ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

دانشگاه زنجان

اصولا  هیچ چیز نمیتونه آدم رو به خودش بیاره جز تغییر محیط و الگوهای رفتاری . خیلی خوب بود اونم برای من ای که تو کاردانی و کارشناسی یه همچین محیطی نداشتم! کاردانی برای من فوق العاده بود اما کارشناسیم تو یه موسسه بود که رئیسش ماها رو ادم حساب نمیکرد چون خودش اصلا ادم نبود! نمیدونم چی بود اما بهر حال .


رفتن به محیط دانشگاهی ای مثل دانشگاه زنجان  ، که وقتی از رو نقشه محیطش رو میبینی و مقایسه میکنی با دانشکده و جایی که خودت درس خوندی میگی وای ، من واقعا کجا بودم! میتونستم اینجور جاها هم درس بخونم؟ واقعا فنی و حرفه ای مظلومه! مخصوصا زمان کاردانی که به پیشنهاد اون اقای فاقد شعور قصد داشتن کاردانی ما رو به دیپلم تکمیلی تبدیل کنن! بگذریم.



رفتن به دانشگاه زنجان از طریق قبولی خواهری در روزانه دانشگاه زنجان محقق شد . برای همه دانشجوها آرزوی موفقیت دارم ، مخصوصا دانشجوهای آینده که دارن براش تلاش میکنن 


  

اولویت های انتخاب


قبلا نوشته بودم که انتخاب خواهری بعد از زدن رشته هایی که میخواد تو تهران ، بعدش اصفهان و بعدش زنجان بود که تو تمام اونها بحث خوابگاه رو در نظر گرفت و زنگ میزد می پرسید که وضعیت خوابگاش چجوریه و ترتیبش شد تهران ، اصفهان ، زنجان . منتها بخاطر پذیرش محدود نفرات تو تهران و اصفهان ، خواهرم با ظرفیت پذیرش شده زنجان تکمیل شد  و رفت اونجا


دوست خواهرم با رتبه 80 داره خوارزمی تهرن میخونه اونوقت خواهری من با نصف و کمتر از این باید زنجان بخونه!.


حس و حال ها فرق میکنه!


من چون فنی بودم اول کاردانی تو دانشکده و بعدش کارشناسی تو یک موسسه رفتم . اون موسسه شاید بخاطر رشته زلزله شناسی الان معروف شده باشه اما من بهتون بگم. دانشکده کاردانیم علی رغم محیط کوچیکش فوق العاده! استاداش یکی از یکی بهتر و ماه. جوری که من الان بعد از گذشت 10-12 سال از اون دوران با یکی از اساتیدش در ارتباطم.


موسسه کارشناسیم که در واقع ما اولین ورودی کارشناسیش بودم و حتی رئیس اونجا ما رو ادم حساب نمیکرد . مائی که تو کاردانی با رئیس دانشگاه کلاس اصول سر

پرستی داشتیم .  محیطش خیلی کوچیک بود و فقط یک ساختمون اما تهش کارشناسی گرفتیم و فقط هم مدرک . اما در این 2 مقطع حس و حال های خودش رو داشتم. تو کاردانی چون اولین باری بود که از خانواده ام جدا میشدم و می رفتم یک شهر دیگه واقعا سخت بود. خیلی سخت بود.


تو کارشناسی هم من شهرستان بودم ولی خوبیش این بود که تقریبا عادت کرده بودم به دوری از خانواده و 0 کیلومتر هم نبودم مخصوصا اینکه از سربازی رفتم کارشناسی و زندگی در شرایط سخت رو داشتم. اما چیزی که ثابت بود خود زندگی دانشجوئی و مسئولیت های زندگی دانشجوئیم بود.


خواهریم به لطف رشته انسانی بودنش یک ضرب رفت کارشناسی و اولین بار رفت یک شهرستان شمالی اما وقتی حساب کتاب کردیم دیدیم هزینه ترم تحصیلی خواهری در شهرستان با دانشگاه ازاد اینجا یکیه گفتیم خب بیا همینجا دانشگاه ازداش رو برو . اینطوری راحت تری . منتها وقتی اینجا دانشگاه میرفت تنها هم و غمش مسیر رفت و امدش بود که دیر نشه یا برسه یا بخاطر بعد مسافت سعی به استادا میگفت من راهم دوره کلاس های تا ساعت 8 شب رو زودتر تمام کنید یا کلاس من رو عوض کنید.

تقریبا میدونست چجوریه و حالا با زندگی دانشجوئیش اشنا بود.


اما تو ارشد قضیه فرق میکرد . یک دانشگاه روزانه در یک شهرستان ، فارغ از اینکه سطحش بالاتره و تقریبا میدونه زندگی دانشجوئی یعنی چی ، بارها ازش پرسیدم الان داری میری شهرستان حست چیه ؟ دلت برامون تنگ نمیشه ؟ گفتش چرا ولی خب من دوست دارم تو ایندم کسب و کاری رو که میخوام راه بندازم و این بهم کمک میکنه! به امید موفقیت همه دانشجوها


یک روز زودتر یا 2 ساعت زودتر


بحثی که ما داشتیم این بود که از اینجا تا زنجان حدود 400 کیلومتره و شهرهایی که باید می رفتیم تهران ، کرج ، قزوین و زنجان بود. من تا الان زنجان نرفتم ولی تا قزوین زیاد رفتم چون اون وری میرفتم رشت ولی زنجان نه اولین بارمون بود. اولش قرار شد که ما یک روز زودتر بریم اونجا بمونیم ولی بعدا گفتیم خب کجا بمونیم؟ ما که نرفتیم و همینطوری ما نمی دونیم که چقدر هزینه باید بکنیم برای دانشگاه پس یه جوری راه بیفنیم که روز اونجا باشیم و شب مثلا 2-3 راه بیفتیم.


خلاصه همین شد و نهایتا 4 راه افتادیم. کل مسیر اتوبان و ازاد راه بود و از قزوین به سمت زنجان که خارج شدیم دو طرف جاده چیزی که می دیدیم دشت و زمین های کشاورزی و ذرت و گوجه در کشت وسیع بود. بعدش هم که تاکستان و انگور فروشی ها کنار خیابون بود. تو مسیر زنجان بر عکس قزوین یه مسافت زیاد اصلا استراحتگاه نداره و نزدیک ترینش نزدیک به خود زنجان بود.جاده اش هم هیچ روشنایی نداشت.


خانواده های دانشجو رو میشد شناخت


اولین استراحتگاه نزدیک زنجان که وایسادیم و البته در طول مسیر قشنگ مشخص بود که کیا دانشجوئن و با خانواده هاشون دارن میرن ثبت نام. نشونه ها اینها بود که رو سقف باربندشون مثلا رختخواب رو بسته بودن یا صندلی عقب ماشین چمدون بود و دختره مقنعه داشت. تو اولین استراحتگاه که دیگه خیلی تابلو بود.خلاصه اینطوری بود که میشد دانشجو جماعت رو شناخت.


اولین برداشت از زنجانی ها


زنجان شاید بخاطر اون حسینهیه اش خیلی معروف باشه و زمانی که وارد شهرش شدیم پی بردیم اینا هم مثل بقیه ادم ها وقتی که 4 تا ماشین غریبه میبینن جو زده میشن و لایی میکشن . همه شهرها همینه ها دقت کردین ؟ یعنی بومی های منطقه هر شهری یه  کارهایی تو شهرشون میکنن که بقیه غیر بومی ها عمرا انجام بدن و طبیعیه زمانی که مثلا جمیعیت شهری که دانشگاه خوب داره و بخاطر وردوشون شهرشون شلوغ بشه هی جو زده بشن و لایی بکشن.


حالا نه اینکه همه شون اینطوری باشن ولی خب ...


اهان اینم بگم که زنجانی ها ترک هستن و  زمانی که یک ترک با لهجه ترکی فارسی صحبت کنه خیلی جالب میشه . اینو دوست دارم. قبلا لهجه لاهیجانی که فارسی حرف میزدن رو دوست داشتم اینم بهش اضافه شد.


اولین ورود و نداشتن نقشه


دانشگاه های بزرگی مثل زنجان که روز اول ملت میان ثبت نام ، یه بنر زده بودن که ما رو به محل ثبت نام هدایت میکرد و ما جهت فلش ها رو دنبال می کردیم تا برسیم به محل ثبت نام . این برای شروع خوب بود اما بعدش که هی باید بدو بدو میکردیم بین ساختمون ها اون دانشگاه چون نه نقشه داشتیم و نه حتی تو اون کتابچه ای که به خواهری داده بودن ، نقشه نداشت اوضاع سخت میشد . من حتی سعی کردم از تو نت یه نقشه پیدا کنم ولی دیگه خیلی دیر شده بود چون مسیر های پر رفت و امد جهت انجام امور رو 2-3 بار کز کرده بودیم! 


اولین تجربه حضور در یک جای با کلاس


شاید اونایی که تو دانشگاه های درست و حسابی درس خونده باشن ، ساختمون با کلاس که داخلش امفی تئاتر داره یه چیز عادی باشه اما برای من نه . ما نهایتش یک سالن جدید الحداث تو کاردانی داشتیم و تشویق و تقدیر و اینا همه اش اونجا بود اما اینجا کلاسش فرق میکرد. سا اون سالن امفی تئاترش رو که دیدم گفتم عجب جای خفنی .


یه برگه دستمون داده بودن که یه جلسه روان شناختی برای والدین بذارن و اتفاقا تو همون امفی تئاتره بود! خواهرم هم تو اون اثنا رفته بود دنبال کارهای ثبت نامش . به پدر و مادر جان گفتم شما برین تو این جلسه تو امفی تئاتر شرکت کنید ببیند چی میگه . راستش بیشتر از هر چیز دیگه از این خوشحال بودم که پدر و مادرم به چشم دیدم که دخترشون کجا قبول شده و محیطش چجوریه ...






نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد