ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
می دونید ، اصن همیشه بدم اومده یکی یه دفعه ای بی خبر بره ، مثل خیلی هایی که رفتن و هیچوقت نه حتی پست خدافظی گذاشتن اما خود من ، همیشه گفتم خدافظ ولی فرداش برگشتم یعنی عاشق خودمم ها ، رفته بودم سربازی ، بعد فرداش برگشتم خونه آش پشت پای خودم رو خوردم !!!
راستش تو این لحظه سردم شده و دارم می لرزم اما دلم میخواد یه حقایقی رو اعتراف کنم ، بعضی حرف ها رو قبلا زدم و شاید لینکش رو بذارم تا اونها خونده بشه...
از ازدواج می ترسم ، نفس خود ازدواج نیست که ترسناکه برام اما اینکه مثلا به پدرم بگن پیرمرد یا از اینجور حرف ها آزارم میده ، یعنی ازدواج کنم و بعد بچه هام به مادرم و پدرم بگن مادربزرگ و پدربزرگ . از سفیدی موهاشون میترسم ، اخه گفتن عباراتی مثل پدربزرگ و مادربزرگ به اونها ، من رو می ترسونه ، می ترسم از روزی که سایه شون روزی بالا سرم نباشه ، من آماده نیستم
انشالله خدا به همه پدر و مادرها سلامتی بده 10.000 سال
اونها همون پدر و مادری هستم که دوستشون دارم ، تو قلبم هستن ، نگرانشون میشم اگه خار تو دستشون بره ، امیدوارم پیشمرگشون باشم اما اونا هیچیشون نشه ، بهم بر میخوره وقتی این حرفها رو بشنوم
البته از یک چیز دیگه هم می ترسیدم ، اونها رو با خانواده ام مطرح کردم و البته اون حل شد ، دیگه برام مهم نیست و اون حرف مردمه و حرفهایی که ... حرفهایی که مثلا ادم شب عروسی یک نفر میشنوه ، اره از اون حرفها ، نمی دونم ، برای من آزار دهندست و خلاصه صحبت و گفتگو به اینجا رسید که اصن به کسی ربطی نداره ...
نمی دونم ، بزرگ شدن یعنی شنیدن تمام این حرفها یا چی ، قلبم درد میگیره وقتی این چیزها رو می نویسم مثل همون شبی که ایران و پرتغال بازی داشتن ، چقدر گفتنشون سخته برام ،موهام سیخ شده انگار
اما باید یک روز بزرگ شد و تو بازی روزگار ، نقش خودمون رو پیدا و باهاش تو بازی زندگی ، بازی کرد...
در تمام این سالهای وبلاگنویسی در کنار دوستان خوبی مثل شما
افتخار من بوده که در تمام این سالهای وبلاگ نویسی ، دوستانی رو داشتم که یادداشت ها و نوشته هام رو دنبال میکردن ، از اون دوست خیلی قدیمیم بگیر که خودش میدونه کیه تا دوستانی که بعدا به جمع دوستانم اضافه شدن و من افتخار آشنایی باهاشون رو داشتم . واقعا خوشحال شدم و از صمیم قلب برای تک تک شما آرزوی موفقیت و پیروزی دارم.
انشالله کور شه چشم دشمن و بدخواه هاتون و هر کسی که نمیتونه پیشرفت و شادی و خوشحالی شما رو ببینه ، انشالله موفقیت و شادی و خوشحالی شما ، باعث چشم روشنی برای دوستان و عزیزان شما باشه ...
تقدیم به شما دوستان خوبم
انشالله که سال جدید ( 1398 ) سال خلق خواسته های شما دوستان خوبم باشه
و البته یادمون نره که همه ما تو زندگیمون ، یک ماموریت شخصی داریم که باید انجامش بدیم ، هر چقدر که سخت باشه ...
این کلیپ در سایت نماشا ( اینجا )
تمام حرفهایی که دوست داشتم بزنم ، جملات بالا بود با پست های زیر
1.چرا وبلاگ نویس ها دست از نوشتن بر میدارند؟ ( اینجا )
2.حرف هایی که همیشه خواهم داشت ... ( اینجا )
3. شیرینی زندگی قصه ها به اخرش نیست ... ( اینجا )
آخرین حرفی که دوست دارم از من به یادگار داشته باشید
شاید پست های مختلف با دیدگاه های مختلف نوشته باشم اما باعث افتخار منه که پست ها و ویدیو های انگیزشی رو در وبلاگم گذاشتم ، هر موقع از خودتون و موقعیت و شکستی که خوردید ، ناراحت شدید ، حتما این 2 تا ویدیو رو ببینید ( اینجا )
شما قوی هستید چون در مسابقه دوئی که بین میلیون ها اسپرم برگذار شده ، شما برنده شدید!
خوندن پست پایین هم فراموش نشه
سلام مث همیشه عالی
قربان شما

اتفاقا شنیدن پدر بزرگ و مادربزرگ از زبون نوه خودش درمان همه درداست
اینکه میگن نوه مغژ بادومه حقیقته
و شما با این فکرتون که یه روند طبیعیه اونا رو محروم میکنید از این لذت
امیدوارم در زمان مناسب فرد مناسب سرراهتون قرار بگیره
و کمی دیدگاهتونو تغییر بدید
البته من خودم خیلی درد کشیدم تا به این درک برسم ادما میان و میرم هنوزم با مرگ مشکل دارم ولی روند زندگی همینه دیگه
تولد و زندگی و مرگ
ایشالا پدر و مادرت همیشه سلامت باشن...امین
درسته ، رسیدن به یک دیدگاه درست ، نیاز به زمان و چکش کاری داره
حق با شماست کاکتوس عزیز
سلام


تازه با وب و نوشته هاتون آشناشده بودم و در فرصت های کمی که بدست میارم نوشته هاتون رو میخونم... حیفه دارید میرید...
من خودم جزو اون دسته آدمهایی هستم که هی رفتمو باز برگشتم:)
امیدوارم هر جا هستید موفق و سربلند باشید.
و روزی مجددا بنویسید.
ایامتون به شادی
سلام - مرسی
نمی تونم در مورد آینده هیچ قولی بدم که بازم می نویسم یا نه
ممنون و مرسی از شما ، این پیام شما بزرگواری شما رو می رسونه
سلام امیر جان .
پس تو هم به اندازه ی مهردخت خودخواهی که میگه الهی زودتر از تو از دنیا برم !!!
من هیچوقت برای هیچ پدر و مادری دعا نمی کنم که بعد از فرزندشون باشن .. هیییچ عذابی تو دنیا بدتر از دیدن مرگ فرزند نیست حتی فرزند مریض آدم .
بهت توصیه میکنم همیشه برای پدر و مادر عزیزت عمری همراه با عزت و سلامتی درخواست کنی . خدا کنه ما پدر و مادرها ، بعد از دیدن شادی و خوشبختی و آرامش بچه هامون و بدون حسرت و نگرانی از دنیا بریم .
حالا واقعا این آخرین نوشته ت بود و خداحافظی کردی؟؟
پاقدم من بد بود تازه مطالبت رو می خوندم ؟؟
این کامنت شما رو بارها و بارها خوندم حتی جوابش رو هم همون موقع نوشته بودم اما راستش تایید نکردم . میدونید مهربانو ادم ها تو زندگیشون بعد از طی یک مسیری به پختگی میرسن و من هنوز به اون نقطه نرسیدیم.


دیدگاه من و دخترتون شبیه به همه شاید بخاطر همین نبود پختگی
نمی دونم قطعا بگم 99 درصد اره پست اخر هست یا نه اما انرژیم رو جای دیگه ای دارم خرج میکنم ، فعلا که نمی نویسم و تصمیمم قطعیه
ننوشتن من ربطی به شما نداره ،من دیر با شما اشنا شدم . بزرگوارید شما
ان شاءاله که مثل سربازی رفتن تون برمیگردین و







آش پشت پای آخرین پست تونم ...
مرسی بابت کلیپ ها و...دسه گل ...می دونین؟ما دسه گلهای والدین مونیم وبه خودمون افتخار می کنیم
ممنونم باران بانوووووووووووووووو


همیشه واژه خداحافظی که شروعش مشخص نباشه ،غمگینِ.
نمیدونم چی بنویسم...
امیدوارم هرجا هستید موفق و تندرست باشید.
الهی همیشه پدر و مادرتون سلامت باشن و سایشون بالای سرشما.
موفق باشید
بهامین جان منو ببخش که کامنت هاتون رو دیر تایید کردم و حتی یه مدت هم وبلاگم حذف موقت بود ،







همیشه هر پایانی ، یه شروع جدید همراهش خواهد بود
من هم برای شما و خانواده محترمتون بهترین ها رو ارزومندم