ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

شیرینی زندگی قصه ها به اخرش نیست ...

تا حالا درباره پایان قصه ها فکر کردید ؟ 


بعضی هاشون پایان خوبی دارن و بعضی هاشونم نه ، اونایی که پایانشون خوبه وقتی می خونیم یا نگاشون می کنیم ، در طول قصه میگیم اگه اتفاقای تلخی برای ستاره داستان اتفاق افتاد اما عوضش همه چیز خوب تموم شد . اما اونایی که پایان خوبی ندارن رو وقتی که می خونیم میگیم ، واقعا پایانش بدرد نمی خورد مثل پایان فصل 3 دلدادگان که فکر می کردیم که دختره متوجه میشه که مامان واقعیش کیه ، یا فیلم تلقین که اخرش وقتی ستاره داستان بعد از تحمل کلی سختی و ارتیست بازی بر میگرده پیش خانوادش و برای اینکه مطمئن بشه این یه خواب نیست ، فرفره اش رو می چرخونه تا از حرکت باز بایسته اما اون فرفره می چرخه و می چرخه ... انگار که هنوز خوابه.


اما به نظر من باید با قصه ها زندگی کرد ، فارغ از اینکه تهش خوب تموم نشه و بگیم این حقش نبود اما ستاره های داستان در طول مسیر زندگیشون دلخوشی هایی دارن که از داشتن یا در کنارش بودن لذت میبرن و این شیرینی زندگی قصه هاست .


این وسط مفهومی به نام عشق وجود داره ، به نظرتون عشق قابل تعریفه ؟ اگه اینطوره تعریفش کنید و برام کامنت بذارید .


اما به نظر من عشق مثل یه اقیانوسه بیکرانه که هر کسی ، وقتی به ساحلش میرسه سهم خودش رو برمیداره و اون تموم نمیشه و بینهایت وجود داره ، میشه تقسیمش کرد ، ازش کم نمیشه بلکه برعکس ، بیشتر هم میشه .تو ادبیات وقتی صحبت عشق شعرا بود سریع معلم هامون میگفتن اینا عاشق الی الله بودن ، نمی دونم  ، حتما بودن اما به نظرم اونا نسخه کوچیکش رو تو زمین پیدا کردن و نسخه بزرگترش رو تو خدا.


می دونید ، بعضی مفاهیم گاهی بی معنیه و نمیشه درکش کرد ، این مفاهیم در زندگی میتونن رنگ پیدا کنن و رنگ بدن . بعضی چیزا هستن که رنگ و ظاهرش فرق میکنه اما سرچشمه اش عشقه ، منشا اون از اقیانوس بیکران عشقه که مثل یک رود راهی رو در پیش گرفته و خود اون رود پر جوش و خروش تقسیم به رودها و چشمه سارهای کوچکتری شده ، مثل محبت ، مثل دوست داشتن ، مثل علاقه و ...



اون مفاهیم بی معنا ، زمانی رنگ پیدا میکنن که بدونیم کی هستیم و در کنار کی هستیم ، اگه درست نبینمشون هیچ وقت نمی تونیم درست ببینیم ، درست دیدن ، درست مثل دشت بزرگیه که مه غلیظ  سفید تمام اون رو پوشونده و بعدش که باد مه رو کنار میزنه تازه درست میتونیم همه چیز رو ببینیم . ... 


فرزند ، یکی از ثمرات عشق هست ، اما درکش سخته و شاید خانمها بیشتر درکش کنن اما هر کسی ثمره خودش از این جویبار رو داره ، 2 چشمه سار کوچکی که به هم میرسن و رود بزرگی رو تشکیل میدن ، نهال کوچکی که کاشته میشه و امید دارن تا اون یکروز بزرگ و پر ثمر و تنومند بشه و اونا ( والدین ) هر روز بهش نگاه میکنن و لذت میبرند.


اما گاهی اون درخت جوان ، تا پر ثمر و پربار بشه و فصلش برسه ، تحملش رو از دست میده و برگ هاش شروع میکنن به زرد شدن ، اون فکر میکنه که این اخر زندگیشه و شروع میکنه به لرزیدن ، حالا دیگه تمام برگ هاش زرد شدن و اون درحال رنگ باختنه و امیدی نداره ، اون نمی دونه که اگر صبر کنه بهار میاد و شکوفه میزنه ، اون نمی دونه که اگه تحمل این روزهای سخت رو داشته باشه ، دربهار شکوفه های قشنگش بهت شکوه و جلال خاصی میدن و اون جلوی پدر و مادرش سربلند میشه .


باید امید داشت به روزهای بهاری که پرشکوفه میشیم ، پر برگ میشیم ، باعث افتخار والدینمون میشیم و در تمام این لحظات ، خدا با پرتو عشقش بهمون میتابه و نگاه میکنه و میگه من در کنارتم ، تنها نیستی در روزهای سخت ، اگه برگ هات زرد بشه و بریزه ، اگه بر اثر تند باد ها ، شاخه هات بشکنه ،هر اتفاقی که بیفته من در کنارتم و این قصه ادامه داره ...


شیرینی زندگی قصه ها به اخرش نیست ، به صبر و تحملیه که در مسیر برای رسیدن به کمال رسیدن باید انجام بدیم و حداقل تلاشش رو بکنیم ، حتی اگه بشکنیم و قصه تلخ تموم بشه هنوز تو زمین ریشه داریم و خدا از تابیدن عشقش بهمون دریغ نمی کنه و برگ های سبز در بهار سبز میشه ...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد