ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

بذر آفت

من همینجا از همه و هر کسی که قضاوتش کردم عذر خواهی میکنم ، هر کسی هم پشت سرم حرفی زده بخشیدم و سعی کردم چیزهایی که باعث وضعیت فعلیم شده رو درست کنم و اگه لازم بوده زنگ بزنم و عذر خواهی کنم ، شاید بذر آفتی که در وجودم کاشته شد به 18-19 ماه قبل برگرده اما حسی بهم میگه مکافات عملی هم هست که قبلا" قضاوتش کردم ، مسخرشون کردم ، نمی دونم چرا این گره اصلا" تو کار من افتاده اما عمیقا اعتراف میکنم که بعضی کارها ، مکافات دارن.


اما تک تک میگم و اونهایی که تو ذهنمه و نمی دونم و اگه اتفاقات امیدوار کننده ای که من بهشون میگم نشانه اتفاق نمی افتاد ، کلا نا امید میشدم از خودم و خدا و همه و من شرمنده همه هستم!


 ++ پی نوشت : ببخشید منو اگه به کامنت ها جواب نمیدم ، اوضام میزون نیست و البته حق دارید متقابلا باهام این رفتار رو داشته باشید.

 

قضاوت های اشتباه!


1.سالهای خیلی دور ، من دانشجوی شهرستان بودم و سال اولش با یه بنده خدایی هم اتاقی شدم و سال بعدش رفتم با دوستای خودم خونه گرفتم ، اون هم اتاقی سال اول گمونم 2 ترم زودتر از من اومده بود و ترم اخرش که یک نیم سال تحصیلی بود گمونم تعداد واحدهاش بین 4-8 واحد بود ، دقیق یادم نیست ولی همینقدر بود . البته همون موقع ها مشروط هم شدم و این برای من افتخاره!


بگذریم ، ترم اخر اوشون ، نمی دونم چطور ولی یادمه 2-3 تا درس داشت که نمره هاش رو روی وایت برد ، زده بودن ، خیلی جالب نبود و من مرتب میگفتم ( به حالت تمسخر ) که تو یک نیم سال مثلا با 4 واحد این نمره رو آوردی؟؟؟ البته شایدم  بهش می خندیدم.


2.قبل از اینکه لب تاب بگیرم ، یه روز به دختر خالم گفتم یک هفته لب تابت رو بهم قرض بده و اونم نهایتا نداد و بهانه اش این بود که توش عکس های شخصی هست و اینا و من چقدر از دستش ناراحت شدم و چقدر میگفتم که اخ اگه من لبتاب داشتم چه کارهایی که نمی کردم!


این 2 مورد بختکی شده تو زندگی من و البته یک موضوع دیگه


پز کلاس بقیه


دلم گرفته و ناراحتم از حرف یک کسی که ادعا و عمل و همه چیز رو با هم داره ، مدتها قبل کاری رو شروع کرده بودم ، چقدر این هم ذوق و شوقش رو داشتم ، با علاقه انجامش میدادم ، دوستانم بهم گفته بودن کسایی هستن که چشم دیدنت رو نخواهند داشت خلاصه حواست باشه . یک روز هم شخص پر مدعا ، برگشت بهم گفت کاری که داری میکنی افتضاح ترین چیزیه که من دیدم !


این حرفش ، دلم رو شکوند و بذر آفت رو در وجودم کاشت و هر روزی که میگذشت اون بذر بیشتر رشد میکرد و علاقه ام نسبت به اون کار با اینکه چقدر دوستش داشتم و هنوزم دارم ، کمتر و کمتر و کمتر شد یا یکروز ، بخاطر اون حرف کلا" کنارش گذاشتم .


هنوز هم وقتی به حرف اون فکر میکنم ناراحت میشم ، به دوستم گفتم بعضیا این حرفها رو بهم میزنن ، گفتش خودت رو بخاطر حرف اینا ناراحت نکن ، بدتر از اونها رو بهم میزنن ، حق با اون دوستم بود ، اما تصور کنید حین کاری که دوستش دارید و با ذوق و شوق تمام دارید انجامش میدید یکی میاد یه چیز میگه که گند میزنه به همه عشق و علاقه تون . من نمی دونم از سر حسادت اون حرف رو زده یا فکر کرده چون کارم در کلاس کاریش نبوده افتضاحه اما من خیلی ناراحت شدم و به هیچ کسی نگفتم تا امروز که اینجا نوشتمش و دوست دارم اصن بزنم زیر گریه و زار بزنم که چرا؟؟؟


البته دیده بودم که اون با بقیه  هم ، یه جورایی تو ذوق زنه . اون حرف حتی باعث شد من بی انگیزه ترین فرد بشم ، غمگین ترین ، گاهی تو ذوق زدن بقیه میتونه عواقب جبران ناپذیری داشته باشه اما بهر حال سعی کردم دوره های مثبت اندیشی و کتاب هایی که باعث تغییر نگرش میشه رو بخونم . من که از اون شخص گذشتم ولی الان دارم به این فکر میکنم که چرا ؟؟؟ 


اما شاید من هم یک روز جایی تو ذوق کسی زده باشم ، نمی دونم شاید اون بازتاب عمل من بوده و بهم داره میگه صادق ، اگه تو ذوق زدن خوبه پس اینو داشته باش!اخه بده من اشتباه کردم . کسی که ذوق و شوق داره بهش بال و پر میدم و عمیقا متاسفم برای اینکه اگه من همچین کاری رو در حق کسی انجام داده باشم.


اعتراف کردم


دیروز زنگ زدم به دختر خاله و ازش بخاطر قضاوت اشتباهم عذر خواهی کردم ، البته اون گفت یادش نیست ولی من و خدای من که یادمون بود. مامان گفت بعدا حضورا بهش بگو ولی گفتم ممکنه یادم بره و تلفنی عذر خواهی کردم.سخت بود ولی ارزشش رو داشت.


اینا رو گفتم که سبک بشم نمی دونم درست بود یا ...


نمی دونم چرا آیا


دقیقا از اردیبهشت پارسال تا مرداد امسال این گره افتاده در وجود من و نمی دونم چرا در گردابی غرق شدم که هی دارم دور خودم میچرخم ، خدا رو شاکرم که تنهام نذاشت و هوام رو داشت .

 

نشانه ها 


با خودم میگم خدا که از اوضاع احوالمون خبر داره پس چرا گاهی دست ادم رو میگیره ، چرا بعضی موقع ها یه سری نشونه ها بهمون نشون میده؟


تلاشم رو کردم ولی انگار


نمی دونم چرا اینطوری شده و همه چیز به هم گره خورده ، ادم های موفق دور و برم رو مثل کسایی می بینم که از گیت رد میشن و میرن اونور و هر موقع من سمت گیت میرم بوق میزنه و برام باز نمیشه ، عمیقا از این وضعیت خسته شدم. 


خسته نشدم اما


خسته نشدم اما دوست دارم دهنم رو ببندم و بیشتر تلاش کنم حتما کافی نبوده ... امیدوارم همه تو کارشون موفق باشن 



نظرات 2 + ارسال نظر
بهامین چهارشنبه 24 مرداد 1397 ساعت 07:38

فقط کافیه اراده کنید، میتونی رها بشی ازاین‌شرایط

بهامین سه‌شنبه 23 مرداد 1397 ساعت 09:31 http://notbookman.blogsky.com/

قانون کارما یه واقعیت درسته
ولی....
این واقعیت هم وجود داره ،اگر تمام دنیا بد کسی را بخوان وخدا نخواد هیچ کاری پیش نمی افته
اینو گفتم که بگم،مثبت نگاه کنید
باور کارما باهمه درست بودنش را یه گوشه ذهن بزارید و توجه کنید به زمان حال
فکر خیلی موثره ها

امیدوارم حال دلتون خیلی زود به آرامش کامل برسه

میدونی ، در تمام این مدت من داشتم دور خودم میچرخیدم و بارها و بارها این سوال رو ازت پرسیدم که چرا؟؟؟ جوابهایی براش پیدا کردم و دوست دارم شرایطم رو عوض کنم و از این وضعیت رها بشم.


مممنون بخاطر همه چی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد