ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

69

میگه ن و القلم و ما یسطرون


خوش به حال اونهایی که همچنان می نویسن و خدا ذلیل کنه اونایی که چنان شبکه های اجتماعی رو بزرگ کردن که شده یه ابزار و باعث شده خیلی ها دیگه ننویسن.اعتقادی به شبکه های اجتماعی ندارم چون به نظرم اونا دزد وقت هستن و هفته ای یه بار نصب میکنم و کامنتاشو که خوندم پاک میکنم برنامشو تا هفته ی بعد....


اینطوری وقتم مال خودمه


دلم برای همه ی بی معرفتا تنگ شده .شاید علتش خودم بودم.نمی دونم.

------------------------------------------------------------


اما باید به یه حقیقت اعتراف کنم.نمی دونم چرا از اون دسته متاهلین جدید باهاش احساس راحتی ندارم.یعنی دوستان خودمو میگم.انگار هوو پیدا کردم.شایدم دارم خودمو قایم میکنم. شاید البته.بعد نگاه میکنم به دور و اطرافم.با خودم میگم من میتونستم تو یه خانواده دیگه یه جای دیگه بدنیا بیام.شاید اونقدر پولدار بودم که خدا رو بنده نبودم یا اونقدر فقیر که حتی یاد خدا نبودم.شاید اگه تو امریکا به دنیا می اومدم چیکاره میشدم؟شاید میتونستم رئیس جمهور یه کشور بشم؟یا یه یهودی یا یه سلفی یا هر فرق و مذهب دیگه ای .


شاید اصن من این شانس رو داشتم که خانم به دنیا بیام.در هر برهه ای ازگذشته و حتی اینده و اونوقت سوال اینه در اونصورت جایگاع من کجا بود؟شاید مثلا" سلنا گومز میشدم یا شاید رقیبش یا چمدونم مثلا" یکی از از این فمنیست های 2 اتیشه.


اما هیچکدوم نشدم و الان اینجا پشت سیستم نشستم ودارم این مطالب رو مینویسم برای 4-5 خواننده ای که دارم و شاید برای خودم.راستی من کجام؟حداقل چیکار کردم که درست سر جای خودم باشم؟اینده مثل مسیر تاریکی هست که جلوی روی منه و گذشته که هر لحظه ازش دارم فرار میکنم شاید به امید یک اینده خوب.


بارها از خودم پرسیدم راستی اگه من اینی که الان اینجام نمی بودم که می بودم؟ 

نظرات 5 + ارسال نظر

حس منم به شبکه های اجتماعی مثل تو هست.ولی خب در مورد عقایدت من باهات زیاد اختلاف عقیده دارم از منظر مذهب و سیاست.
به این ادمای مجازی هم دل نبند که نبودشون ناراحتت کنه والا.اینا واسه ادم نون و اب نمیشن که خخخ

اوه یاشل پس در مورد اختلافات بهتره صحبت نکنیم. با یکی از دوستان فمنیست صحبت میکنم 1 صفحه کامنتم اندازه 2 تا صفحه ورد هست!

حالا جالب اینجاست هیچکدوم کوتاه بیا هم نیستیم!آخرش این دوستمون که زد پستو حذف کرد!تو فیس بوک هم یه طرفدار داعشی بود دری وری میگفت من رفتم نشستم ببینم چی میگه اینقدر براش کامنت گذاشتم و وقتی مجبور شد بشینه پای جواب به کامنتام ، 2-3 تا رو که جواب داد و شبهه مطرح کرد و جوابشو دادم پیجشو بست رفت

اما الان من نمیدونم چرا حس نوشتن پست جدید رو ندارم

والا راست میگی . البته با 2-3 تا از دوستان ارتباط نزدیکی دارم و همچنان ارتباطمو باهاشون حفظ کردم.

[ بدون نام ] دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 07:38

در مورد شبکه های اجتماعی لعنت الله علیه هم اینو بگم!
اونهایی که خوب مینوشتند که در همون شبکه ها هم هنوز دارن مینویسن.
اونهایی هم که نوشتن و ننوشتنشون دردی از کسی کم نمیکرد(مثلا خودم!) همون بهتر که ننویسن و چیزی ازشون باقی نمونه! هم خوبی و هم بدی این شبکه ها اینه که دیگه موتور جستجو نداره "همه" بتونن سرچ کنن و استفاده کنن.
+ دعا میکنم بزودی در بهترین شرایط و به بهترین نحو، دچار تاهل بشینکه بدونید پاره ی قلبتون، هووی دوستانتون نیستبلکه شرایط شما جوری میشه که نتونید مثل گذشته وقتتونو با دوستانتون بگذرونید.
کامنتام چند تا شد چون متن از بخش کامنت جداست.منم آلزایمر

ایراد نداره.کامنتهای این مدلی رو دوست دارمشون ": )

ممنون بابت کامنتها

مسافر دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 07:23

منم فکر میکنم مکان و زمان نقش داشتن در این که من چجور آدمی باشم

ولی انگار توی عالم ذر یه جورایی خودمون نقش داشتیم در چگونه زیستنمون و حتا انتخاب مکان و زمان..... حالا من البته سوادم به این حرفا قد نمیده.در نتیجه مکان و زمان بی زبان رو مقصر میکنم ....نمیتونن از خودشون دفاع کنن....همین بهتره

منم یه تحقیقاتی انجام داده بودم وگویا اونموقع خودمون این زمان رو انتخاب کرده بودیم.نمی دونم چی بگم . شاید اونموقع نگاهمون بیشتر اخروی بود.

مسافر دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 07:15

به نظر من فرار از گذشته ما رو به آینده ای خوب نزدیک نمیکنه

نه اینکه بخوام بگم من چنین و چنانم! نه!
من گاهی گذشته م رو میذارم توی انباری و درشو قفل میکنم که تا مدتها چشمم هم بهش نیفته! منتها در همین حد...

چون گاهی لازمه بری کلید انباری رو برداری...قفلو باز کنی.روی گذشته ت محکم فوت کنی گرد و خاکش کمتر بشه. بعد خوب نگاش کنی.یادت بیاد از کجا زخم خوردی یا زخم زدی! بعد دوباره بذاریش گوشه ی انباری برای روزهای مبادا!

گاهی خوبه نگاه به گذشته ": )

مسافر دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 07:04

اینو خوندین؟ جایی که این مطلبو خوندم، نوشته بود از صحیفه سجادیه است.من هرچی سرچ کردم پیداش نکردم که مطمئن بشم.واسه همین نمیگم از صحیفه؛ میگم یه متن قشنگ.
شاید برای شما هم ، لحظه ای ، حس خوب به ارمغان بیاره

الهی
دردهایی هست که نمی توان گفت
و گفتنی هایی هست که هیچ قلبی محرم آن نیست

الهی
اشک هایی هست که با هیچ دوستی نمی توان ریخت
و زخم هایی هست که هیچ مرحمی آنرا التیام نمی بخشد
و تنهایی هایی هست که هیچ جمعی آنرا پر نمی کند

الهی
پرسش هایی هست که جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نیست
دردهایی هست که جز تو کسی آنرا نمی گشاید
قصد هایی هست که جز به توفیق تو میسر نمی شود

الهی
تلاش هایی هست که جز به مدد تو ثمر نمی بخشد
تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست
و دعاهایی هست که جز به آمین تو اجابت نمی شود

الهی
قدم های گمشده ای دارم که تنها هدایتگرش تویی
و به آزمون هایی دچارم که اگر دستم نگیری و مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد.

الهی
با این همه باکی نیست
زیرا من همچو تویی دارم
تویی که همانندی نداری
رحمتت را هیچ مرزی نیست
ای تو خالق دعا و مالک " آمین"...

ممنون قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد