ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

تنها در خانه!

سلام!

البته همونطور که اطلاع دارین اسم عنوان اسم یه سری مجموعه فیلم هست که 4 تای قبلیش رو دیدم ولی دیشب نسخه 5 رو نشون داد که فوق العاده بود.البته شاید به رده سنی من نمیخورد ولی گمون نکنم من در زمان کودکی کمتر آتیش سوزونده باشم!اینجاست که باید گفت پسر است دیگر!البته دخملش رو میگن ولی خب!


اگه خواستین میتونید از اینجا دانلود کنید و ببینین. فیلم دیگه ای که من شونصد بار دیدم و دیالوگ های بازیگراش رو حفظم این فیلم بود!چه سلیقه ای دارم من!


خب ، دیگه چه خبر؟ راستش هیچی . اوضاع همچنان همونطوره. با اینکه ماشین داریم خیلی دوست ندارم باهاش جایی برم ولی شاید دلیش این باشه که خب چون اینجا جائی ندارهو همش کوه و بی هیچ جنگل یا جای درست و حسابی ای!حالا قرار شد بزودی بریم باغ لاله گچسر . بلکه یه خاطره ای اونجا زنده بشه. خیلی دوست دارم ببنمش.البته عکس هاشو هم اینجا خواهم گذاشت.


تعطلیلات رفته بودیم شمال- رامسر. اون اول ها که همش بارون بود اما چیزی که من از اولین سفر بین استانی یاد گرفتم این بود که اگه قرار شد 3 تا ماشین بشیم بریم و مسافرت کنیم اینه که نزدیک به هم باشیم نه اینکه یکی تهران اون یکی کرج واون یکی هم قزوین!همدل و همزبون!


حالا چرا اینو گفتم ؟ خب رفتنی ما ودائیم اینا از خونمونراه افتادیم و از جاده هراز رفتیم آمل و اونجا بود که اون یکی دائیم هم به جمع ما ضافه شد و واقعا" سفر خوبی بود ولی یه روز قرار شد با عموم و شوهر خالم اینا بریم بیرون.روز قبلش هوا بارونی ولی فردائش ظاهرا" هوا  صاف بود و قرار شد که برنامه فرداش اکی باشه و ما هم وسیله بگیریم و شبش رفتیم خونه خودمون و حالا صبحش زنگ زدیم به خاله ام که راه افتادن یا نه؟ افاضه کردن که چی میگی؟بیرونه هوا بارونه!بارون؟ گویا اصن بریون نرفته بودن.هوا صاف و کمی ابری!


حالا این بنده خداها هنوز تو حال و هوای بارون دیروز تا ساعت 10 خواب بودن بعد گفتن که قراره فامیل شوهر خاله جان هم بیان که تا اینا ساعت 11 راه بیفتن و هوای خواب سرشون بپره و راه بیفتن ساعت 11.30 و در اوج بی برنامگی راه افتادن. نه هیچ وسیله و غذائی .حالا این هیچی . چون روزهای اخر بود وخیلی دوست داشتم که صبحش با اینا بریم بیرون و ظهرش بریم رامسر و تفریح کنیم و هر طور شده بریم رفتیم اونجا ( منطقه 2000 ) گفتن که حالا بریم منطقه 3000 که اصن جاده اش فرق میکنه ولی قشنگه.حالا رفتیم اونجا هر کی یه ساز میزنه! بریم فلانجا .


تا یه جائی باهاشون رفتیم و وقتی دیدم اینا هر کدوم یه ساز میزنن و اینقدر بی برنامند و برنامه ما هم داره به هم میریزه من گفتم ما باید امیروز بریم رامسر . اونا رفتن ببینن که جاده 3000 آخرش به کجا میرسه و منم سر ماشین روکج کردم و رفتیم سمت رامسر. البته اصن قرار بود اونروز بریم رشت ولی اونا چون تز دادن و بزرگتر هم بودن گفتم اکی . ولی نمی دونستم اینقدر بی برنامگی پیش میاد و هر کی هم ساز خودشو میزنه . بخاطر همین گفتم باید تو مسافرت دسته جمعی همدل بود!


حالا جاده شلوغ و اونم رامسر ترافیک ساعت 6 رسیدیم لب دریا ولی اینقدر لب دریا سرد بود که دختر دائیم ها که مراهمون بودن سریع پریدن تو ماشین که خیلی سرده! این شد تفریح ما بزرگانی که ماشین داشتن و گفتم که باهاشون بریم بیرون و اولین تجربه سفر ما با فامیل !اصن این سفر رو با اون سفر اومدن ما به شمال با دائیم ها رو مقایسه میکنیم کاه به کوه فرق میکنه! هر جا خواستیم وایسادیم پشت سر هم بودیم و حرفا و هدف یکی بود و هر کی تز خودشو نمی داد!


ادامه دارد ....

نظرات 1 + ارسال نظر
مسافر جمعه 3 اردیبهشت 1395 ساعت 17:10

خب فقط بی برنامگی مشکل ساز شده .که بدترین چیزه البته!
وگرنه به نظر من گردش رفتن دسته جمعی خیلی باحاله. من خیلی دوست دارم.حالا شاید چون خیلی کم پیش اومده با بقیه بریم بیرون.
راستی سر ماشینو کج کردن ضرب المثل جدیده؟

گردش رفتن دسته جمعی که خوبی و اصن فوق العادست ولی اینکه بری یه جائی بعد هر کی یه ساز بزنه که ندونی به ساز کیا برقصی افتضاح میشه!

هاع!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد