ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

حرف هایی که همیشه خواهم داشت ...

راستش من دوست دارم یک معلم بشم ،  البته نه از این ها که مثلا میرن تربیت معلم درس میخونن بعد جذب اموزش پرورش میشن و یا تو مدارس هستن ، نه  از اون معلم ها ، دوست دارم که اموخته هایی که بلدم رو با دیگران به اشتراک بذارم ، روش های جدید درس دادن رو یاد بگیرم و با خنده و تفریح و شوخی به بچه ها یاد بدم مثل روشی که استاد ی که در ویدیو پایین تدریس میکنه و ادم حال میکنه





می دونید دوستان ، تو خارج برای دوره های تخصصی شبکه ، 2 برابر زمان معمول میذارن و به اساتید اون رشته ها در قالب روش های جدید تدریس یاد میدن که چطور با بازی های جدید ، اموزش رو جذاب کنن ، من اینو میخوام ، اینو دوس دارم ، یعنی میشه من هم یه روزی به اون سطح برسم ؟؟؟



شکی نیست که یه روز ، یه جایی ، به یه دلیلی ارتباط من با محیط وبلاگ قطع میشه ، نمی دونم اما هنوز یک دین اساسی به این جا و خانواده ای که درش رشد کردم و نوشتم و یادگرفتم و تاثیر گرفتم ، در شادی و غم خانواده ام همراه دوستانم بودم ، حالا از طریق کامنت یا ویس یا هر جوری که میشده ، احساس میکنم برای این مقطع باید مباحث امنیتی رو در قالب سلسله پست هایی برای دوستانم بنویسیم و اونها رو مطلع کنم ، 


رشته ی تحصیلیم الکترونیک بود ، اما همه فک میکردن که تهش باید رادیو و تلوزیون تعمیر کنیم ، من مسیر زندگیم رو عوض کردم با اینکه رشته ام رو دوست داشتم و به سمت آیتی و شبک های کامپیوتری رفتم ، این رو دوست دارم و حالا علاقه مند به بحث امنیت شدم ، شاید دلیلش بیشتر همون اتفاقاتی بود که تو پست های قبل گفتم و هک شدن وب دوستانم و به خودم قول دادم به جایی برسم که بتونم تو اینجور مواقع دست دوستانم رو هم بگیرم . 


و حالا باید برخی از اون دانش که مناسب با محیط وبلاگ هست رو نوشت و به عنوان زکات دانشم به اشتراک بذارم بین دوستانم ، مهم نیست که این وبلاگ چند تا خواننده داره ، چند تا از وب نویس ها رفتن تو اینستا و چند نفرشون ، بدون توجه به یه سری نکات امنیتی ، اکانت خودشون رو در معرض تهدید قرار دادن ، من وظیفه خودم میدونم که بگم و حالا به اونها اطلاع بدم ، چند تا پست مقدماتی ازش نوشتم اما نکات مهم تری مونده که باید سر فرصت بنویسمشون و این زمان بره ...


----------------------------


اما من وبلاگ رو بیشتر از هر جای دیگه دوست دارم ، جایی که همیشه میشه نوشت و دانش رو به اشتراک گذاشت و حداقل ادم خودش رو خالی میکنه ، خیلی چیزا هست که میشه نوشت اما همیشه زمان برای نوشتن نیست . چند روز پیش از مهربانو ، درباره ماهی پرسیدم ، کامنتش رو میذارم  ( این پست وبلاگ مهربانو )  اما وقتی جواب رو خوندم کمی لرزیدم به خودم ،  نه از سرما ، از اینکه واقعا چه چیز از ما به یادگار می مونه ؟ 



مثلا از دوستان سابقم ، از مهربان ، کمانچه زدن هاش ، از گلابتون بانو ، اینکه در عین جدیت در کار وکالت ، میشه جور دیگه ای هم بود و مهربان بودنش و از بهامین پرانرژی بودنش ، یا کاکتوس ، فعال در عرصه هنر و عکاسی و هر دوستی تو یک زمینه ، مثل همیشه پر حرفی کردم ، همونجوری که روز اشنایی با ازیتا مخش رو خوردم و به جای 10 دقیقه حرف زدن ، 90 دقیقه فیکس حرف زدم ، چیکار کنم ؟؟؟


همیشه حرف هایی هست که به جای گفتن دوست دارم بنویسم و حالا در این مسیر پیش رو تمام تلاشم رو بکنم .خودم باشم و مسئولیت پذیر باشم و عشق بورزم ، کلمات مدام کش میان اما دوستتون دارم و در قلب من جای دارید ، چه اونها که به هر بهانه ای رفتند و چه اونها که هستند و تمام خاطرات زیبای این محیط رو من باهاش زندگی کردم . برای اینکه شدتش رو متوجه بشید و شاید کمی خنده دار هم باشه 2 تا داستان براتون کوتاه میگم


توت از یکی از ساندیچی های متروصادقیه خیلی تعریف کرده بود و من که داشتم از کرج به سمت شرق تهران می رفتم تو اون ایستگاه پیاده شدم و رفتم تا از اون ساندویچیه ساندویچ بخرم و ببینم چجوریه و یا یه مورد دیگه ، من یکی از دوستان قدیمی دیگه که سمت  شرق تهران هستن و من اون زمان سرباز بودم ، همش می ترسیدم که من رو در لباس سربازی ببینه با اینکه نه اون من رو دیده بود و نه من اون رو و هیچکدوم هم رو نمیشناختیم....



+ عکس و فیلم رو سر فرصت میذارم.

نظرات 12 + ارسال نظر
صبیره دوشنبه 2 اردیبهشت 1398 ساعت 22:01 http://yebargesabz.blogsky.com

خیلی ها میرن و اینکه چه خاطره ای برای دوستانشون گذاشته باشن مهمه...

خیلی ها رفتن....

من دوستان شما رو نمیشناسم چون دوستان خودمو داشتم.. خیلی ها رفتن طی این 8 یا 9 سال یا 10 سال نوشتنم...
با این نوشته تون دل تنگ شدم و یاد کلی خاطره...
هر جا هستن و هر جا هستین شاد و سلامت باشین

اشکمون رو در اوردید..

درسته ، خیلی ها رفتن و حتی پستش رو هم نوشتم که چرا خیلی ها میرن
زندگی واقعی اون بیرونه صبیره بانو جان

اینکه گفتید اشکمون رو دراوردید ، من رو شرمنده خودتون کردید

لبخند ماه جمعه 14 دی 1397 ساعت 23:22 http://paaezaan.blogsky.com

http://paaezaan.blogsky.com/1397/03/01/post-1370/اتفاق-خجسته

توی این لینک اون ده دقیقه برنامه ی حضور ما رو میتونین ببینید

مشهدم و نایب الزیاره اتان

سلام
چقدر عالی ، من دانلودش میکنم و میبینم و بازم تشکر

چقدر عالی که نایب الزیاره هستین ، ممنون از شما
بهترین ها رو براتون آرزومندم

لبخند ماه جمعه 14 دی 1397 ساعت 23:19 http://paaezaan.blogsky.com

ممنون بابت تبریک...

خواهش میکنم

خانم توت فرنگی چهارشنبه 28 آذر 1397 ساعت 12:12 http://gandom1370.blogsky.com/

سلام خوبین؟ اپم

سلام
اگه وضعیت جسمانی مد نظره ، به جز سرمایی که باعث سر درد شده ، خوبم شکر ، شما چطورین ؟؟؟ امیدوارم سرحال و سلامت باشین

+من هم یک نظر سنجی گذاشتم تو پست ثابت

مسافر جمعه 23 آذر 1397 ساعت 16:05

بالاخره کل پستهایی که این مدت نخونده بودمو خوندم. کور شدم فعلا

سلام و درود بر شما
خب ، تبریک و تهنیت خدمت شما ولی به نظرم چیز خاصی نبود

میگم نظرت رو درباره این پست و نظر سنجی نگفتی ها!

گلابتون بانو دوشنبه 19 آذر 1397 ساعت 23:48

ممنون از نظر لطفت به من
منم خیلی وبلاگستان رو دوست دارم. چه بد شد که به این حالت در اومدمورد و دوستامون ازش کوچ کردن. خیلی دلتنگ وبلاگ ها و دوستای وبلاگی هستم

خواهش میکنم

دیگه اتفاقی بود که متاسفانه افتاد

لبخند ماه چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت 00:02 http://paaezaan.blogsky.com

ممنون بابت توضیحات مفصل.. زمان باشه معلم دوست داره شیوه های نوین تدریس رو به کار بگیره...
در ضمن شما با معلم نمونه منتخب استان تهران دوست هستید

جدا؟ خیلی تبریک میگم ، راستش امروز اومدم وبتون و پستش رو خوندم و به ارشیو اون برنامه هم رفتم ولی ظاهرا ویدیوی مربوطه اون روز کامل نبود ، میخواستم بعد از ظهری بیام تبذیک بگم ولی با تصادف امروز و اتفاق بعدش اصلا همه چی قاطی شد

بازم خیلی تبریک میگم و این باعث افتخار منه

---------------------

پستی که شما نوشتید این پست بود و نتونستم داخلش کامنت بذارم ، از همینجا به شما تبریک میگم

http://paaezaan.blogsky.com/1397/02/16/post-1358/حضور-در-صدا-و-سیما

کاکتوس سه‌شنبه 13 آذر 1397 ساعت 11:42

دیگه لو نده کاکتوسو که
بزار هر کسی هر برداشتی داره داشته باشه

باعشه - دیگه لو نمیدم

لبخند ماه دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت 23:47 http://paaezaan.blogsky.com

الان ویدیوی تدریس رو دیدم‌ بسیار جذاب بود ولی ما در دبیرستان فرصت این کارها رو واقعا نداریم. حجم کتاب زیاد است و بدو بدو فقط درس میدیم. دانشگاه دست استاد باز است و تا هر جا بخواهد درس میدهد و آزمون میگیرد

سلام ، درسته و حق با شماست و شما هم معلم هستید و تا اونجا که میدونم درس های مهم رو شاید 2 روز در هفته داشتیم. البته من منظورم فقط تدریس درس ریاضی نیست ، منظورم همه درس هاست و به شخصه من همیشه از عربی بدم می اومد بر عکس زبان انگلیسی و اونم به دلیل افتضاحات درس دادن و نحوه اموزش تو کتاب عربی بود و ریاضی رو هم که بهتره نگم

من هنرستانی بودم و اول دبیرستان ریاضیمون بد نبود اول سال اول هنرستان ریاضی ما رو تبدیل به ریاضی پودمانی کردن و اگه نگاش کنید خندتون میگیره عین اینکه به بچه ابتدایی داری شمارش یاد میدی ، اینقدر سطح ما فنی حرفه ای ها رو اوردن پایین ، بماند که اون موقع مشاوره ها می گفتن که بچه های تنبل میرن فنی و حرفه ای اما اصلا اینطوری نبود ، ما برای ورود به هنرستان ازماها ازمون ورودی گرفتن ولی چه ظلم هایی که در حق ماها نکردن این مسئولین از خدابی خبر ، اون موقع ها اخرین مقطع تحصیلی برا ما تهش فوق دیپلم بود و همین رو هم یکی از مسئولین بوووووووووووق میخواست تصویب کنه که بچه هایی فنی که فوق دیپلم میگیرن مدرکشون بشه دیپلم تکمیلی!!!

اما خب روش تدریس باید جذاب باشه و مطمئنم شما هم روش تدریس خودتون رو دارید ، خواهرم چند وقت پیش رفت دنبال معلم سال اول ابتدایی و با کلی جستجو پیداش کرد .

خود معلمه تعریف میکردن تو سال اول ابتدایی ، شعر ها رو با ترانه و اینها به بچه ها یاد میداده و چون معلم قدیمی زمان شاه و قبل انقلاب بوده تو اون دوره اونا موظف بودن تمام شعر ها و اهنگ ها و رقص ها رو بلد باشن و بعد از چند سال درس دادن اومد معلم مقاطع بالا شد ، مدیر مدرسه وقتی نحوره تدریس معلم های جدید رو میبینه بهش میگه تو برو سال اولی ها رو تدریس کن ، میگه من مشکل ندارم ولی با ترانه و اینا درس میدم ها ، میگه تو کارت درسته ، برو به اینا درست درس بده و علاقه مندشون کن به درس و کتاب

خلاصه که نحوه تدریس خیلی مهمه ، هم ادم یاد میگره هم اینکه همیشه از اون درس و معلم تئ خاطراتش می مونه

کاکتوس دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت 19:12

میدونی
هر وقت میام سمت نوشتن وبلاگ بغضم می گیره
الانم که از ماهی نوشتی همین حس دارم
ادما حق دارن برن ،بالاخره هر کسی زندگی خودشو داره
اما به حرمت سلام و عیلکی که داشتن ،موقع رفتن یه خداحافظ ....
بگذریم گاهی خیلی دلم برای ماهی ،سپید،عامو بهمن ،قاصدک،و خیلی های دیگه تنگ میشه ... اما یاداوری بعضیلشون همیشه همراه با چند قطره اشکه ،اشکی که اعتمادمو از بین برده ...
چقدر حرف زدم
دلم برای اون روزا که ارزومون بود وقتی میایم وبلاگ یه دوست وبلاگی انلاین بشه و بشه باهاش حرف زد تنگ شده ...
از این همه سکوت و ننوشتن و احساسم که داره تو سکوت غرق میشه خستا شدم
به امید روزای خوب برای وبلاگ و حال خوب دلامون...

درسته ، حق با شماست و کمتر وب نویسی عملا اینکار رو میکنه مثلا فواد تنها وب نویسی بود که هم اقا بود و هم دلیل خداحافظیش رو گفت و رفت اما بقیه ، واقعا خیلی کم دیدم حتی همین کاچی که من پست طنز زیر رو نوشتم براش

http://mehrekhaterat.blogsky.com/نت-در-شوک-روحانی-مچکریم-

، یه روز بخاطر یه پست مسخره که باعث پریدن مطالبش وبش شد ، یه پست حجم اینترنتی گذاشت و تموم ، بدون هیچ خداحافظی ،

http://ninibeny.blogfa.com

من عادت کردم ، دیگه اینجوری هاست دیگه

اخ اخ اخ انلاین کامنت گذاشتن رو که نگو مزه دیگه ای داشت و تقریبا اکثر ماها تجربه اش رو داریم

انشالله کاکتوس جان
---------------------
من اعتراف میکنم که همیشه فک میکردم پسری ، تو ایموجی گذاشتن برای دخترا معمولا عکس قلب یا گل میذاشتم اما همیشه برای شما - چون فک میکردم پسری - ایموجی بوسه ، دیگه ببخشید اگه این مورد رو از من دیدی

کاکتوس دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت 19:05

جالب بود
مرسی که یاد کردی
راستش دوستای وبلاگیم یهو گداشتن رفتن
با اینکه کاکتوسو خیلی دوست دارم ولی
این رفتنا و یهو رفتنا حس نوشتن ازم گرفته
اینکه ادما میان حتی مجازی ،یه بخشی از زندگیت میشن
اما یه روز ،یه جایی ،بدون خداحافظی می زارن می رن ،
قلب به درد میاد
مرسی از مطالب خوبت

قربانت کاکتوس جان ، به نظرم شبک های اجتماعی جدید یه هوو به تمام معنا برای وبلاگ شدن ، دقیقا عین حرف هایی که زدی رو من به یکی از دوستان تو وبلاگش گفتم و هر چه ایه و برهان اوردم ، گفتن که دیگه با نوشتن حال نمی کنن و اونجا محیط بهتری هم هست

البته میدونی همیشه ادم حس و حال نوشتن رو نداره و اینم دلیلی برای ننوشتن میشه ...

http://majerahayekhastegari.blog.ir/1396/06/15/یکسال-گذشت

لبخند ماه دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت 18:18 http://paaezaan.blogsky.com

چه جالب....

ما خیلی کم هم رو میشناسیم ، من همیشه از وبی که خوشم بیاد پر پیمونه کامنت میذارم و شما هم احتمالا این مورد رو از کسی ندیده باشین

اگه با وبلاگ خانم اردیبهشتی اشنا باشید ، من بلاگری بودم که کمترین کامنت من یک صفحه پشت و رو آ4 برای ایشون بود و باز برای نمونه کامنت هام تو کامنتدونی یه دوست عزیز رو ببینید

http://majerahayekhastegari.blog.ir/1396/06/15/یکسال-گذشت

اره ، دوستانی که منو میشناسن میدونن که من این مدلی ام ولی شده بود که مثلا این باعث یه سری مشکلاتی هم بشه مثلا تو پست خانم اردیبهشتی من کامنت زیاد گذاشتم شوهرش برام کامنت گذاشت که اون وبلاگ دفتر خاطرات نیست در حالی که خودش خواننده ثابت همسرشون بودن خیلی کم میشد پست بنویسه و شاید در طول عمر وبلاگ خانمم اردیبهشتی ، تعداد پست های همسرشون 10 تا هم نمیشد اما خب ، چه میشه کرد

حالا جالبترش اینه که من تو یه وب دیگه در خصوص اینکه اون طرف نوشته بود که مثلا چطوری فلان فایل ویس رو تو وبلاگم بذارم ؟؟؟؟؟ ، من تو 3-4 تا کامنت قشنگ بهش یاد دادم ، بعد دوست اون طرف اومده میگه بهم میگه چه خبره کامنته و وب نویسه هم نوشته که اره میبینی ؟ اصلا کامنت هاشو میبینم استرس میگیرم خخخ

من هم در جواب این حرکت اون طرف ، که چرا اول میپرسی چجوری میشه فایل رو گذاشت و منم که بهش راهکار دادم و اونم اینطوری جواب داد ، 4 تا پست تحت عنوان زیر نوشتم

http://mehrekhaterat.blogsky.com/tag/قانون-سوم-وبلاگنویس-

--------------------
حرفی که اون مدیر وب بهم زد رو دقیقا همونطوری تو پاراگراف اخر قسمت اولش اوردم و جالبترش این بود که دوستانش ، وقتی مثلا تو اکثر پست هاش 2 تا کامنت داشت و تو یکی شون مثلا 5 تا ، یه پست جدید گذاشته بود نوشته بود چه خبره کامنته ؟ زاد و ولد میکنید زیاد شدید؟؟؟

ادم چه چیزها که نمی بینه!!!

-----------------------------
واقعا من با این محیط زندگی کردم ولی خب برای بعضیا اینجا دفتر خاطراتشونه و این ها هم هست ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد