ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

نامه هایی به همسرم! - نامه 1

سلام

اول از همه شکر میکنم خدایی رو که به من نشون داد ، هر چقدر لجبازی و یکدندگی دربیارم ، نمیتونم بر خلاف طبیعتم رفتار کنم و درختان بزرگ و تنومند رو برگ های سبز ، آراسته اش میکنن تا دیده بشه و سبز باشه.


همسرم سلام.منو ببخش که هنوز پیدات نکردم ، منو ببخش ،  قصه ی من داستان عجیبیه ، درهای بسته ای که بهشون خوردم و امروز من 29 سالمه . کمتر از یکسال دیگه به دهه 30 میرسم ولی هنوز دست و پاهام درازه و هر چی که بیشتر فکر میکنم خیلی عوامل دست به دست هم دادن تا امروز من اینجا باشم و نهایتا" از این میترسم که هیچوقت نتونم دستات رو بگیرم.


من فکر میکردم حسادت ، حسیه که من دارم ولی دیدم نه ، خیلی های دیگه هم دارن ولی شاید بهتر باشه اسمشو گذاشت غبطه.نمی دونم.اینورزا بیشتر از قبل بهت فکر میکنم ، وقتی تو ماشین میشینم ، وقتی سرم رو رو بالش میذارم ، وقتی بلند میشم  و  ... همش فکر توام. شاید کمرنگ باشه اما هستم.کاش بودی و ازت شماره ای داشتم و برات تو تلگرام پیامی میفرستادم یا تو اینتا ادت میکردم و منتظر بودم که تا عکس گذاشتم ببینم تو، ای همسر و نازنیم نظرت چیه.


صدات رو از داخل اسکایپ بشنوم و تو هی غر بزنی و غر بزنی، همسرم تو متفاوت ترین نازنین دنیایی.تو نامه هایی که برات می نویسم و امیدوامر یکروز به دستت برسه ، خرفهایی هست که دوست دارم بهت بگم و  اینروزا دلتنگم کرده ، حرفام نه از اون حرفهایی هست که کنجکاویت رو بیشتر کنه ، نه ، حرفهایی هست که بهت بگم چقدر دوستت دارم با اینکه هنوز خیلی اتفاقا باید بیفته.شاید نامه هایی که برای تو ، نوشتم رو خیلی های دیگه هم بخونن ولیخودتو عشقه.کاش آخر هر نامه ، تو تلگرام یا ته هر پستی حرفهات رو میشنیدم ، 


دوست داشتم امروز بعد از شام ، با هم می رفتیم بیرون و تو انخاب میکردی کجا بریم ، اگه رفتیم کافه چی بخوریم ، بستنی ، ابمیوه یا چی ؟ اونوقت من فقط نگات میکردم و زل میزدم به بستنی خوردنت و به این فکرمیکردم که ادما تا وقتی تنهان ، چقدر تنهان و بیشتر از اونچه که حرف بزنم بشنوم ، دستاتو بگیرم و تو چشات ی نافذت بگن دوستت دارم ، دوستت دارم دیونه ": )

نظرات 2 + ارسال نظر
x شنبه 29 مهر 1396 ساعت 23:29 http://malakiti.blogfa.com

امیدوارم به وقت مناسبش خاتونتون رو پیدا کنید

برام جالبه که خیلی تو ذهنتونه ممکنه از طریق فضای مجازی پیداش کنید

ممنونم

نمی دونم ، شاید همین طوری باشه که میگین ، اما الان نظرم اینه که خاتون باید هم محلیمون باشه تا اون ذوق و شوق برگشت به محلمون رو داشته باشم ، بعد از فوت پدربزرگ و مادربزرگ دیگه انگیزه ای برای رفتن ب ه شمال ندارم.

سمیرا شنبه 18 شهریور 1396 ساعت 15:17

این شهر پر آدمای تنهاست
پر جوونای تنهاست
پسرا دنبال6
دخترا دنبال آهن پاره
ینی ادمای کشورای دیگم همین جورین؟
شنیدم تو فضا دارن 1 شهرک میسازن.ازاگاردیا
100تا شهروند از زمین میخان ببرن اونجا
موقع ثبت نام واسه شهروندی ازگاردیا من درجریان نبودم و ثبت نام نکردم
ولی اونجام همین ادمان. ب نظرت میتونه جای بهتری باشه!!
هی، شاید شد

سخت نگیر - اینا همه هست اما گل هم هست ، زندگی هم هست ، اونور هم همه زندگیشون پولدارانه و شاهانه نیست و اونی نیست که تبلیغاتش رو میکنن - شهر صنعتی دیترویت تعطیل شد و ملتش بیکار شدن البته اونور قوانینی گذاشتن جهت حمایت خانواده ولی باز چی بگم

نسل خودمون باید این مملکت رو اباد کنن - شاید مشکلاتی باشه که هست اما باید درستشون کرد - چند وقت قبل شنیدم مسئول 70 ساله ی یه بنده ی خدایی گفت مدیریت ایرانی ها بدرد نمی خوره ولی مدیریت موشکی - مدیریت هسته ای رو نخواسته که ببینه

درد کشیده ایم تقریبا"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد