ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

اما گاهی

اما علی رغم تمام این حرفها ، خدا میگه تو تلاشت رو بکن ، هنوز کنارتم و هواتم دارم. بهم تکیه کن.

نظرات 7 + ارسال نظر
Sabireh چهارشنبه 9 مرداد 1398 ساعت 13:00 http://Yebargesabz.blogsky.com

پاسختون در جواب دوستان رو هم امروز خوندم...
به یه موضوعی در بچگی اشاره کرده بودین که برای منم در بچگی توی سن ۵ تا ۸ سالگی اتفاق افتاده.. یعنی بیدار شدن از خواب و دیدن این سایه .. با این تفاوت که اون سایه با من بازی میکرد...قلقلک میکرد منو و شبا بیدارم میکرد.. اون زمان شهر دیگه ای ما زندگی میکردیم و من فک میکنم این واقعیه در حالی که از نظر بقیه فقط یه داستان کودکانه س.. واسه همین به هیچ کسی تا به الان دیگه نگفته بودم..
ولی خدا رو شکر که دیگه وجود نداره... با خوندن حرفای شما یادم اومد... از بچگیم هیچی خاطرم نیست.. و این فک میکنم خیلی خوبه که چیزی از گذشته یادم نیس...
میخوام دیگه یادمم نیاد...

سوال من اینه که اون سایه کی بود؟؟؟
مهم نیست که بقیه چی میگن . مهم اینه که خودمون بدونیم کی بود و چطور این اتفاق افتاد.

البته میدونم بعضی قدرت های روحی هم هست که گاهی ضعیف یا قوی میشه یا بعضی کارها از شدتش کم میکنه ، تو برهه ای دربارش هم مطالعه داشتم و هم تو انجمن هایی که مدعی برخی قدرت های روحی داشتن بودم البته من مدعی نیستم اما اینکه دربارش بدونی تا ازش نترسی خوبه.

این اتفاقات سلسله وار تکرار شدن و هر بار یه جوری
اخریش خواب لایه 2 بود.

===============================
اون موقع ها یه انجمنی بود به اسم انجمن خورشید خاوری
درباره قدرت های روحی و اینجور چیزها مطلب زیاد می نویشتن اما به دلایلی نامعلوم انجمن از بین رفت

قدرتهای روحی گاهی خوبن و گاهی هم میتونن ترسناک بشن البته

لبخند ماه سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 22:26 http://Www.labkhandemoon.blogsky.com

خیر است..
راستی بیان خوبه. بیایین اونجا.
من دوسش دارم

اره ، میدونم خوبه
اما من باهاش یه مشکلی پیدا کردم
بذا بیام همونجا از خودتون بپرسم


این وضعیت اگه ادامه پیدا کنه ، برای فصل جدید احتمالا بیام بیان

مهربانو سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 16:18 http://baranbahari52.blogsky.com/


ممنون از گلهایی که گذاشتین ، خیله قشنگه ، ممنونم

بهامین سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 10:48 http://notbookman.blogsky.com

خدا همیشه بهترینه

سلام و درود خدمت بهامین بانوی عزیز
بله همینطوره

مهربانو دوشنبه 7 مرداد 1398 ساعت 10:18 http://baranbahari52.blogsky.com/

امیر جان رمز بده اگر برات ممکنه . درضمن بلاگ اسکای این ایمیل رو برای منم در جواب اعتراضم فرستاد ولی این ایمیلا درد منو دوا نمیکنه

عه ! به شما هم همین پیغام رو ایمیل کرده ؟ عجب
بی احترامی به مخاطبه که ، حالا من برام جای تعجبه که چرا تو وبلاگ شما وقتی فیلم رو از نماشا داخل وبلاگتون گذاشتید رو نمایش میده اما فیلم و کلیپ هایی که من از تو نماشا تو پست وبلاگم گذاشتم رو خالی و بدون محتوا نمایش میده؟؟؟

درسته این ایمیل ها دردی رو دوا نمیکنه
----------------------------------------
راستش ، من خیلی پست رمزی نمی نویسم مگه اینکه خیلی مهم باشه و رمزش رو هم میدم اما این یکی از روی عصبانیت نوشته شده و مطالبش خیلی واضح نیست ، راستش میخواستم برای همین موضوع حتی با اضافه کردن یک نام نویسنده دیگه موضوع رو از بعد دیگه ای بگم ، اما موضوعاتش به هم گره خورده و واقعا نمیدونم چی به چیه

میدونید قضیه چیه ؟ من فک میکنم که یه چیز یا موجودی داره با روح و روان من بازی میکنه و گاهی از این کارش لذت هم میبره ، خیلی بهش فک کردم ، اما خب هیچوقت درباره اش یک پست کامل ننوشتم ، میخواستم موضوع رو با شما یا تحت عنوان یک پستی که نظرات رو بشنوم مطرح کنم اما خب ، مطرح کردنش فایده ای نداره ، چون اون چیز کار خودش رو میکنه و گمون نکنم کاری از دست کسی بر بیاد

مطرح کردن این موضوع هم عجیبه و هم نیاز به پختگی بیشتری داره
اما معلوم نیست کی پستش رو بنویسم ولی بذارین الان چند تا اتفاق رو که افتاده بنویسم تا نظر شما رو بدونم

بر میگردم به زمان ابتدائیم ، شاید -3-4 ابتدایی بودم . شب بود و همه خواب بودیم ، ساعتش رو نمی دونم و مطمئن هم بودم که بیدار بودم و اون موقع ما مستاجر بودیم و خونمون خیلی بزرگ نبود . نمیدونم چه ساعتی بود ولی وقتی که بلند شدم و سرم رو بلند کردم دیدم که یه سایه ای توی خونست و داره راه میره . اون مستقیم توی دیوار رفت و دیگه ازش اثری نبود.

من سابقه یه حادثه توی بچگیم دارم ، یعنی سقوط ، مدتها بعد گمونم زمان دانشگاه بود ، متوجه شدم که بعضی موقع با اینکه من خوابم اما حوادث دور و اطرافم رو میتونم ببینم . یعنی حضور یه شخص نامرئی در کنار 2 نفری که واقعا هستن و من رو نمی بینن . خب ترسیدم اما هیچوقت براک جدی نشد. همچنین اون موقع ها ... خب ...

از اینجور اتفاقات تو زندگیم افتاده و حالا انگار یه کسی یا یه چیزی از یه چیز من خوشش نمی یاد یا میاد و خوشش میاد که باهام بازی کنه . در مورد موجودات ماوراطبیعه مطالعه داشتم ، اما تاثیر مستقیم نداره ولی بازی کردن با روان باعث میشه که ادم زندگیش از روال عادیش خارج بشه و نتونه اون چیزی که میخواد رو پیش ببره.

چقد شد؟ امم ، خب اینا چیزایی بود که در طول 8 سال وب نویسی بهش اشاره کردم و بعضیاشم گفتم و تو اون پست رمزی ، بدون هیچ توضیحی ، کلی گویی کردم و ردم شدم و تهش این شد که آیا من فراموش شدم؟ پست بعدیش هم که بدون رمز بود.

Sabireh یکشنبه 6 مرداد 1398 ساعت 00:04 http://Yebargesabz.blogsky.com

خدا هیچ وقت پشتمونو خالی نمیکنه
پرانرژی باشید و پرتلاش و شاد و موفق

سلام.
همین طوره ، سلامت باشید

لبخند ماه شنبه 5 مرداد 1398 ساعت 22:59 http://Www.labkhandemoon.blogsky.com

کدوم‌حرفها
رمز نمیدین

چیز مهمی نیست ، حرفهای مبهمی هست که باید از ابتدا کامل نوشته بشه تا خواننده سر دربیاره که موضوع چیه .

اون پست از روی عصبانیت نوشته شده و چیز مهمی نیست. اما چون شما و مهربانو خانم از بین 4 خواننده ای که این چند پست اخیر رو خوندن و درخواست رمز کردن ، پست کاملش رو که بصورت رمز نوشتم ، بعد از انتشار ، رمزش رو به شما بزرگواران خواهم داد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد