ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

آرمان شهر - سارای عزیز

ارمان ِ شهر ِ من

ب دعوته اماسیس،ب نوشتنه پستی در خصوصه شهره ارمانی من،دعوت شدم

ایران؛ سال 1401

...

حدود یک ماهی میشه که از تماس دکتر پروینی میگذره، هیچ کدوممون باورمون نمیشد . من و پریسا از پاییز 94 رو موضوع  تقسیم سلولی کار کرده بودیم،بالاخره بعد از 7 سال موفق شدیم ک تقسیم سلولیه ،سلول های سرطانی رو متوقف کنیم . دوشنبه ی هفته ی اینده هم باید بریم فرانسه،تا در خصوص این پیشرفت پزشکی در کنگره ای سخنرانی کنیم. ب گذشته ک فک میکنم(سال 93) میبینم خیلی چیزا تغییر کرده،استاد گلستانی میگفتن،کشور تا ته بدبختی رفته،دیگه از این بدبختر نمیشه،اینده روشنه...

  

راست میگفتن،بعد از 8 سال،تو جامعه هیچ فرد تهی دستی نداریم،هیچ بیماری نداریم ک ب جز بیماریش درده هزینه ی بیمارستان رو یدک بکشه خانم امیدی زاده همسایه ی طبقه ی پایین میگفت از اخبار شنیده ک تا یه هفته ی دیگه قرار هست همه ی ساختمونا ب سیستمی مجهز شن،ک زباله ها رو تجزیه میکنه،و مواد تجزیه شده،طوری تو دستگاه فراوری میشن ک ب کود تبدیل میشن امروز عصر ب همراهه خواهرم رفتیم بازار،خواهرم میخواست شال بخره و من ادکلن ب مردم ک نگاه میکردیم ناخوداگاه یاده چن ساله پیش افتادیم،ک گشت ارشاد وجود داشت،یه تعدادی بی حجاب با دلهره شاید،از خونه بیرون میومدن الان هم حکومت ب قوته خود باقیست،اما وضعیت فرق کرده،حجاب ازاد شده،هر کسی ب روشه خودش لباس میپوشه،درسته ک تعداده با حجاب ها از قبل هم بیشتر شده،اما یه ارامشه خاطر تو چشمای همه هست،ارامش نه فقط به خاطره حق انتخاب در پوشش،بلکه در حق بیان،حق انتخاب ،حق...

 

+ تاریخ یکشنبه ۲۰ مهر۱۳۹۳ ساعت 21:5 نویسنده سارا comment