ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

70

ادما یه چیزی دارن به اسم امید. اونایی که ندارنش به چی زندن؟


میگن اینده رو باید ساخت.اما سخته.خیلی سخت.خیلی خیلی سخت اما بااینحال کارنشد نداره.خوش به حال اونایی که بند پ قوی ای دارن . به هر کی که رو زدیم زد تو رومون و جز خدا هم کسی رو ندارم.


بعضی حرفا تو دلم هست که دلم میخواد فریادشون بزنم.حداقل تو دلم نمونه یا یه ا یادداشتشون کنم و چه جایی بهتر از اینجا.


ادما با یه سری ارمانها بزرگ میشن اما اگه بهش نرسن شاید سرخورده بشن.حکایت منم همینه.من که اخرش میدونم باید سر به تبت بذارم.حالا تبت هم نشد همین دور و اطراف مثلا" پارک سر کوچمون ولی اخرش هم به این نتیجه میرسم که اینده رو اراده ها میسازن.


اینروزا حرفهایی که با هم تضاد دارن عجیب در وجودم رژه میرن ........................

نظرات 8 + ارسال نظر
فروش سنگ آنتیک پنج‌شنبه 28 دی 1396 ساعت 10:23 http://www.nanosil.co

سلام دوست عزیز. امیدوارم همیشه امید داشته باشید.
آدمای نا امید به شرایط زنده هستن.

سلام
بله - حق با شماست

زینب پنج‌شنبه 10 دی 1394 ساعت 19:53 http://roozoroozegareman.blogfa.com/

سلام
آقا امیر پ کوجایی دیگه پست نمیزاری؟
یعنی انقدر نا امیدی؟ !

سلام زینب جان ، دوست خوب و مهربونم ": )

نه عزیزم ، اینکه پست نمیذارم بخاطر نا امیدی نیست ، بیشتر بخاطر اینه که این روزا سرم شلوغه و همه چی هم امن و امانه و انشالله خبرهای خوبی هم در راه هست.

ممنون از اینهمه مهربونیت و شرمنده اگه من اینروزا سر نمیزنم اما یک دنیا به معنای واقعی کلمه ، از همونها که وقتی ادم میبینه یا میشنوه کلی ارامش پیدا میکنه ممنون از کامنتت

پس نظرات من کو؟تاییدشون نکردی؟

سلام بر یاشل بانوی عزیز ": )

اینقدر کامنتات قشنگ بودن گفتم یه مدت همینکه قسمت نظرات رو باز کنم اول بیام اونا رو بخونم . مرسی ازت یاشلی عزیز

حالا چرا اینقدر نا امیدی؟
میگذره این روزای سخت میگذره

خب نمیشه کاریش کرد.گاهی پیش میاد.

اونکه بله یاشل عزیزم

موسیقیدان جمعه 27 آذر 1394 ساعت 12:09 http://tonbak76.blogfa.com

داداش من نمردم ک
بیاه پیشِ خودم بحرفیم کلی
آخ نمیدونی ک چقدر نامردم
شرمنده
دلم واست کلــــــــــــــــــــــــــــی تنگ شده بود دادا

سلام بر موسیقیدان دوست داشتنی

کجایی شما؟ اومدی یه پست گذاشتی بعد کلا" رفتی ؟

توت دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 17:07

به چیزی بیشتر از علامت تعجب نیاز بودا!

زینب دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 10:29

سلام
واااای امییییرر....حرفات دقییییییقا حرفای دل من بود...
شبا ده میرم تو رخت خواب دوازده خوابم میبره صبح ده بیدار میشم.انقد بی انگیزه زندگی میکنم دیگه داره حالم از زندگیم به هم میخوره . . .
خوش به حال اونایی که برا زندگی کردن امید دارن . . .

اوهوم . بی انگیزه بودن خیلی بده.

[ بدون نام ] دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 07:51

شما یه وخ زحمتت نشه سر به پارک محلتون بذاری
و اما....قبل تر ها فکر میکردم چه آدم بزرگها بیکارند.مدام دوست دارن دیگرانو نصیحت کنن و به کار همه کار دارن! حالا به دید مثبت اگه بگیریم، میخوان برای همه مادری کنن!

الان که سنم در سراشیبی عمر قرار گرفته وقتی اینجور حرفها رو از جوونها میشنوم دلم میگیره.دوس دارم بشینم کلی باهاشون حرف بزنم و بگم از این فازها بیان بیرون. بعد یادم میفته که الان منم شدم از همونها که به کار همه کار دارن!!
ولی وقتی ته دلمو میبینم که همش دلسوزی یا خیرخواهی یا محبته، میفهمم که در گذشته و حتا گاهی همین الان چقدر در مورد دلسوزیهای مادرانه ی بعضیها اشتباه برداشت میکردم.
و یک چیز دیگه هم دستگیرم شده!
اینکه ، از تمام خصوصیات ذکر شده، فقط دلسوزی و محبت مادرانه نصیبم شده! نه یک زبان راهگشا =|

اتفاقا" نصیحت خیلی خوبه بعضی وقتا.مثل همین الانا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد