ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

حلول ماه مبارک رمضان و موقعیت ماه!

سلام و درود عرض میکنم خدمت همه دوستان و فرا رسیدن ماه مبارک رو به شما دوستان تبریک میگم. این تقویم شمسی ما خیلی دقیق هست و ایام ماه های اسمونی رو دقیق نوشته . فردا اولین روز ماه مبارک هست و دیشب که اصلا هیچ جوره نمیشد ماه رو دید حتی از طریق برنامه استلاریوم نجوم ولی امشب یک کوچولو از ماه باید معلوم باشه . عکسشو میذارم.


عکس اول موقعیت ماه رو در ساعت حوالی 20.22 یعنی دمدمای اذان مغرب نشون میده ( زیر ستاره زهره )


عکس دوم هم هلال کوچیک ماه که یعنی ماه رمضون اومده!

فرجام برجام!

مجری اخبار : مردم شریف ایران ، توجه فرمائید!ترامپ! این مردک! از توافق هسته ای برجام خارج شد!


آقای روحانی 5 سال هی گفت برجام اینطوری ، برجام رو خدا آورد ، آثار برجام تا قیام قیامت پا برجاست! حتی یکبارهم برگشته بود گفته بود که بعضیا فک کردن این یک تیکه کاغذه و پارش میکنن و اتیشش میزنن . خب امریکا که روی کاغذ از برجام خارج شد . گمون نمیکنم اثار برجام تا دور بعدی ریاست جمهوری ، چیزی ازش بمونه.


ولی صبح روز فرجام برجام ، یه روز عادی مثل بقیه روزا . روز خوبی داشته باشین.


+فرانک بانو ، بازگشت پر مهر شما رو به آغوش وبلاگ و بلاگ اسکای تبریک گفته و امید که حضورتان پر رنگ تر از قبل باشد.کامنتدونی رو هم بستید و راه ارتباطی قطع است اما خود همین حضور ارزشمند است.


بانوی بهار ؛ حذف وبلاگ کار خیلی اشتباهیه ، شما که اینجارو نمیخونی ولی من چندین بار اینکارو کردم  و مجرب هستم ، ادم نباید برای فرار از وضعیت فعلی زورش به وبلاگش برسه

پولدار های فقیر و فقیر های پولدار

تو شهر ما همه جور آدمی هست از کسایی که یک ماشین معمولی مثل پراید دارن و اونهایی که عشق ماشین هستن و پیکان رو خیلی بهش رسیدن که بیشتر قیمت ماشین بخاسر تزئیناتش هست و اونهایی که شاسی بلند دارن و موارد دیگه . در تمام این مدت من شاهد بودم که بعضی اونهایی که خیر سرشون ماشین میلیونی و میلیاردی دارن به معنای واقعی کلمه ، ذره ای درک و شعور ندارند و فقیر هستند .البته این شامل همه نمیشه ولی خب پول درک نمی یاره ، شخصیت هم نمی یاره.


امروز در مسیر کندوان هم همینطور بود ، اونهایی که ماشین گرون قیمت دارن بعضی هاشون فاقد هرگونه ادب ، شخصیت و درک هستند ، تو جاده ای مثل کندوان بخاطر پیچ های تند و نزدیک و جاده کم عرضش باید بعضی جاها سرعت ماشین زیر 30 کیلومتر و نهایت 40-50 تا باشه ولی خب ، یک سری ها اینقدرعشق سرعت هستن که اگه کمی تو ترافیک بخاطر این وضعیت جاده بمونن ومثلا با سرعت 40 تا رانندگی کنن و نتونن سبقت بگیرند ، به اون راننده ای که داره طبق سرعت مطمئنه حرکت میکنه هر  چیزی که لایق خود بی شخصیت خودشون هست رو میگت ، اینها جزئ دسته بیشعور ترین بی شعور های بی شعور هستند.


راننده عوضی ، تو اعصاب نداری جون  بقیه رو چرا به خطر میندازی ، ماشین گرون قیمت داری ولی ذره ای شعور نداری ، پول داری ولی از یک فقیر هم بی چیز تری ، نه لباس تنت و نه پولت و نه ماشینت ثروتمندت کرده ، یک فقیر با همه ی نداشته هاش از تو همه چیز دار ثروتمند تره . 


از این مسئله خیلی ناراحتم چون پدرم راننده بود و طبق سرعت مطمئنه حرکت میکرد و اگه جای سبقت  بود هم راه میداد ولی اون احمق عوضی که بخاطر سرعت 40 تا تو اون مسیر خطرناک داشت  در لحظه سبقت بهمون دری وری میگفت رو فقط نگاهش کردیم چون می دونستیم: 

"  پول هیچوقت درک و شعور نمی یاره و اینها خریدنی نیستند حتی اگه طرف مولتی میلیاردر باشه."

بچه های من!!!

بچه های من!!!

 تو شهر ما هستند کسانی که انواع طوله سگ رو نگهداری میکنن و بعضی هاشون که تو خونشون نگهش میدارن و بعضی ها هم تو ماشین ، نقطه اشتراک تمام اینا تینه که به طوله هاشون میگن بچه امممممم!!!! امیدوارم خیلی تعجب نکنید ، اینقدر ازدواج رو سخت کردن که این شده نتیجه اش و هر طیفی سگ مورد علاقه اش رو داره و باهاش گردش میره و کلی 2 تایی میگردن و عکس و سلفی و چقدر هم بهش میرسن .

 من هم دارم به این فکر میکنم که برم 3 تا بچه بگیرم البته نه از جنس طوله سگ ها ، از جنس درخت های پا کوتاه خونگی ، منتها باید قبلش جا و مکانشون رو درست کنم ، 


وای فک کن !!! عکس بگیرم بنویسم من و بچه هام همین الان یهویی!!!

افسردگی قبل از موفقیت

عنوان این پست رو گذاشتم افسردگی قبل از موفقیت ، دلیل هم داره ، به تصویر زیر با دقت نگاه کنید  ، ازش مشخصه که تنها یک قدم با هدفش فاصله داشت و کشید کنار ، این یک قدم ها واقعیت محض هستند و من اسمش رو میگذارم افسردگی قبل از موفقیت و درست برای یکی از هدف هام ، در این مرحله هستم!

بذارین کامل توضیح بدم که در این مرحله چه اتفاقی می افته! اول اینکه شخص نا امید میشه ، میگه من این همه تلاش کردم رسیدم به این قسمت ولی هیچی به هیچی ، به چیزی که می خواستم نرسیدم . ممکنه کاری رو انجام بده که خلاف قوانین طبیعت و دین و مذهب باشه تا تسکین این قسمت به ظاهر شکست اش باشه!


اکیدا" اکیدا" توصیه میکنم از قبل کسی رو بخاطر کاری که در این مرحله کرده ، مثل خوردن مسکرات جهت اینکه این درد رو فراموش کنه و علنا میگه نکنید چون یک روزی چرخ روزگار شرایط رو برای شما به نحو دیگه ای پیش میاره . اینقدر ناراحت و اعصاب خورد هستید که میگین چه عمری که تباه این کار کردم ، چه بد بختم من! خاک بر سر من!  اینقدر از این جملات به خودتون میگین که میشین یه شکست خورده واقعی.


شکست خورده واقعی کاری رو به سر انجام نمی رسونه ، بعد از اینکه یک مدت انجامش داد و نتیجه نگرفت کلا" ولش میکنه ، من اینا رو دارم میگم بهتون فردا روز اگه رفتین تو این موقعیت بدونید کجای کارید.


اما بذارید من بیشتر درباره این هدف خودم توضیح بدم ، عامو من دیدم زبان انگلیسیم رو باید باید خوب کنم و بهترین روش افزایش دایره لغات خودم استفاده از کدینگ بود که وقتی 504 رو خوندم و یاد گرفتم گفتم چه بهتره که طبق کدینگ خودم هم پیش برم که اتفاقا خوب بود و بعدش گفتم که عالی میشه اگه تافل و کاپلان رو هم اینطوری یاد بگیرم ، خیلی اعصاب خوردی داشت! نزدیک به یک ماه به کوب یعنی ها! الان رسیدم به مرحله فاینال و حفظ لغات یعنی همون چیزی که از اول می خواستم.اما یه چیز الکی رفت تو مخم و اینقدر بزرگ شد که گفتم دیگه خسته شدممممممم! نمی کشم. بله من در همین مرحله اخر و افسردگی قبل از موفقیت هستم.


راهکارهایی براش هست که اول به خودم میگم بعد به شما :

1.از خدا کمک بخوایم ، در هر شرایطی ، قبل و بعدش ، ولش نکنیم ، ازش فرار نکنیم ، نپیچونیم خدا رو به بهانه های الکی

2.یه دوش بگیریم تا بدنمون سبک بشه.

3.یک فاصله کوچولو و وقفه بندازیم تا تمرکزمون بردگرده سر جاش


اینا 3 راهکاری بود که به نظرم رسید . امیدوارم هیچوقت وارد این مرحله نشین.موفق باشین.

آیا تا به حال یک دزد را از نزدیک دیده اید؟

ایا تا به حال یک دزد را از نزدیک دیده اید؟

 

امروز هم مثل همیشه ، اما نه ، در سال 97 سعی کردم متفاوت از سال قبل هر چیزی که عادت منفی ام بود را عوض کنم ، دیشب ساعت 11 خوابیدم و امروز ساعت 5 صبح از خواب بیدار شده و نماز خواندم ، تقریبا تا ساعت 7 به کارهایی که باید می رسیدم رسیدم و ساعت 7.45 به سمت کتابخانه راه افتادم.

 

همه چیز مثل قبل ، مسئول کتابخانه زودتر امده بود و بین انبوده قفسه های کتاب ، مشغول کارهای خود بود ، بعد از ورود سلامی کردم و سپس به سمت سالن مطالعه برادارن راه خود را ادامه دادم ، به در سالن که رسیدم قفل بود ، انگار که اولین نفر بودم ، در را باز کرده و پشت میزی نشستم که همیشه دوست داشتمش.

 

لبتاب و قفل و اقلام همراهش را بیرون ریخته  و تا درستشان کنم 5-6 دقیقه ای زمان برد. بچه ها کم کم می امدند ، بعضی ها را که می شناختم و برخی را هم نه ، مردی مجله بدست که ریش داشت هم امد و در میز روبرو ، کنار در سالن نشست ، مجله اش فیلم نگار بود ، در تمام این مدت کمتر دیده بودم که کسی برای خواندن روزنامه یا مجله داخل سالن بیاید ، چون در خود مخزن که مجلات هستند ، دو میز وجود دارد ، یکی در ابتدای قفسه ها و بخش لابی و دیگری در انتهای قفسه ها.

 

معمولا بچه هایی که با خود لبتاب میبرند نزدید پریز برق می نشینند و کسانی که تنها کتاب می خوانند در میزهای دیگر ، معمولا زمانی که لبتاب میبرم با خود یک سه راهی برق هم میبرم تا استفاده اشتراکی از پریز داشته باشیم. شاید حوالی ساعت 11 بود که خانم مسئول کتابخانه در را باز کرد و جمله ای گفت ، بخش اولش را متوجه نشدم چرا که هندزفری در گوشهایم بود ، کنجکاو که شدم بیرونش اوردم ، ادامه داد اگه کسی انرا برداشته برای شوخی یا هر چیزی جالب نیست ، پسری که در انتهای سالن نشسته بود گفت : دوربین ها را چک کنید ، حتما او را می بینید. من ابتدا فکر کردم که حتما کسی از بچه های کتاب خانه ، از کیف کسی برای شوخی از کیف یکی از بچه ها چیزی را برداشته است ولی اینگونه نبود ...

 

زمان می گذشت و بعد از گذشت قریب به نیم ساعت 2 نفر امدند و در سالن را باز کردند و نگاهی بهمان انداختند و رفتند ، مدتی بعد همان پسری که ایده دوربین را مطرح کرده بود وارد سالن شد و با صدایی گفت همان پسر ریشوئه گوشی را زد و رفت!!! دیروز هم امده بود و یک روزنامه تاریخ گذشته را میخواند ، مشکوک بود!!

 

ابتدا فکر کردم که گوشی خانم مسئول روی میز و دم دست بود که سارق انرا زد ولی بعد که فیلم دوربین را نگاه کردیم دیدیم که سارق ( همان پسر ریشوئه مجله بدستی که وارد سالن شد ) زمانی که از سالن خارج میشود و می بیند که مسئول کتابخانه در سالن نیست ( و احتمالا در ابدار خانه هست ) به کنار میز رفت ، کیف اش را که کنار قفسه کشو ها بود بالا اورد ، دستش را داخل ان کرد ، گوشی را برداشت و از سالن خارج شد!!!

 

صدای لرزان و ناراحت مسئول هم هم در گوشهایم زنگ میزند که میگفت گوشی خودش برایش مهم نیست و عکس و فیلم ها مهم هستند ، بهر صورت هر کس در دنیای خودش عکس ها و فیلم هایی دارد که دوست ندارد دیگران ببینند . تنها کمکی که می توانستم بکنم این بود که بگویم در سایت همیاب 24 از طریق شماره سریال گوشی مفقوده ثبت نام کند ، اگر گوشی قرار باشد فروخته شود معمولا شماره سریال انرا چک می کنند و اگر شماره سریال دزدی اعلام شده باشد ، با شخص مذکور تماس می گیرند.

 

هر چند پلیس امد و صورتجلسه را نوشت و رفت ولی نقض حریم خصوصی و ضرر مالی ای اتفاق افتاد ان هم در شرایطی که اصلا گوشی دم دست نبود !!! تا به امروز یک دزد را از نزدیک ندیده بودم که امروز دیدم و فاصله مان شاید 3 متر بود . شاید این اتفاق امروز تقصیر من هم بود ، همیشه دوست داشتم بدانم که امنیت و جلوگیری از سرقت تا چه اندازه مهم است که امروز متوجه آن شدم .

 

دزد ها و سارقین همیشه در کمین قربانیان خود هستند ، مراقب باشیم.

 

 

اردوغان : هر گاه دمشق پایتخت خلیفه اموی شد در مسجد اموی ، نماز شکر میخواند!

دیشب بعد از آزاد سازی غوطه شرقی ، یک گزارش از اقای ایمان مراتی پخش شد( اینجا کلیک کنید )  و چیزی که برای من بیش از هر چیز دیگه ای جالب بود اظهار نظر اردوغان بود! یعنی اردوغان نمی دونه که بنی امیه ، مورد لعن پیامبر و جزئ شجره ملعونست ؟؟؟ یا شاید هم بدونه و طایفه ای حساب میکنه ؟ 




کـــلـــیــک 


خاطره حاتمی تعطیلات رویایی

من تا الان این اقای علی اوجی - شوهر ستایش رو نمیشناختم و اولین بارم هم اسم و قیافشو تو برنامه دور همی دیدم ، بعدم اولین بازیش رو تو سریال تعطیلات رویایی . من نمی دونم چرا بعضیا چرت و پرت می نویسند که چرا سریال تعطیلات رویایی ارزش دیدن ندارد ؟ اتفاقا دارد تا چشتون دراد! والا من سریال باز نیستم ولی این ادا اصولهای افسانه بایگان با اون جاریش که عین زندگی واقعیه.


تو این بین اون بازیگره هست که نقش روشنک رو داره ، من گمونم اولین باره میبینمش و بازیش عالیه ، استایلش هم این فیلم رو جذاب کرده ، دقت کردین به حرف زدن و تیکه هایی که میندازه ؟ من منتظر سکانس هایی هستم که این هست . فقط نفهمیدم چرا این اول اولا همش دپرس بود ؟




اگه این سریالها رو دنبال میکنید به اطلاع برسونم که طبق اخبار خبر گذاریا این سریال پایتخت تا 18 و اون یکی ها تا 17 ام تمومه!


+ پایتخت 5 و تعطیلات رویایی رو هر روز نگاه میکنم.


++دقت کردید تیتراژ پاتخت از قسمت های اولش بود تا اخرش یعنی بچگی سارا و نیکا تا الان که ماشالله ... بهش توجه نکرده بودم ! عین فیلم هری پاتر که اونا هم از بچگی تو فیلم بودن تا بزرگ شدنشون! عالی بود فیلم های عید امسالتون رسانه ملی! اپن کردید و بزن و بکوب راه انداختید و نمی دونم چه اتفاقی افتاده که چش یک سری ها رو دور دیدین! نه خوبه .موفق باشین.


--------------------------------------

راستش از ستایش ( نرگس محمدی ) خیلی خوشم نمی اومد ، بدم می اومد ازش و متنفر بودم بخاطر اینکه تو ستایش همه بدبختی و گریه و اینا ، نگو بنده خدا خودش اصلا مدل شخصتیش یه جور دیگست و وقتی دور همی اقای مدیری و این شور و نشاط خانم محمدی رو دیدم کلا نظرم عوض شد و دیدم مثبته الان ، خیلی هم عالی . 

خدا مرگ بده اینو ...

یکی از همون کمبود های پست قبل این زبان انگلیسی بی صاحاب شده و واموندست. چرا من زبانم رو ادامه ندادم؟ الان یعنی باید یک نفر با زور سر نیزه وایسه تو سرم اینو یاد بگیرم ؟ الان یعنی من دقیقا تو این شرایطم ؟ چرا چیزایی که الان هست رو قدیما نبود ؟  واقعا دیگه داره بدم میاد . من تو این حیرو ویر نمی دونم چرا همش تو فکر ابوعلی سینا هستم ، خدا بیامرز اصلا الگوی منه و زحماتی که کشیده . کاش بتونم من هم درست تلاش کنم و تهش یه چیزی ازم دراد.


الان 504 و تافل و کاپلان رو دارم یاد میگریم و دایره لغاتمو سعی میکنم زیاد کنم ولی بعدش نوبت gre  و 1100  هست که جمعا میشه 1900 تا لغت غیر این 1500 تا لغت! وای خدا من الان مشکلی ندارم اینا رو یاد بگیرم مشکل اینه که لغات یک طرف ، گرامر یک طرف ، بحث درک مطلبش یک طرف ، حالا اون اصطلاحات هم یک طرف . چرا زبان انگلیسی رو اینقدر چرت و پرت بهمون یاد دادن؟ ادم باید خودش دنبال چیزی بره که علاقه داره .


خدا مرگ بده این مسائل و سختی ها رو که زودتر تموم شن و قال قضیه کنده بشه . اخ اخ اخ ، این لغات کاپلان رو من تموم کنم کدینگ نوشتنش رو ، اگه میتونستم جزوشو ریز ریز میکردم ولی چه کنم ، چه کنم که دستم زیر سنگشونه .همش به این فکر میکنم که اون خدا از همه این مسائل و داستانایی که دارم بزرگتره و همه اش حل میشه و شاید اینها جلو راهم قرار گرفتن که تو اینده بهم کمک کنن.


خانم وکیل شما که این پست منو نمی خونی ولی هر وقت اون خانم لاله اسکندری تعطیلات رویایی رو میبینم یاد شما می افتم . خوشا شیراز و وصفش و اینا! خدا نگهدارد صاحابش . بعله ، ایشالله یه سفر شیراز هم باید برم و کیش و سواحل قشم و اینا .

بلاک شد!

تا به الان شاید تو تلگرام یک نفر رو بلاک کرده بودم و اونم به این خاطر که هی سوالایی میکرد که دوست نداشتم جواب بدم ، ارتباطی ام هم باهاش ندارم ولی من تو اینستا یک عاطی نامی بود ، بلاک و ریپورتش کردم! اصولا فراموش کردن ادمها سخته ، از خواهری پرسیدم که الان که ریپورت شد چی میشه ؟ میگه که دیگه نمیتونه پیجت رو پیدا کنه ، خب به سلامتی و مبارکی و میمنت که بلاک شد اما کاش میتونستم خودم ، خودم رو بلاک کنم! الانم تقریبا اینکارو کردم ، دلیلش هم خود خودم هستم.


خیلی چیزها هست که باعث شده این مدلی بشم ، همیشه فکر میکردم کسی بیاد تو زندگیم درسته میشه در حالی که این غلطه ، کسی که خودشو دوست نداره و نمی تونه خودشو جمع کنه چطور میخواد یکی دیگه رو جمع کنه . تو اینستا یه پست دیده بودم پسره نوشته بود که نزدیک 8 تومن در امدش دوس دختر میخواد تا 3.5 ساپورتش میکنه . نمیگم خدا بده شانس به این اقا ولی کسی که درامدش رو داره ... هر جور بخواد میتونه خرج کنه .


گاهی میگم کاش صادقی نبود! چند روز پیشا یه مستند میدیدم درباره یه گوساله بوفالو چند روزه! این و مامانش میزنن به اب که یهو گوسالهه رو اب میبره . بعد یهو سر از ساحل شنی در میاره ، غروبش گرگه میاد میبینتش ، دست بر غذا گرگه فک کرده بچه مظلوم گیر اورده میره بخورتش که دعوا و درگیری رخ میده و مامان گوساله هم میرسه و گرگه با چشای زل زده نگاه میکنه که ای دل غافل غذا از دست رفت . واقعا خیلی جالب ناک بود.


نمیدونم چرا افکار داره عوض میشه ؟؟؟ معلم دنس 10-12 سال پیش که به ما میگفت حزب الله ای الان من شنیدم داره میره حوزه ، حالا ما داریم میریم ساتلایت! نه واقعا به کجا داریم میریم ؟ چطوری بعضیا 3 خط مینویسن کلی کامنت دارن ؟ بعد اونوقت بعضیا با یه خط کامنت کامنتاشون 2 رقمیه . الان گیر دادن من به اونا چیزی رو حل نمی کنه! عه عه عه ! پست گذاشته خوش به حال اقایون هر کاری دوست داشتن میتونن بکنن ولی خودشون ! اقا شما زورو ، خب شما یه ماشین بهترشو بگیرین . والا به امام . من میدونم اصلا جمله هام قرو قاطیه ولی خودمم نمی دونم چمه!


اهان درباره پست که چرا عاطی بلاک شد ، اولندش که اگه کسی رو دوست دارین باهاش دوست معمولی نباشین ، بعدشم دلیل بلاک و ریپورت شدندش این بود که .... وقتی قرار نیست کسی باشه نباید جلو چشمت باشه . چرا ازش خوشم می اومد؟ قیافه داشت ؟ بد نبود ولی دلیل اصلیش اصلا این نیست ، کهنه رادیو بود ، هر جفتمون روده دراز و اشتراکات این مدلی ولی خب تمام این ها نشد که بفهمم باید خودم ، خودم رو دوست داشته باشم . چه کمبود هایی دارم ، پیداشون کنم و برطرفشون کنم.باورتون شاید نشه ولی یه روزی که خیلی هم دور نبود از وضعیت مسخره فعلی گفتم چیکار کنم چیکار نکنم که گفتم برم سوریه.


اخه خیلی مسخره بازیه این روابط فامیلی ما تو این سن ، اون پسر عموی ما که یا خونه نیست در چند سال قبل و شاید به مدت 2-3 سال ندیده بودمش ولی این دخترا ، اینا ای زیادن ، یعنی همه رو ریسه کردن به هم ،  پسرای فامیل مادری که میشه پسر دائیم هم که از بچگی پولدار بودنشو به رخ ما کشیدن و الانم مثلا متاهل شده و یه گروه درست کرد و یه پیام داخلش گذاشت برا کل فامیل فورواردش کرد . بشر نابغه است.


بدترین عید هم امسال بود ، با پدر جان رفتیم شمال ، بخاطر یه کاری و اون همکارشم قرار شد بیاد ، نیومد بهم گفت برگردیم اینقدر خورد تو ذوقم مگه ما بخاطر اون اقا مگه اومدیم؟ خلاصه اینکه من از شمال دیگه خوشم نمی یاد و دلخوشی ای ندارم! چه دلخوشی ای ؟ بزرگ فامیل ما پدربزرگه که همش نیست و اصلا و ابدا برا من که نوه اش هستم وقت نمی ذاره اون سری اومد خونمون به زور یه چیز دیگه با ماشین بردمش بیرون ، ولی خدائیش دیگه دلخوشی ندارم از شمال و اصلا برا رفتنش انگیزه ندارم نهایتش تا همین اشکده و جاده چالوس و اینا .من خودم دقیقا نمی دونم چمه ...

پیش پیش تبریک!

سلام  به همه دوستان خوب و عزیزم ، خوبین؟ امروز اخرین روز سال 1396 هست و کلی خوشحالم و البته به لحاظ تحویل ساعت و زمان بندی کمترین ساعت رو داره!





پیشاپیش سال نو رو به همه دوستان خوب و عزیزم ، صمیمانه تبریک میگم و امیدوارم سال جدید ، سالی پر از موفقیت ، شادی ، شادکامی و یه سال خفن

برای شما باشه با کلی اتفاقای خوبی که داخلش خواهد افتاد که بهترین هستند.



هفت سین امسال 


۱-سایه پدر و مادر بر سرتون

۲ -سلامتی جسم و جانتون

۳-سرسبزی خونه هاتون

۴- سخاوت دل ‌هاتون

۵-سرنوشت زیبا درتقدیرتون

۶-سبد سنبل تو نگاهتون

۷-سیب لبخند بر لباتون

چالش نوروز 1397 - بهترین خاطره عید!

 

دلم این روزها پر می زند برای خانه ی قدیمی پدربزرگ که پنجره ی ایوانش به سمت مزرعه چای باز میشد ، صبح ها پرنده ی کوکو ، روی بزرگترین درخت باغ می نشست و کوکو گویان بیدارمان می کرد ، همیشه دوست داشتم این پرنده را از نزدیک ببینم اما تنها صدایش از کودکی برایم مانده است.

 

عید آنزمان ها با الان خیلی فرق داشت و میخواستیم هر طور که شده ، شب عید یا اولین روز عید در کنار پدربزرگ و مادربزرگ باشیم ، پدربزرگم جنسش خاص بود و اصلا متفاوت ترین آدمی بود که میشناختمش ، روزهای مدرسه را میشمردم تا به عید برسم و در ایام عید در کنار پدربزرگ باشم. آنزمان ها مثل خیلی های دیگر ، با اتوبوس مسافرت می کردیم و از قضا آن شب نمیدوانم چطور شد که تمام بلیط ها فروخته شدند و برای مسافرین دیگر اتوبوس های مازاد گذاشتند ، خیلی خوب یادم نیست اما دقیق به خاطر دارم که مسافران شمال را اسم نویسی کردند و در لحظه سوار شدن به اتوبوس اسامی را میخواند و مسافرین سوار اتوبوس می شدند. ترمینال پر از مسافر و لحظات عجیب و غریب انتظار در ترمینال ، هیچگاه از خاطرم نمی رود.

 

همیشه حدود 6 ساعت در راه بودیم و آن شب ، یکی از فراموش نشدنی ترین شب ها بود . چیزی که سفر ما را جالبناک تر میکرد این بود که برای رسیدن به خانه پدربزرگ می بایست بخشی از مسیر را با نیسان یا هر وسیله دیگر که میرفت ، می رفتیم ، عمو و خاله من همراه پدربزرگ و مادربزرگ زندگی می کردند و خاطراتمان به آنها نیز گره خورده است. قبل از سوار شدن بر نیسان ، سوغاتی های مخصوصمان که کلوچه و پفک بود را می خریدم و بعد این دو را با هم قاطی و با بچه های فامیل می خوردیم! لذت و طعم وصف نشدنی ای داشت.

 

پیچ های مسیر با ان آینه های محدب و مقعرش و درختانی که تلالو نور خورشید به خیابان می تابید ، همه و همه ، باعث میشد تا لذت نیسان سواری چیز دیگری باشید مخصوصا اگر روی تاج نیسان می نشستیم و با داد و بیداد های مادر پایین امده و در کنج محکم طاق را میگرفتیم که خدای نکرده نیفتیم و چیزی نشود.

 

همیشه سر پیچ که می رسیدم قلب هایمان با شدت بیشتری میزد و اینجا بود که گل های پامچال و بنفشه ، به استقبالمان می امدند که گویا می گفتند خوش امدید ، گل هایی که بسیار دوستشان داشتم و دارم.




 مسیر سرپایینی ای که شاید 10 دقیقه بود و رسیدن به دروازه چوبی و بلتی که همیشه روی ان بازی می کردم و همین که صدای باز شدن بلت شنیده میشد پدربزرگمان شصتش خبردار میشد که مهمانان کرجی ای شان امده اند و به استقبال می امدند و با ماچ و بوسه بسیار از ما پذیرایی میکردند. یک خانه چوبی که پنجره اش به مزرعه زیبای چای باز میشد و باغی که از همه نوع میوه داشت برایم تداعی گر بهشت است. در ان باغ بزرگ راه که می رفتیم پامچالها و گل های بنفشه و سفید را می دیدیم و اینکه مبادا انها را زیر پا له کنیم و چه حیف که عمرشان کوتاه بود.

 

گوشه گوشه باغ و ان خانه گلی ، برایمان خاطره انگیز ناک ترین جایی بود که می دانستیم ، باغی که سیب های کوچک قرمزش آنقدر قرمز و ترش بود که نمیشد همه اش را با چند گاز خورد ، درختان فندق ای که فندق هایش موقع چیدن با ما قایم موشک بازی میکردند و زیر برگهای بزرگ پنهان می شدند و درخت سیبی که من و پس خاله جان سوارش شدیم و از کمر شکست! درخت بیچاره! و یک درخت گلابی که هنوز هم همانجاست ، روبروی خانه و گل های هفت رنگ ادریسی که هر کدامشان یک رنگ میشد و رنگ آبی اش رو بسیار دوست می دارم .

 


هر چه که فکر میکنم بهترین خاطره عید من مربوط به همان زمانهاست ، شنیدن قصه های پدربزرگ و اینکه در قصه هایش آقا شغاله و گرگه نقش های منفی را داشتند و همیشه همه چیز زیبا تمام میشد و صبح با صدای کوکو ، از خواب بیدار می شدیم... بزرگترها حلقه زنجیر قدرتمندی هستند که همه را گرد خود جمع می کنند با همه اختلافاتشان و این روزها که نیستند چقدر از هم دور شده ایم ...

چالش نوروز 1397

سلام به همه دوستان وبلاگی رد پای دوست

عزیزان داره اخر سال میشه و من میخوام که یک چالش بذارم و همه شما دوستان قدیمی و جدید بهش دعوتید . بخوام نام ببرم همه دوستانی که لینکشون کردم هستند! حالا میام وبتون هم میگم ولی در کل ، ما جرای این چالش چیه ؟


از شما دوستان میخوام که یک خاطره از عیدتون رو ، یا شب عید ، یا یه چیزی که گره خورده با عید سالهای قبل یا امسال هست رو در قالب چالش نوروز 1397 بنویسین و بذارین تو وبتون ، مسلما از نوروز سالهای گذشته مسلما همه ما خاطراتی رو داریم ، پس نوشتن و یا مرورش ، خالی از لطف نیست! 


بازم دارم میگم من تمام دوستانی که من رو میشناسند به این چالش دعوتند!به چالش کشیده شدید! موفق باشید!

عوارضی + خلافی

کلا سعی میکنم قانون رو رعایت کنم و تا اونجا که بشه و ماشین ما تهش در جاده مسطح 100 تا براش اکیه و سرپایینی و اینا 110 تا هم رفتم !اما رو 80 سعی میکنم تعادل رو نگه دارم . اینا رو گفتم تا بگم که یه روز رفتم سایت راهور 110 که خلافی ماشین رو ببینم که چقدره ؟ دیدم اوه! نوشته 60 تومن جریمه! حالا چی بوده؟ دوربین گرفته ؟ چرا ؟ چون ظاهرا 30 تا اضافه داشتم میرفتم ولی هر چی به تاریخی که زده نگاه میکنم اصلا جور در نمی یاد ، شنبه ساعت 8.30 صبح اونم جایی که من میدونم که نبودم! حالا اگه 5 شنبه جمعه بود چرا ولی نه شنبه . پرسیدم از اینور اونور که میشه عکسشو گرفت ببینم ؟ گفتن که قبلنا عکسشو میفرستادن دم در خونه.


به اصرار مامان که جریمه رو نذار واسه اونور سال که دوبل میشه و بده و اینا رفتم خدمات دولت گفتم خلافیمو بگیر و عکسشم چطور بگیرم که گفت الان سامانه شون خراب شده! بعد چون نوبتم برا عوارض بود و منم برا خلافی رفته بودم فک کرده بود که اومدم عوارض بدم ، بی هیچ مقدمه ای گفتش 100 تومنه ! گفتم چی ؟ من 100 تومن خلاف دارم ؟ قبل اینکه بیام 60 تومن بود ؟ گفتش شما چی داری میگین؟ گفتم خلافی رو دیگه بهتون که گفتم ببینید چقدره! گفتش نه من عوارض ماشین رو گفتم!


گفتم 100 تومن عوارض ماشین ؟ یه بار ماشین رو خردیدم بردیم محضر سند زدیم و بیمه و معاینه فنی و اینا همه چیش درسته ، عوارض چیه؟ مگه قبض آب و برقه ؟ حالا ما 2 ساله ماشین خریدیم هیچکی بهمون نگفت که ماشین عوارض داره و باید هر سال عوارض ماشین هم بدیم! خلاصه اونروز فقط خلافی رو صفر کردم و عوارضش مونده!


ولی متوجه نمیشم ، شهرداری مالیاتشو که میگیره و روی قیمت اصلی ماشین هم یه تعرفه هایی میخوره ، دیگه چرا باید عوارض بدیم؟ دولت باید حمایت کنه از تولید داخل نه اینکه سر ماشین تولیدی هر ساله یه پولی بگیره. بازم من که نفهمیدم.اگه ماشین نو خریدین که مبارکتون باشه حواستون به خلافی و عوارض و بیمه ماشین هم باشه.

روز های پایانی سال 1396

سلام . در روزهای پایانی سال 96 هستیم و ابن سال هم با تمام خاطراتش ، داره کوله بارش رو میبنده و کم کم بره و جاش رو به سال جدید بده .راستش بر عکس سالهای قبل اصلا تو مود عید نیستم و اون شور و حال رو ندارم . تصمیم ندارم الان و قبل از عید لباسی بگیرم و مامان اینا هم تقریبا همینطور و اون بشور و بساب که بدو سال نو شد تا الان خبری ازش نیست.


عوضش خبر خوب اینه که در آزمون اخر سال ، چیزی که به لطف خدا رو سیاه شد و ابروش رفت همین مشکلات مسخره ی مالی بود که دستش رو شد . تمام سختی ها رو تحمل کردیم و با هر وضعی و اینکه میگن صورتمونو با سیلی سرخ نگه می داشتیم و این داستانا ادم باید تو موقعیتش باشه ، نمی گم غر نزدیم ولی سعی کردیم در کنار غر زدم دست همدیگه رو بگیریم که مشکلی برامون پیش نیاد و الحمدالله و خدا رو هزاران بار شکر همه مشکلات و مسائل حل شدند.


یه سرس قسط ها هستند که پرداختشون میکنم و من هم الحمدلله توفیق شد قسط شهریه ام رو بصورت اصل پول بدم و برا نزولش آف خوردم که بسی جای شکر و سپاسگذاریه.بهر صورت این قسط ها و داستانا و اینا همیشه هست. اما یه خورده از خودم بگم که الان چیکار دارم میکنم!


راستش نشستم یه روز ببینم که واقعا الان چی پیش نیاز همه چیزهای دیگست که دید زبان انگلیسیم افتضاح تر از اون چیزیه که فکرشو میکردم. گفتم خب کدوم منبع خوبه ؟ اوایل نشستم از انگلیش تودی شروع کردم و جزوات ورک بوکش رو پرینت گرفتم موقع خوندنش اصلا نمی فهمیدم صورت سوال اصلا به چه زبانیه ؟ انگلیسی نبود چون صورتش فرانسه بود و جملات و کامل کنید و اینا انگلیسی - یه مدت اونو دنبال کردم بعد گذاشتمش کنار الان دارم دایره لغات رو با کدینگ حامد اسکندری پیش میرم! چیز فوق العاده ای هست و خیلی کمک میکنه تا لغات تو حافظه بمونه.این کتابها هم به نظم خوبه ولی برای دایره لغت فقط حامد اسکندری 



چه خبر از دنیای مجازی


پیشنهاد میکنم کلیپ زیر از پرویز و پونه رو حتما ببینید!