ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

تی عقل چی گونو؟؟؟ ( یعنی عقلت چی میگه؟ )

یکی از ناب ترین اتفاقات عید دیدنی امثال رخ داد ، یکی دو سال بود که مامان بابا قصد داشتن برن خونه پدر   زن دایی چهارمیم که مادرشون با پدربزگم ( پدر پدرجان ) نسبت فامیلی دارن ، خونه اونا با خیابون ( بصورت جغرافیایی ) یه فاصله 8  متری داره و جلوی خونشون جای پارک دارن منتها از آسفالت ،  یه جاده با شیب 35 درصد میخوره میره بالا تا جلوی خونشون ، یعنی تصور کنید از بالا که میاید ، کنار لبه آسفالت ، یه جاده با شیب 35 درصد خورده به دروازه و پایین اون خونه ،  حدود 1 متر جلوتر از این جاده ، یک شونه خاکی داره و در کناره همون خیابون و جاده خاکی یه محوطه با اتاقک های چوبی که مثلا نون محلی و اینا میپخت و چون از آسفالت ، حدود 1.5 متر عقب نشینی داشت کامل جای پارک بود ولی بین ورودی اون محوطه اتاقک ها و این جاده شیبی شخصی یه فاصله 6-7 متری بود . امیدوارم خوب تونستنه بوده باشم که توصیف کنم که ماجرا چیه.


تصمیم بر این شده بود که بریم خونه فامیل جان و مثل همیشه که ماشین رو زیر خونه و تو شونه خاکی ، مثل 3-4 بار قبل که پارک کردم و قشنگ یادمه که ماشین رو اوردم عقب تا هم زیر خونه اون فامیلمون باشه و هم مثلا  اگه برا اون طرفی که مشتری برا اتاقک هاش می اومد ، جا باشه و دیگه من کاملا تا جایی که راه داشت اومدم عقب.


ماشین رو پارک کردم و درش رو بستم که دیدم یه خانم با همون لباس محلی و یه ماشه نوک تیز  ( البته ما بهش میگیم ماشه ولی تو فارسی بهش میگن انبر ) داره میاد سمت من که ماشینت رو از اونجا بردار


من وایسادم بیاد جلو ببینم چی میگه و داد و بیداد های خانمه باعث شده بود که مادر و پدر و خواهر که هنوز خیلی دور نشده بودن ببینن ماجرا چیه و البته خواهری گفت که اصن اون از این اتفاق فیلم گرفت.


من وایسادم بیاد جلو ببینم چی میگه ، اومد شروع کرد گفتش که :

_ ماشینت رو از اینجا بردار

+ چرا آخه ؟ مامهمون  همین خونه بالایی ( اشاره به خونه ) هستیم ، اومدیم یه عید دیدنی و 10-15 دقیقه میشینم و میریم

_ نه آقا ، ماشینت رو بردار ، اینجا برای من مشتری میاد ، تی عقل چی گونو؟؟

+ والا عقل من میگه که اون خونه بالایی ، پایینش جای پارک ماشین میشه دیگه

_ نه ، من کلی از آسفالت عقب نشینی کردم ، من زندان رفتم ، اصن 10 دقیقه نمیشه

+ خانم من شنیدم شمالی ها مهمون نوازن ، شما اجازه نمیدید من سال نو رو بهتون تبریک بگم

_ سال من که تبریک هیسه ، شما ماشینت رو بردار 


خلاصه این گیر داده بود که ماشینت رو بردار ، من تو 4-5 بار قبلی که رفتم اونجا ، دقیقا همون نقطه ماشین رو پارک کردم و کسی کاری نداشت اما این سری گمونم یکی دو تا ماشین جلوش پارک کرده بودن ، مثل اینکه جو گیر شده بود و اصرار اصرار که ماشینت رو بردار


حالا تو همین حین مشتری هاش هم داشتن نگاه میکردن و پلاک ماشین ما برا تهران بود دیگه ، گفتم باشه حاج خانم و چندین بار تکرار که " تی عقل چی گونو؟ تی عقل چی گونو ؟؟ " تا قبل این ماجرا مگه اینطوری نبود که جای پارک ماشین نزدیک و جلوی خونه صاحبخونست؟؟؟ هر چی اون من میگفت و استدلال و منطق دیگه اون هی میگفت که تی عقل چی گونو ، گفتم باشه اصن شما راست میگی ، بذا ماشین رو ببرم بالاتر یا پایینتر که شما راضی بشی ...


حالا خنده دارتر ماجرا اینجاست که ، من اومدم ماشین رو استارت بزنم روشن شه برم یه جای دیگه که هر چی استارت زدم ماشین اصن استارت نمی خورد خخخ ، یعنی هیچی ها ، در کاپوت ماشین رو دادم بالا گفتم شاید مثلا سیمی ، سر باطری ای چیزی در اومده باشه ، هر چی نگاه کردم من که نفهمیدم اصن چی شده ، دوباره اون خانمه اومد گفت چرا ماشینت رو بر نمی داری ، گفتم ماشینم استارت نمی خوره


اون برداشتش این بود که من دارم مسخره اش میکنم و همچین اماده بود که با ماشه حمله کنه بهم ، گفتم حاج خانم این ماشین و این سوئیچ بشین استارت بزن روشنش کن من ماشین رو بردارم ، دوباره غر غر غر ، شاید حداقل 2 تا ماشین بین ماشین من و ماشین مهمون هاش فاصله بود و اون اینقدر ( من میگم زیک زیک ( همون غر غر و رو اعصاب رفتن )) کرد که گفتم اصن من ماشین رو خلاص میکنم میرم جلوتر تو روی مخ من نباشی.


همینکارم کردم ، ماشین رو خلاص کردم بردم یه 10 متر جلوتر ، جلوی خونه یکی دیگه که این رو مخ من نباشه ، زنگ زدم به گوشی خواهرم یا پدرم ، دقیق یادم نیست ، گفتم این ماشین اصلا استارت نمی خوره ، به این اقای صاحبخونه بگو بیاد یه نگاهی بهش بندازه ببینیم مشکل چیه؟؟؟اونم بنده خدا اومد و عید دیدنی من با اون و روبوسی و تبریک سال نو تو همون خیابون شد ، اومد نگاه کرد گفتش من نمی دونم ولی بیا ماشین رو هل بدیم روشن که شد مستقیم ببرش تعمیرگاه.


من تا الان به این روش هل دادن و روشن شدن ماشین که آشنا نبودم ولی الان بهتون میگم شما هم اگه این داستان رو داشتین بدونید ماجرا چجوری میشه ، ماشین رو که خلاص میکنی ، بعد اونا هول میدن ، ماشین که راه افتاد ، کلاژ رو میگیری و میاری دنده 2 و ماشین روشن میشه ، دیگه خلاصه گفتم این ماشین با این وضعیت ممکنه دردسر ساز بشه ، چون فرداش باید بر می گشتیم تهران ، همون طوری برداشتیم بردیم تعمیرگاه و طرف درستش کرد و باز برگشتیم سمت خونه همون فامیل مد نظر ، اول گفتم این خانمه که اصن نمیشه نزدیکش شد ، اونجا پارک نکنم برم یه جای دیگه ،


اولش گفتم برم جلوی خونه ی همین فامیل جان پارک کنم و ماشین رو بردم پشت دروازه که حیاطش پر بود و خودش اومد ، گفتم عجب همسایه ی بدی دارید ، این همه اونجا پارک کردم مشکلی نبود اد همین الان اصن نمی ذاره من پارک کنم ، خلاصه ادرس یه جای پارک دیگه رو داد و ماشین رو پارک کردیم و 15 دقیقه نشستیم و خداحافظی و اینا.



خواهری که از بالا تمام این ماجرا رو دید و شاهد بود ، فیلم هر چی که گفته شد رو به دخترهای اون فامیلمون نشون داد ، گمونم همون فامیلمون گفتش همین خانم ، چند سال قبلترش ، اومد جلو جاده ما رو هم گرفت و مسدود کرد و گفتش اینجا برای منه ، سر اون قضیه پلیس آوردن تا قضیه ختم بخیر شد!!! همچین دایی جانمان هم که بعدا بهش گفتیم ، گفتش که یه بار دهیار یا شورا رفته بود به ساکنین اون منطقه سر بزنه ، همین خانمه دنبالش کرد یارو در رفت!!!



یک سوال : یعنی کائنات چی می خواستن بهم بگن؟؟؟ 


+ البته من که به چشم خیر بهش نگاه کردم ، ممکن بود همین مشکل فرداش تو راه برامون پیش بیاد ، روز قبلش پیش اومد و ماشین ایرادش حل شد

نظرات 3 + ارسال نظر
کاکتوس سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1398 ساعت 22:11

فقط جمله
تی عقل چی گنه
خیلی خوب بود


دلم برات تنگ میشه کاکتوس عزیز
البته من خیلی قبلتر فک میکردم پسری و برات عکس بوسه میذاشتم

Baran دوشنبه 2 اردیبهشت 1398 ساعت 08:04

چه جریان هیجان انگیزی
ما هم بهش می گیم ماشه.
والا اینقده گفتن ده دقیقه بر می گردیم.رفتن و
دو روز بعد اومدن،ماها دیگه به حرف همشری مونم اعتماد نداریمفکر کنید ،سه نصفه شب و
خدای نکرده یکی از افراد خانواده،نیاز به درمانگاه رفتن داره،درحیاط بازمیکنی می بینینمی تونی بری بیرون.تازه اگر هم بری،دوتا خونه اون ور تر،طوری پارک کردن که،کوچه رو بستنواینجاست که ،فریاد می کشی،شیمی عقل شمره چی گونو؟
حالا ساعت چنده؟بله سه نصف شب.درست نیست فریاد بکشی.ولی جون یکی درخطرِ.باید فریاد بکشی تا نجاتش بدی
وبلاخره سلانه صلانه آمدن و
کوچه رو باز کردن.واقعا عقل شون چی بهشون میگه؟آدم کوچه رو بند میاره؟جلوی درمردم پارک میکنه؟یه نوک سوزن به فکر دیگران نباید باشه؟والا ما خودمون همچین کاری نمی کنیم.وتوقع داریم که نکنن.خواهشا جلوی معابر،جلوی در پارکینگ...پارک نفرمایید.باتشکر

کائنات می خواست بگه که"تی عقل تره چی گونو؟"همین.یعنی ادو شود سبب خیر
والبته یه راننده هیچ وقت نباید عنوان کنه که،ده دقیقه دیگه برمی گردم.باید جایی پارک کنه که،مزاحم کسی نباشه.شده دوتا کوچه اون ور تر.ولی قانون پارک ممنوع رو رعایت کنه.صدالبته خودمون رعایت میکنیم،یعنی دوتا کوچه اونور تر پارک می کنیم،که خدای نکرده مزاحمت ایجاد نشه.

+الهی شکر.الهی خیر و سلامتی..همیشه شمره پیش دکفه
واینکه،
اون شیب ملایم جاده و ....خیلی خوب به تصویر کشیدین.خیلی مرسی

فقط میتونم بگم بابت همه خوبی هاتون مرسی

بهامین دوشنبه 2 اردیبهشت 1398 ساعت 01:44

چقدر اون برداشت اخر یادداشت عالی بود.
اینکه متوجه ایراد ماشین بشید و اصرار خانم همسایه اون فامیل باعث بشه ماشین ببرید تعمیرگاه.

اره ، داشتن دیدگاه مثبت تو زندگی خیلی خوبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد