ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

یه ضرب المثلی هست که میگه ...

کار را که کرد؟ انکه تمام کرد!


زندگی و مسائلش مثل بازیه  ، امروز حوالی ساعت 3 بعد از ظهر متوجه شدم که باید با مسائل زندگی بازی کرد تا توش حرفه ای بشی و بزنی رو دستش


تو سربازی یه شعاری میدادیم این بود که ( البته زیاد بودا الان خیلی خاطرم نیست ولی یک بیتش این بود ...


+ روحیه! عالیه!


نظرات 3 + ارسال نظر
Baran شنبه 3 شهریور 1397 ساعت 10:31 http://haftaflakblue.blogsky.com/


یه صبح تا ظهر بجهت پاک سازی روحیه ؟عالییی


مرسی برای این خاطره

اره یکی از اون خاطرات تکرار نشدنی

خواهش میکنم

Baran شنبه 3 شهریور 1397 ساعت 07:10 http://haftaflakblue.blogsky.com/

روحیه ی تصویر این پست ؛عالی
سلام آقای امیر
+لطفا از صبحگاه های سربازی خاطره بنویسید

سلام و صبح بخیر امیددوارم همیشه با روحیه بالا برین به سمت کارایی که قصد انجامش رو دارید

من زمانی که از سربازی بر میگشتم ،خاطراتم رو تو پرشین بلاگ می نوشتم و یه سری پست تو اونجا برای همین نوشته ام . اتفاقا بدم نیست که سر فرصت خاطرات اون دوران رو بیارم تو این وب .

اما برای خالی نبودن عریضه ، یه خاطره جالب همینجا بگم ، اونجا که من بودم ، قرار بود یک روز در حضور فرمانده نیروی زمینی ، عملیات رهایی گروگان انجام بدن ، مثل حفاظت از یک شخص مهم مثل رئیس جمهور که برای دیدار با مردم میاد وسط جمعیت و براش گل میپاشن و بعضی ها هم بهش نامه میدن.

ما سربازای یگان نقش مردم رو اون وسط بازی میکردیم و بچه های کادر ، اون مامورین حفاظت . 2-3 بار تمرین کردیم تا برای اجرای نهایی اماده باشیم و اون زمان فرمانده قرارگاه گفتش که چه ایده هایی دارین برای بهتر شدن این قضیه ؟

یکی گفتش که بریم از این کاغذ رنگی ها بگیریم جهت استقبال بیشتر بریزیم سر اونی که قراره ازش محافظت صورت بگیره و هیجانش بیشتر بشه! گفتیم ایده خوبیه و خلاصه روز برنامه اصلی رسید.

برنامه اینطوری شروع شد که اون ادم میاد و دورش به حالت مربع 4 نفر ایستادن و دست نفر جلویی کیفه که توش اسلحه هست و از بین جمعیت یکی میاد بهش نامه میده بعدش یکی میاد بهش گل بده و زمانی که میخواد بهش گل بده ، اسلحه میکشه و خلاصه آرتیست بازی اینجا شروع میشد!

حالا شما تصور کن رئیس جمهور میاد و کلی کاغذ رنگی سرش میپاشن و کلی استقبال و کف اسفالت پر میشه از اون کاغذ رنگی ها

هیچی دیگه یارو اسلحه میکشه و اینام رئیس جمهور سوا ر ماشین میکنن و اون یارو هم یه گونی میکشن سرش و میبرن . برنامه تمام شد و فرمانده نیرو گفت کارتون عالی بود و اینا.

خلاصه همه رفتن و ما سربازا موندیم ، فرمانده قرار گاه گفت که همه ی این کاغذ رنگی ها رو جمع کنید! یه ذره 2 ذره نبود که! کل محدوده شده بود کاغذ رنگی

ما گفتیم که عهههههههه! اینهمه کاغذ رنگی! پیشنهاد کی بود ؟ خودش بیاد جمع کنه! خلاصه یه صبح تا ظهر طول کشید جمع کردنش

بهامین یکشنبه 28 مرداد 1397 ساعت 16:30 http://notbookman.blogsky.com

روحیه ،عالیه

منم ازامروز بکار میبرم:)

آره دیگه ، وقتی تو اونقدر توانمند باشی که تو بازی زندگی ببری ، چرا عالی نباشه!
باید عالی و عالی و عالیتر و متعالیتر شد!

روحیه ؟ عالیه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد