ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

20.گاو!

========================================

تو مدتی که مسافرت رفته بودم ، رفته بودم پیش پدر بزرگم که دامداری میکنه و منم کمکش میکردم و قرارمون بر این شد که غروب ها برم گاوها رو از زمینشون که در دامنه کوه بود بیارم تا طویله که تجربه جالبه به نوبه خودش بود!

 

 


(عکس تزئینی)

========================================

 

 

 

========================================

 

 

این گاوها ( متاسفانه ازشون عکسی ندارم ) مادر و فرزند بودن  ، بعد تصور کنید اینا چون از صبح تا غروب سر زمین تنها بودن ، غروبی تا سرو کله من پیدا میشد ، بسته به موقعیشتون و یا حس و حالشون ، وقتی من نزدیکشون می رسیدم بهم حال میدادن و سر مبارک رو بلند و یک مااااااااااااااا میکردن.

 

دقت کردید که گاوها میتونن گوششون رو 360 درجه بچرخونن ؟ یعنی من امتحانشون کردم نسبت به صدا واکنش نشون میدن و اونقدر گوش مبارک رو می گردونن تا منبعش رو پیدا کنن اما نسبت به دستورات امری واکنش اونها افتضاحه و هی قربون صدقش بری راه نمیره و یا همگام و موازی با اون راه بری از حرکت وایمیسته ولی به محض اینکه چوب ( ترکه ) برداری مثل چی می دوئند!

 

از نوازش خوششون میاد ولی دوست ندارن که شاخهاشونو – حتی برای مدت کوتاه- نگه داری.

 

بعد اواخر متوجه شدم که اونها نسبت به هم حسادت هم می کنن ، مثلا" پدربزرگم 4 تا گاو داره ، یکی از اینها پارسال خیلی زبر و زرنگ بود و به گاوی اجازه نمیداد بهش زور بگه و همشونو میزد علی رغم اینکه شاخ نداشت اما امسال اصلا" دمق و یه گوساله کوچولو با شاخه چند سانتی متریش می اومد بهش زور میگفت و اینم می ترسید.

 

تا حالا ندیده بودم که گاو برا گاو چشم غره بیاد و زیر چشی براش کری بخونه و به حمدالله امسال دیدم!این جناب گوساله اومد و به طول ، کل مسیر رفت و آمد رو بست و چنان زیر چشمی به این گاو بی نوا نگاه می کرد که منم راستش ترسیدم گفتم الان که حمله کنه و اینجا بود که چوب مشکلات رو حل می کرد اما دائمی نبود ، 2 متر میرفت جلوتر بعد دوباره می رفت جلو ، این گاو بی نوا رو نگاه میکرد!فقط خودش نبود که!مادرش هم بود که هر کدومش یه جوری نسبت به این گاو نگاه می کردند و این تا میخواست سبقت بگیره دنبالش می دادن!

 

اون مزرعه پدربزرگم یه تیکه زمینش خیلی شیب داشت و بد جور بود و این گاوا وقتی میخواستن بیان پایین من چقد نگران بودم چون اگه اون گاو با اون هیکلش پاش در می رفت دیگه تا ته دره باید میرفت (بخاطر شیب ) ، منم قبول کرده بودم اینا رو بیارم چقدی حرص میخوردم سر این مسیر!

***

همونطور که گفتم این گاوا نسبت به صدا واکنش نشون می دادن اما نسبت به دستورات امری ، نه ، برخوردشون گاوانه بود!

 

اما نسبت به یکسری جملات تکراری ، شاید شرطی می شدن و جواب می دادن اما با اینحال خیلی زرنگ بودن.اینجور که من شنیدم اونها میتونن مسیر خودشون رو تو شب با استفاده از ستاره ها پیدا کنن و موارد مشابه.

 

اینا رو گفتم که به این برسم.اونها نسبت به ما شاید وضعشون بهتر باشه ، دیگه حداقلش اینه 2-3 ساعت بعد تولد روی پای خودشون راه میرن ، غذاشون گیاهه که به راحتی در دسترستشون هست ولی ما باید با گاز و قابلمه و چی و چی غذا درست کنیم با این حال فکر میکنم اینا مراسم گفتگوی گاوی هم داشته باشن ، نشون به اون نشون که وقتی یه گاو چندین متر اونور یه مااااااااااااااا بگه اینا هم سریع میگن ماااااااااااااااا!

 

دلم به حالشون می سوزه ، نت ندارن و اصلا" نمی دونن چیه اصلا"!فیس بوک ندارن، مد ندارن ، آرایشگاه نمی رن ، بعد مثلا" به این فکر میکردم اگه مثلا" جای گاو و آدم عوض میشد چطور میشد و به این نتیجه می رسم تنها برتری ما نسبت به اونها داشتن "مغز انسانی" هست .


راستی نظر شما در این باره چیه؟

 

***

اگه دوست داشتید این لینک ها رو هم ببینید :

 

1.انواع نژادهای گاو بر اساس حرف الفبا ( سایت انگلیسی )

2.بررسی چند نژاد گاو ( سایت انگلیسی )

3.انواع نژاد گاو ( سایت فارسی )

4. معرفی مصور 6 نژاد شاخص گاو بومی در ایران ( سایت فارسی )

 

======================================== 

نظرات 5 + ارسال نظر
یلدا یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 20:31 http://yaldapaeez.blogsky.com/

خونه ی عموی مامانم متل قو هستش و ما بچگی هامون زیاد اونجا می رفتیم .اون سال ها هنوز این قدر ساخت و ساز زیاد نشده بود و اطراف خونه ها کلی زمین خالی پر از بوته های تمشک بود هر بار هم ما می رفتیم تمشک بچینیم این گاوهای زبون نفهم می اومدن طرفمون و ما اینقده جیغ می کشیدیم که امیر ( پسر عموی مامانم ) بیاد ما رو نجات بده

خدائیش ترسناکم هستن مخصوصا" وقتی که فک کنن زورشون به کسی میرسه!همین الانش من از اون گاوهایی که شاخ هاشون خیلی بلنده و کلگاها میترم!

فافی جمعه 9 مرداد 1394 ساعت 12:05

تو چه حالی داری
رو گاوا آزمایش انجام میدی
مادر بزرگم اون زمانایی که هنوز در قید حیات بود یه گاو واشت تنها چیزی که یادمه اینه که چند بار از رو پنجره رو سرش آب ریختم حیوون رم کرد
کلا من موجود آزاری ای هستم بقول جیکو

آدم همیشه باید تو لحظه زندگی کنه و قدر بدونتش
من کم شمال میرم و کمی ریز بینم خب!

+الان با مثالی که زدی قشنگ شدتش رو فهمیدم!

سپیده 21 پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 18:56

دیدی میگن طرف چشماش مثله گاوه؟؟ ینی بزرگ و خوشگله
واسه همین پرسیدم

آهان!از اون لحاظ

سپیده 21 پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 08:25

خواهش داداش امیر
شور و انگیزه دونت پُر شد
میگم امیر تو که گاو هارو از نزدیک دیدی،
راسته که میگن چشماشون خوشگله ؟؟

هوم!

خب چشماشون درشته و چند باری که دیدم دیدم از چشماشون اشک اومده ، شاید به این خاطر که سطح چشماشون تمیز شه.

تو تاریکی چشماش برق میزنه و

حالا چی شد به چشش کار داری؟من هنوز در گیر گوشش با چرخش 360 درجه هستم!

سپیده 21 چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 14:26

وای امیر این پستت منو یاد گذشته های دور انداخت.
وقتی کوچیک بودم
تقریبا تو دوره ابتدایی فک کنم
رفته بودیم خونه پدربزرگم که شهرستان هستش
یروز صبح با مادربزرگم رفتیم باغشون
گاوهاشون رو هم بردیم
خیلی خوب بود.
واقعا تجربه ی خوبیه.
خیلی خوش میگذره.

برخوردشون گاوانه بود!

خیلی باحال تعریفیدی امیر
اونجاها که نوشتی ماااااااااااا انقد باحال بود که کلی خندیدم.

با اینکه از گاوا خوشم میاد ولی جرات نزدیک شدن بهشون رو ندارم
بد وحشی میشن لامصبا.

منم با نظرت که گفتی برتری مغزه موافقم.

درسته ، خیلی باحاله و خوش میگذره ": )

شما خیلی خیلی لطف داری سپیده بانویی عزیز ، خوبه که شما هستید و انقدر به آدم شور وانگیزه میدید ": )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد