم از این منجلاب غرق شده دربیام یا وضعم از اون بدتر میشه ، یه سری تمرین داشت و البته چون نویسنده کتاب یک خانم مسیحی ( کتاب چشم دل بگشا ) بود بعضی از دعاهاش کتاب های دعای مقدس و حضرت مسیح و حواریون و اون بزرگای دینش بود ، بهر صورت گفتم من چیزی برای از دست دادن ندارم ، بذا یه مدت هم با این مشغول شم بینم چی میشه .


برام جالب بود تمرین هاش ، مثلا" گفته بود که برای چیزهای جدید جا باز کنید ( قانون خلا) منم برداشتم هر کتابی که لزم نداشتم و الکی جا اشغال کرده بود جمعشون کردم و بردم تحویل کتابخونه دادم! حداقل از شرشون راحت شده بودم ، یه تمرین دیگه اش مثلا"  دعا بود که برای خودمون دعا کنیم و اینکه باور داشته باشیم خدا میشنوه و همیشه این دعا ادامه داشته باشه ، ( به نقل از مسیح ع که گفت بکوبید ، باز می شود ، بخوانید ، جواب داده می شود ) یا یه تمرین دیگه اش بحثی بود تحت عنوان عشیره یعنی یک دهم پولی که درآمد دارین رو انفاق کنید ، اون پول برکت پیدا میکنه! منم گفته باشه ، تست کنیم ببنیم چی میشه!


واقعا برکت پیدا کرد ! یعنی باید خودتون می دیدین ، بهر صورت درهایی باز شد و اوضاع داشت تغییر میکرد ، تو همون اوضاع احوال بود که من یادم اون یه آقایی بود به اسم دکتر آزمندیان که تو زمان کارشناسی یکی از دوستانم یه سی دی ازش بهم داده بود و حتی اسم این شخص رو نمی دونستم و فقط یه تصویری از اون اقا تو ذهنم بود و با کلی سرچ پیداش کرد و اومدم سراغ این.


میگفت اون هم شرایطی بدتر از مارو داشته و از یک جایی به بعد زندگی اش عوض شده و بعدش راهکارهای اونم رو به تمرین قبل هام اضافه کردم ، عالیتر شد ، از یک جائی به بعد من به دوستانی که میشناختم هم اون شخص و هم کتاب چشم دل بگشا رو معرفی کردم ، نمی دونم تا چد جدی گرفتن ، اما من مدلم اینطوری که وقتی یه پله رفتم بالا دوست دارم که اطرافیان و دوستان منم بیان بالا ، نه اینکه تو اون شرایط قبلیشون بمونن!


مثلا" من به دختر خاله جان گفتم ایشون خیلی استقبال نکردن و گفتن سخنرانی های شخص دیگه ای رو گوش میدن ، به یکی دیگه از دوستان که خواننده فعلی اینجا هست هم گفتم اما ایشون گفتن قبولشون دارین ؟


راستش من طرفدار چند آتیشه یکی نیستم که بگم اصلا این خداست ، نه میگم مسیر رو رفتم برای من جواب داده ، چه ضرری داره این مسیر رو شما هم بیاین ؟ 

بهر صورت به قول کاظم قلم چی ، راه رو نشون میدیم اما پیمودن مسیر با شماست و بهتون هم بگم مسیرش همچین آسون هم نیست و جاده آسفالت 4 لاینه نه ، چون تو مسیر باید بعضی عادت ها رو کنار گذاشت و کارهای جدیدی انجام داد و کمی سخته .


دوست دارم اون 5 جلسه ی سخنرانی تکنولوژی فکر دکتر آزمندیان رو که الان من بصورت یه دفترچه درآوردم و تمرین هاشو انجام میدم رو اینجا بنویسم ، هم بصورت آنلاین برای خود من یک مرور هست و هم شاید برای شما هم جالب باشه .مجموعه سخنرانی صوتی و تصویرش رو میتونید از خود سایت مرجع یا دیگر سایت ها تهیه کنید . بهر صورت ...


بریم که فردای ما مثل امروزمون نباشه 

1 . مرغ همسایه غازشون طلایی رنگه!

میخوام سلسله پست هایی بنویسم که تجربه شخصی خود شخص منه و به هر کسی هم گفتم یا باور نداشت یا گفتش مثل اون زیادن ؛ یا گفتن شعار میده ؛ تو نتیجه گرفتی ؟



تا حالا شده حسادت کنید به دوست و رفیق یا کسی که همراه یا در کنار شماست و همه چیزهای خوب فقط به اون میرسه و شما اخر بد شانسی هستی . هر روز یه اتفاق بد براتون میفته . اگه شدت حسادت بزنه بالا دیگه هر کاری میکنید که طرف رو کله پا کنید ، اگه دختر باشین ممکنه تحت شرایط مد نظر من ، بگین چرا دختر همسایه ما همه اش کلی خواستگار داره اما من بدبخت چی ؟ دریغ از یه خواستگار. پسر همسایه امون دانشگاه دولتی قبول شد اما من چی . هیچی . اصن من از همون اولم شانس نداشتم . تو سر کلاس همیشه دقیقا همون روزی که درس رو اماده نکرده بودم معلم منو میکشوند پا تابلو و ازم درس میپرسید ، ضایع کلاس من بودم .


شاید با خودتون بگید خداایا چرا من اینقد بدبختم ؟ امیدوارم امشب که خوابیدم هیچوقت صبح فردا رو نبینم ... حالا صبح که  پا میشین بگین وای خدا دوباره صبح شد ، یه روز مسخره دیگه! بازم بد بختی بازم ... کاش همون دیشب می مُردم ! زندگی برای من هیچ ارزش نداره .چرا باید من تو این خانواده اصلا" به دنیا می اومدم ؟ چرا من تو آمریکا یا اروپا بدنیا نیومدم ؟ تو یه خانواده بدبخت که هیچ آینده ای برای خودم تصور نیستم ، دوست دختر/پسرم هم که همش دنبال اینه که یه چیز از من بکنه! دخترخاله / پسر خاله ، فک فامیل من با چه ادم خوبی آشنا شدن رفتن سر زندگیشون و همه چیزشون معلومه اما من هیچی ...


لامصبا اصن انگار دست به هر چی میزنن دست به طلا میشه اما من لب دریا هم که میرم باید یه آفتابه اب با خودم ببرم ، چرا من اینهمه بد بختم ؟ چرا ؟؟؟ 

خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــداااااااااااااااااااااااااااااااایااااااااااااااااااااااا چراااااااااااااااااااااااااااااااااااا مننننننننننننننننننننن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟