ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

در ادامه دانشگاه خواهری

در ادامه دانشگاه خواهری ، گفتم چند تا مطلب دیگه اضافه کنم که شاید براتون جالب باشه ...


  

قبلا تو این پست ، یه سری چیزها رو گفته بودم  و قصه تا اونجا رسید که ماخواهری رو بردیم دانشگاه رسوندیم و برگشتیم و حالا بقیه ماجرا از زبان خودش ( یعنی اون نقل کرد و من می نویسم )


اولین هم اتاقی


قبل اینکه بریم دانشگاه زنجان ، قرار شد خوابگاهش رو اینترنتی بگیره و جالب بود که تو سیستمش ، مثلا میزد اتاق 2 بعد نشون میداد که تو اتاق 2 ، کی هم اتاقیش شده و اون طرف فامیلیش چیه . حالا اینی که اسمش رو نشون داده بود یه فامیلی عجیب غریب داشت ، حالا اون دختره بعد از اینکه خواهری رفت وسایلش رو گذاشت تو اتاق و بعدا برگشت تهران ، اومد و وسایلش رو آورد ، منتها نتونست جلیو کنجکاویش رو بگیره که اینی که الان وسایلش رو اورده چه تیپ و هیکلی داره میره سر وقت مانتو خواهری تا سایزش دستش بیاد!!!


هم اتاقی های مختلف


خب اونجا ، 2 تا مجتمع بزرگ خوابگاه که بلوک های خودش رو داره ، منتها چون دومیه همچین در ورودی درست و حسابی نداره از ورودی همین حراست خوابگاه اولی میرن سمت اون مجتمع.


دخترهایی که اونجا خوابگاه گرفتن از همه جای ایران هستن ، کرج ، شمال ، کرد و لر و ... ، هم اتاقی هاای خواهرم هم کرد و لر و کرجی ( گمونم گفت ترک ) بود. حالا بهرصورت یکی از اونها اینقدر فارسی حرف زدن براش سخت بود که کتابی حرف میزد و نه معمولی! مثلا میگفت : حال شما چطور است؟؟؟ ( به جای اینکه بگه حالت چطوره ؟؟؟ )


شرایط خانواده ها هم در اوضاع دخترها تاثیر گذاره دیگه ، مثلا یکی هست که از خانوادش دوره اوایل بخاطر این دوری هی کریه میکرد ، بعد یکی هست که مثلا پدرش فوت شده یا مادرش ، اون اولی که گریه میکرد این دومی هم دلتنگ اونا میشد اینم شروع میکرد به گریه کردن . 


اون اوایل ، یکی از این هم اتاقی ها ، هم کلاسی خواهری میشه و خواهری باهاش میشه هم گروه و تو اون درس ظاهرا نزدیک به 14 نمره یه پروژه ای با هم برمیدارن .


وقتی گذشته مهم میشه


این بنده خدای هم اتاقی خواهری ، یه گذشته عجیبی داره و اونطور که گفته پسره میره خواستکاری این و اینم جواب منفی میده و اون پسره میره یه جا دیگه ازدواج میکنه اونوقت این دختره که خبر ازدواج اون رو میشنوه افسردگی میگیره . بعد رو میاره به عشق اسطوره ای و اینا . یه جا هم گفته بود که چطور میشه بخاطر افسردگی کار به جایی میرسه که میبرنش اسایشگاه روانی و اونجا دکتره بهش میگه من برات پرونده تشکیل نمیدم تو هنوز سنی نداری که!!! یه جا هم صحبت از خودکشی میکنه و اینا


اما ماجرا از کجا شروع میشه بین اینا ، این دختره هر چند روز یکبار حالش بد میشده و میبردنش همون پزشک تو دانشگاه و این قضیه دیگه خیلی جدی میشه که چرا این حالش بد میشه ، تا یه حدی طبیعی هست ولی به بعدش دیگه غیرعادی میشه ، ظاهرا اینا زنگ میزنن به پدر مادر دختره میگن این دخترتون این حالش خیلی بد میشه ، اینو یه بیمارستان ببرین یا یه ازمایش کامل بدین ببینین که چشه؟ اونا هم میگن که چیزی نیست و بهش آب قند بدید!!!


یه بار که اینو نصف شب میبرن دکتر و اونم چه کولی بازی ای در اورده بود ، دکتره می پرسه سابقه ای هم داری ؟؟؟ اینم جلوی 3 تا هم اتاقی دیگش که اونا وقتی این حرف ها رو میزنه خشکشون میزنه میگه که : اره ، سابقه خودکشی دارم و رفتم اسایشگاه روانی و اون دکتره گفت که من برات پرونده تشکیل نمیدم و اینا


اینا رو میگه و این 3 تا خشکشون میزنه!!! 


جدای از این اتفاقات ، اخلاقاتی داشته که همه خون به دل میشن و فقط تحملش میکنن تا جایی که اینا تا فرصت گیر می اوردن برمیگشتن خونه و شهر خودشون


یک روان پریش


تا حالا کسی رو دیدین که دنبال جلب توجه دیگران به هر شکل باشه ؟؟؟ مثلا 3 نفری برین بیرون ( والا ما تو شهرستان زیاد میرون میرفتیم حالا چه برا خرید یا تفریح ) بعد مثلا بهانه بیرون رفتن خرید کردن اون دخترست ، بعد وقتی میرن بیرون وقتی بقیه یه چیزی میخوان بخرن بگه که عه! تو برا چی خرید کردی؟؟؟ فقط من میخواستم خرید کنم!!!


اینقدر از این اخلاق های اینطوری و مشابهش پیش آورد که خواهری میره پیش مشاور میگه اقا ما یکی داریم اینطوریه اخلاقش ، چیکار کنیم ؟ پیش مشاوره هم نمی یاد ؟؟؟ اونم میگه هر خوبی بهش کردید دیگه نکنید.


مثلا خواهری میگفت ساعت 8.30 کلاس داشتن و اونا یه جوری برنامه ریزی میکردن که ساعت 8.20 سر کلاس بشینن ولی این دختره ، چون بالاخره هم اتاقی بود ، هم کلاسی بود ، هی بهش میگفتی پاشو و اونم هی میگفت میخوام بخوابم و اینا تا برسن سر کلاس ، 10 دقیقه از کلاس میگذشت و این خواهری دیگه بهش میگه من 2 بار بهت میگم بلند شدی ، که هیچ و گرنه من میرم!!! حالا اینکار رو میکنه بعد اون دختره که دیر میاد سر کلاس چپ چپ به خواهری نگاه میکنه.


حالا بعدش که داستان پیش میاد و اون دختره از جمع اینا جدا میشه و میره یه اتاق دیگه همون دختره ، ساعت 8.10 دقیقه میاد سر کلاس و خواهری که 8.20 میره اصن ماتش میبره که تو با ما بودی دیر بلند میشیدی و حالا که رفتی جای دیگه اینقدر زود میای؟؟؟


جالب بود دختره میگفت مثلا من کار خونه انجام نمیدم چون نحیفم!دست به سیاه و سفید که نمیزد و قص علی هذا که اگه بگم باید کلی بنویسم . من یه دختر عمه دارم که اونم ظاهرش نحیفه ولی شاید با ظرف شستن مشکل داشته باشه ولی تو کارهای دیگه اصن کم کاری نمیکنه.


سرتون رو درد نیارم ، اینقدر این دختره مسخره بازی درمیاره که یه روز که خواهری برگشته بوده تهرران با اون 2 تا دیگه یه دعوای اساسی تو اتاق میکنه و میره به سرپرست میگه من دیگه نمی تونم با اینا بمونم و من رو بفرست یه اتاق دیگه ( البته کمی قبل ترش سرپرست به این مشکوک میشه که چرا این حالش بد میشه و به این هم اتاقی هاش میگه که چی شده و اونم اظهار بی اطلاعی میکنن و میگن ازمایش داده ما که نمی دونیم و جالبه باز برای اینکه اون دختره بد نشه هیچوقت به کسی نمیگن که چرا این دختره اخلاقش اینطوریه و بقیه هم یه بوهایی میبرن ولی چیزی نمیگن تا این بره جای دیگه اون یکی ها بفهمن این چه اعجوبه ای هست ) اون دختره میره اتاق دیگه و پشت تمام این 3 نفر صفحه میذاره جوری که تمام اون راهرو ( گمونم گفته بود هر راهرو 6-7 تا اتاق داره و نفراتشون هخم بین 4 نفر به بالان ) و حالا اون راهروی ای ها به این ها نگاه سنگین داشتن که اره شما به این دختره ظلم کردین.


بالاخره ادم همه جا نفوذی داره دیگه ، یه دختره رو برمیدارن میارن که بگو اینی که اومد صفحه گذاشت چی گفت و میگه که چی گفت و یکیش این بود که اون گفته بود اونا سر این دختره داد میزنن!!! اینا هم دهنشون وا می مونه که کی این کارها رو باهش کردن و اینم ناراحت و اینا


خواهری بخاطر اون پروژه اش ناراحت این میشه که حالا باید با اون مسخره بازی دختره چیکار کنه ( البته قبلش به اون دخترهای هم اتاقی حرف ها مشاور رو گفته بوده که با این چیکار کنن و تمام نعمت هایی که داشته مثل محبت کردن مکثل اینکه سر ساعت صبح بیدارش کنن و اینا رو همه رو ازش میگیرن و اونم بعدا دعوا میشه و میره اتاق دیگه ) حالا اونجا چی میشه که خود دختره مثل بچه ادم زنگ میزنه به خواهری میگه ببین ما مسائلی داریم درست ولی نباید که اخر ترمی برامون مشکلی پیش بیاره و مثل ادم کار رو تحویل میده.


فضای رسمی یا فضای صمیمی


اون بچه هایی که تو شهرستان درس خوندن میدونن که فضای صمیمی یعنی چی ، بگو بخند ها با همه و اینا ، اما تو فضای رسمی خیلی چیزها نیست و مشکلات تو ربطی به بقیه نداره و اینا ، حالا کسی نباید تو از این فضای دوستانه سوئ استفاده کنه ، گروه اول بهش چیزی نگن ، همه که مثل هم نیستن و هر کسی یه اخلاقی داره . 


وضعیت سرویس ها


من که تو یه همچین فضای مثل اونجا درس نخوندم ولی خواهری میگفت که سرویس مثلا هر 10 دقیقه میاد بچه ها رو جمع میکنه از جلو خوابگاه یا تو مسیر جمع میکنه میبره و تو شهر هم سرویس داره و میبره و میاره ، حالا اون دختره تز میداد که سرویس نگیریم و با تاکسی تلفنی بریم؟؟؟


یه چیزی بهتون بگم شاید باورتون نشه ، زمان ما که ابتدایی بودیم  ، ما فاصله مون تا مدرسه بین 20-35 دقیقه بود و خودم تو راهنمایی هر روز صبح 40 دقیقه راه می افتادم میرفتم و شبش هم شیفت ظهر بودم همین بود ، الان ملت برا 2 قدم راه سرویس میگیرن و چقد هم پولش رو میدن 


بعد تو دانشگاه که اونم سرویسش مفته ، ادم تاکسی بگیره هر روز بره بیاد؟؟؟ الان این حرکت یعنی خیلی پولداری؟؟ والا گمون نمیکنم پولدارش هم حداقل واسه این کار اینطوری بریز بپاش کنه!!!


وقتی که او رفت


خلاصه دختره میره اتاق دیگه و یادش میدن که مثل ادم  رفتار کنه ولی واسه اینا چه اتفاقی می افته؟ جای اون دختره ، یکی دیگه میاد که ترم اخره دانشگاشه و میخواد پایان نامه بده و بره و این یکی صد پله از خوبی اینا جلوتر! مثلا میگفت شب اینا رو زمین میخوابیدن بغل هم و اون چقدر فعال شده تو صمصمیت این جو اتاق و برای ترم بعد هم یکی رو مد نظر دارن که بیارن و اونم یکی مثل اینا بچه باحال


مشکلات ترم اول دانشگاه وقتی که باید هم اتاقی بگیری


من خودم ترم اول دانشکده ام داستانی داشتم با هم اتاقی هام و واقعا میدونم که چه خبره تا بعدا که با اونایی که میخواستم رفتیم خونه گرفتیم ، باورتون میشه اگه بهتون بگم تو یه اتاق 12 متری 6 نفر درس میخوندیم و کسی جیک نمیزد و شام ونهار هم با هم درست میکردیم؟؟؟ تا جایی که مثلا دوستم که برق بود صبح امتحان داشت من قبلش دانشم در اون واحد رو باهاش به اشتراک میذاشتم ( یعنی راه حل های سریع برای حل مسئله و اینا ) اونم سوالات رو می اورد و اینا ؟؟؟


دوست دانشجوی یا عزیزی که میخوای دانشجو بشی ، ترم 1 معمولا داستان هایی خواهی داشت در 90% حداقل


طولانی شد گمونم!!!







نظرات 3 + ارسال نظر
بهامین دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 15:40 http://notbookman.blogsky.com/

چقدررررررررر اون دختر هم اتاقی خواهرتون بچه بازی در اورده
چه خوب من هیج وقت خوابگاهی نبودم ،تحمل وکنار اومدن سخته ،
هیچ وقت از خاله زنک بازی خوشم نمیاد ،رفتار اون دختر که بعد رفته پشت سر هم اتاقی قبلیش حرف زده ،جالب نیست

سلام
این تنها یک نمونه کوچیک بود ولی شروع اتفاقات بعدی بود.

ببین بعضی چیزها هستن از نظر ما اصن مهم نیستن ها ولی همین اتفاقات کوچیک برای بقیه ناراحت کنندن . مثلا عادت من این بود که زمان دانشجویی که وقتی کتابی رو بر میدارم وقتی نزدیک زمین اوردمش بندازمش رو زمین و یه صدای تق میده.

این به نظر من اصن چیز مهمی نیست ولی اینکارم باعث تو مخی دوستم شده بود و برای اینکه اغراق کنه و بگه چقدر این کارم اون رو ناراحت میکنه ، با اغراق تمام کتاب های روی طاقچه رو انداخت رو زمین تا صدای تق بلندش رو من متوجه بشم.

من نمیگم بچه بازی بده ، نه خب من هم یه اخلاق هایی داشتم که خاص خودمه و اصن هر ادمی یه سری خصوصیات داره که به نظر خودش شاید خیلی بد نباشه اما وقتی تو یه جمعی میره یکی ممکنه خوشش نیاد.

باز برای مثال ، خودمونیم دیگه ، غریبه که نیست مثلا من عادتمه که گاهی بیش از 2 تا کامنت بذارم بعضیا اصن اینو دوست ندارن ، خب هر کسی تفکر خودش رو داره و باید اینها رو با صحبت حل کرد.

مسئله اینه که یکی یه سری اخلاق داره که خوب نیست و تو جمع اتاق همه باید یه جوری رفتار کنن که بقیه ناراحت نشن و این رفتارها باعث نشه که اون شخص رو باهاش هیج جوره کنار نیان بلکه خب بشینن بگن ما این کارت رو نمی تونیم تحمل کنیم ، نکن ، اونم بگه اکی

نه اینکه خودشیفتگی های زندگی قبل دانشجوئیش باعث بشه که دیگران رو مقصر بدونه و نه خودش رو ، چون تو جمع اولیه همه سعی میکنن با هم رفاقت کنن و اینو جدی نگیرن اما وقتی خودشیفتگی مزمن باشه و همیشه دیگران مقصر باشن نه خودت اینجا دیگه کار دست ادم میده دیگه ، این خوب نیست ، مورد اون دختره هم همین بود.

به نظر من هر کسی یه اخلاقیاتی داره که ممکنه اگه تو زندگی خوابگاهی یا زندگی مشترک ، طرف دوست نداشته باشه ، اصن من خودم رو میگم ، من یه سری عیب و ایراد دارم و تو یه جمع که رفتم اگه کسی از اون کارم خوشش نیومد یا بد برداشت کرد باید اون سوئ تفاهم برطرف بشه نه اینکه کش داده بشه.

دیگه بهرحال هر کسی یه سری خصوصیاتی داره که نمیشه کاریش کرد و اونم به طبیعت خودش رفتار کرد.

مهربانو دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 14:24 http://baranbahari52.blogsky.com/

حتی از خوندن این حجم بچه بازی هم تنم کهیر میزنه .. خدا به داد برسه چطور میشه همچین اخلاقی رو تحمل کرد

سلام. به رسمی که دارم تو این وبلاگ و این اولین کامنت شماست ، ورودتون رو خوشامد میگم

البته این یه نمونه اش بود که یادم مونده بود و زیاد بود که به این بسنده کردم .

من نمیگم این رفتارها و بچه بازیها نیست ، من میگم هست مثلا من خودم تا قبل کاردانی خیلی وابستگی به خانواده داشتم و بعدش که رفتم شهرستان خیلی برام سخت بود ، هم دوری و هم انجام اموری مثل لباس شستن و عذا درست کردن و اتو کردن و حتی غذا درست کردن

خب این ها رو به مرور ادم یاد میگیره و بارها گفتم اونجوری که من تو کاردانیم نظم و ترتیب رو یاد گرفتم تو سربازی یاد نگرفتم

اما حرف من اینه که ادم ها باید تو یه برهه ای با مشکلات و مسائل و چالش ها روبرو بشن و بتونن از پسش بر بیان ، این دوران نهایت 2 یا اخرش 4 ساله ، کسی موفق شد که شد نشد فردا میخواد تو زندگی با همسر چیکار کنه .

حتما شنیدین میگن که بسیار سفر باید تا پخته شود خامی این دوران سربازی و خوابگاه دخترا هم همینه منتها کسی که مشکل روانی داره باید یه فکری بکنه نه اینکه بگه من سالمم بعد گندش دربیاد که یه همچین سابقه ای داره اخه ادم بعضی موقع یه چیزایی میشنوه از یه سری ادم ها واقعا میترسه و جاش هم نیست که گفته بشه اما حداقل انتظار اینه که نرمال باشه بتونه از پس مسائل اونجا بر بیاد

مثلا خواهری میگفت اتاق بغلیشون خب یکی هست سرمایی یکی هم گرمایی خب اینا سر زیاد کردن درجه شوفاز شاید مسئله داشته باشن اما یاد گرفتن که اینو بین خودشون حل کنن ولی وقتی طرف یه پیشینه ای داره رو مخ همه است و کار از بچه بازی هم میگذره متاسفانه

مهدی دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 12:44 http://bit.do/eFi2p

سلام به وبلاگم خوش اومدید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد