ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

35.امیرِستون!

راستش دنبال یه موضوع بودم برای نوشتن!

گفتم چی بگم ، چی بنویسم که ییهو بابایی صدام کرد که بیا امیرستون داره!"امیرستون" یه برنامه تلوزیونی از شبکه مازندارن پخش میشه که هر بار به یه روستا میرن و رسم و رسومات مرسوم در اون روستا نشون میدن.


2 تا رسم جالب دیدم.

ما یه برنامه ای داریم به اسم "شِیلان - sheilan"   یه چیزی تو مایه های نماز استقاثه - نماز باران هست که اینطوری هست که وقتی خشکسالی و خشکی زیاد میشد ، مردم نذر میکردن و تو امامزاده یه قربانی میکردن بعد گوشت اونو بین مردم پخش میکردن و همینطور غذا نذر میکردن که بعدش اونقدر بارون می بارید حالا به بار دیگه شیلان می کشیدن که آفتاب بشه!


دومیش هم من تازه شنیدم و اون اینکه وقتی جائی آب کم میشد ، یعنی آب چشمه کم آب و بی آب میشد ، یه مرد مسن ، ظرهرا" روزه می گرفت و بعدش یه ظرف شیر می گرفت و تو آب چشمه یا تو محل چشمه می ریخت و آب چشمه مثل قبل پر آب میشد.


دیگه همینا دیگه


نظرات 1 + ارسال نظر
سپیده 21 چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 18:24

جالب بود مرسی از شما
چه خوبه اطلاعات میدی

خواهش میکنم ": )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد