ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

شغل پدر ...

پدر و مادر ادم دو فرشته ی زمینی و نعمتی هستند که همیشه برای داشتنشون خدا رو شکر میکنم ، مهم نیست که اونها وزیر و دکتر و رئیس جمهور و رهبر سازمان ملل و اینا هستن یا نه ، وجودشون و اینکه من ثمره عشق اونهام برام کافیه و خیلی دوستشون دارم و ابدا هم نمیذارم کسی بهشون حرفی بزنه که دلخور شن ، اما یه سری ها هستن ، یه سری ادمهای کمیاب و نادر و احتمالا در حال انقراض که کلاسشون خیلی بالاست اما از اخلاق مداری ، هیچی!


قضاوت هم دربارش نمیکنم و اتفاقی بود که افتاد منم بدون کم و زیاد فقط نقل میکنم.

--

یکی از دوستان خواهری یه شخصی رو معرفی میکنه و میگه خیلی ادم خوبیه ، گوینده رادیوئه و کلی صحبت که من تو رو بهش معرفی کردم اصن اوشون دیگه خدای رو زمین!خواهری هم میگه باشه ، یه صحبتی بکنیم تلفنی ببنیم این چجوریه ، تو تماس اول صحبت میکنن و صحبت به اینجا میکشه که اوشون میپرسن شغل پدر شما چیه ؟ میگه تو صدا و سیما هستن ، میگه چه عالی ، همکاریم پس ! دقیقا" شغلشون چیه ؟ میگه که کارگر هستن و کامل تفهیم میکنه که کدوم بخشه و اینا


طرف تا فهمید که شغل دقیق چی هست ، گوشی رو قطع میکنه ، وسط صحبت بدون هیچ خداحافظی ، خواهری فکر میکنه که شاید مثلا" خطش قطع شده و دوباره تماس میگیره ولی در تماس های بعدی ، کلا" اوشون تماس رو رد میداده و دیگه تماس خواهری جزئ بلاک محسوب میشده.


--

چی بگم آخه من!  یعنی اگه اوشون فهمید شغل پدر رو بعدش خیلی محترمانه میگفت که خوش بخت شین اینا و من به درد شما نمیخورم و این حرفا ، بهتر نبود یا تا فهمیدی شغل پدرشون چیه چون خودت رو تاپ کلاس بدونی و ملت و بقیه رو دون شان و شخصیت خودت باید اینطوری رفتار کنی ؟ امیدوارم کسی رو بخاطر خانوادش و اطرافیانش اینطوری باهاش رفتار نکنیم .

قضاوت کردن ممنوع! حتی شما دوست عزیز!

یکی از قوانینی که در این دنیا وجود داره و خیلی هم نامرئی و غیبی و خلاصه چیزی نیست که کسی ازش مطلع نباشه ، قانون قضاوت کردن دیگرانه ، شاید بگین مگه چیه ؟ چیزی که در مورد این قانون باید بدونیم اینه که وقتی کسی که در یک موقعیت قرار گرفته ، قضاوتش می کنیم در گذر زندگی و قبل مردنمون ، خودمون هم در همون موقعیت قرار میگیریم  تا ببنیم آیا قضاوتی که کرده بودیم درست بوده یا نه ، اگه غلط بوده و به ملت آسیب زده که الفاتحه ، حق الناس بوده ، جالبیش دقیقا اینجاست که وقتی در اون موقعیت قرار میگیریم ، اون قضاوتی که کرده بودیم یادمون میاد که چه کرده بودیم؟

چند مورد رو من مثال میزنم و از خودمم شروع میکنم و شاید شما هم تجربه مشابهی داشته باشین.


--

خیلی سالها پیش که من اونموقع دانشجو بودم (7-8 سال پیش) دایی کوچیکم مو بلند کرده بود ، خیلی هم بلند شده بود و انموقع تحت فضای مثلا" خشکه مذهب بازی و این صوبیتا که عموما عمو جان هم اتش روشن میکرد ، هی به این دائی گیر میدادیم تو چرا موهات بلنده و بزنش و یه شب خوابیدی ما برمیداریم قیچیش میکنیم و این داستانا ، نمی دونم اونموقع ایشون چقدر از دست ما حرص میخورد و ناراحت میشد ولی الان وقتی که خودم موهامو بلند کردم و میشنوم که بهم میگن تو موهاتو بلند کردی ، شپش داره یا نه ، حس چندان جالبی ندارم! تازه این یک مورد بوده .


نمونه دیگری که باز برام جالب بود داستانی بود که استاد رائفی پور نقل کرد و گفت یه بنده خدایی میره دستشویی مسجد و میبینه اخوند مسجد از دستشویی بیرون میاد و بدون اینکه وضو بگیره ، میره پیش نماز نماز جماعت وایمیسه و ملت هم بهش اقتدا میکنن و بعدا" حرف در میاره که این اخونده بدون وضو رفته وایساده نماز جماعت و اینقدر گفتن و گفتن و گفتن تا اینکه اون اخونده بخاطر حرف هایی که پشت سرش زده شد کلا" از اون شهر میره و بعدا مبلغ دینی شد و رفت یه کشور دیگه ، حالا بعدا همون شخصی که این صحنه رو دیده بود و رفته بود حرف در اورده بود ، میگه رفته بود دکتر بهش آمپول زد ، وضو هم داشت ، میره دستشویی مسجد که فقط پنبه هه رو برداره و بره سر نماز ، بلافاصله یادش اومد اون اخونده که اون دیده بود بدون وضو یه راست رفت سر نماز ، شاید اون هم داستان مشابهی داشته! یه قضاوت غلط باعث شده که کلا" اون شخص نه تنها از اون شهر بلکه کلا از کشور بره! الان میتونه قضیه رو جمع کنه ؟


از این نمونه ها  و مشتقات اون زیادن ، کمی مراقب باشیم. کسی از ما از آینده با خبر نیست ،


یه چیز دیگه هم برام جالب بود اینه که تو فیم اتش بس اون مشاوره برمیگرده میگه زود نباید در باره خانما قضاوت کرد مگه اینکه 2-3 شکم زائیده باشی و یا با کفش پاشنه بلندشون راه رفته باشی ، بعضی جاها به خانما میگن ضعیفه ، صرف غلط بودن این حر ف ، آدما به یه تب بندن ، هرکول هم که باشی بادت میخوابه و یه انگشتت رو هم نمیتونی تکون بدی!


خلاصه حواستون 6 دنگ جمع باشه!

یک روز فوق العاده همراه با جایزه!

من کلا" اعتقادی به قرعه کشی ندارم ولی شده جاهایی که اسمم دربیاد و چیزی برنده بشم ، مثلا" من تو دوران راهنمایی تو مدرسه یه ترازو آشپزخونه برنده شدم که هنوز هم  داریمش ولی خیلی موقع ها هم شده که جیزی هم برنده نشم ولی ...


خیلی حس خوبیه که خرید کنی بعد بهت بگن بخاطر سقف خریدت به شما این هدیه هم تعلق میگیره!اونم یه پاوربانک برا شارژ گوشی!

این حس شور و شعف و نگنجیدن در پوست خود ، یک طرف ، چطوری میشه اینو شارژش کرد ؟یه چراق داره همش زرده بعد هی کمرنگ میشه ! اون دکمه اش هم که معلوم نیست چیکار میکنه ؟ اخه ریسته ؟ تغییر کاربریه! هیچ دفترچه ای هم نداره!


لطفا" اگه اطلاعاتی راجع به پاوربانک ها دارین و یا برا خودتون از این مدلهاست بهم بگین نحوه کار باهاش چجوریه!

بر ا من که نوشته 8000MAH و همین دیگه!

(این عکسه تزئینی هست و اونی که من دارم شبیه همینه ولی بغل دکمه اش یه LED گذاشته که الان رنگش زرده)


نصفه حاجی / نصفه کربلایی

تو پست های قبلی گفته بودم که ما مسافر حاجی داشتیم که میشدن عمو و خاله جانمان که چقدر اینطور که میگفتن مراسم اونجا معنوی بود! امنیت هم ظاهرا" برقرار بوده و به روحانی ها هم گفته بودن که اونجا لباس شخصی باشین و لباس رسمی نپوشین  که ممکنه یه چیزی بشه ، گمونم دائیم بود که میگفت یکی از دوستانشون که خیلی هیئیتی و حزب اللهی بوده و سیبیل داشته رفته حج ، ریششو زده و چه تحویلی اون وهابی ها این بنده خدا رو میگرفتن چون اوشون رو با یه کلی گنده مفتی یا همین شیخ هاشون اشتباه گرفته بودن.


چقدر حرف و سخن از خاطرات اونجا میشه اینجا نوشت ولی برام جالب بود عمو جان اونجا که بود ، به نیابت از غائبین ، طواف مکه رو برا چند نفر که یکیشون من بودم ، انجام داد و چقدر ذوق کردم که اینو گفت!!!


ااون سری مامان اینا هم که کربلا رفته بودن ، هم به نیابت از ما زیارت کرده بودن هم یه سری اعمال مخصوص اونجا رو به نیابت از ما انجام داده بودن!


الان آیا من یک نصفه حاجی / نصفه کربلایی هستم  آیا ؟

شفاگرفتن دختربچه نابینا در بین الحرمین

شنمی دونم تا چه حد اخبار رو دنبال کردین ، یا اصن اخبار این رو اعلام کرده یا نه ولی همین چند روز پیش بود که تو بین الحرمین کربلا یه دختربچه کور نابینا و معلول شفا گرفت ، شاید این برای ماهایی که از کرامات و لطف اهل بیت زیاد شنیده باشیم اصن چیز عجیبی نیست و حالا و تو پخش های زنده تلوزیونی از این اتفاقات زنده برای ما جدید و جالب باشه اما در اصل اتفاق تاثیری نداره ، این خاندان خیلی کریم هستن خیلی با معرفتن ، خیلی دوست دارم برم کربلا یا اربعین یا اول اذن کربلا رو از امام رئوف هشتم بگیرم و برم.





فیلم مصاحبه با خانواده دختر شفا گرفته ( آپارات ) ( کلیک )

یکی از نعمت های واجب شکر خدا

سلام

مهرماه تون بخیر ، چه اون دوستانی که محصل و دانشجو هستن یا اون بزگوارانی که باید بچه هاشونو ببرن مدرسه!خوبین؟من که خوشحالم دیگه مدرسه نمی رم و اون اهنک باز امد بوی ماه مهر برای من صدق نمیکنه!


عزادارای هاتون قبول باشه و انشااله که حاجت روا بشین.راستی کلیپ اون دختر بچه ای کور مادرزادی که تو بین الحرمین شفا گرفتین رو دیدین؟ این خاندان چقدر باکرم و لطفا!

--

میخوام در خصوص یکی از نعمت های خیلی مهم خدا که تو مسافرت ها خیلی بیشتر تو چشمه صحبت کنم! کلا" ما ادمها تمام چیزایی که داریم و انجام میدیم خوش یکی از لذات این دنیا محسوب میشه!دقت کردین ؟ غذا خوردن خودش یه نعمته ! همین سلام و احوالپرسی ای که با دوستان میکنیم و روابط عاطفی و خانوادگی و ج ن سی و اینا هر کدوم یکی از نعمت هایی هستن که معلولات خودشون رو میطلبن اما تو مسافرت ها یکی از نعمت هایی که بیش از هر چیزی رخ نشون میده w.c  هست ،  برای درکش باید قبلش کامل نیاز بهش احساس بشه و بعدش که رفع نیاز شد اصن انگار تو آسمونها هستی ها!


حالا خود همین w.c  ها استاندارد های متفاوتی دارن ، دقت کردین؟ مثلا" جاهایی باکلاسی مثل پیست اسکی دیزین نفری  1000 میگیرن و چه خدمات و سرویسی میدن ، یا همین دیشب که داشتیم می اومدیم زدم کنار تو یه رستوران باکلاس برم دبل که کاغذ زده بود فقط به مشتری های خودش سرویس میده ، چیزی که در مورد این رستوران های بزرگ و فرست کلاس برام جالبه اینه که اون پارکبون هایی که یه میله شبرنگ گاهی دستشونه و ملت رو دعوت میکنن که بیان پارک کنن و برن غذا بخورن اکثرا ماشین های چند میلیونی خارجی رو دعوت میکنن یا ماشینای 206 به بالا و کلا" به پراید زیاد توجهی ندارن!دقت کردین ؟


در کل این نعمت بزرگ الهی ، از اون نعمت هایی هست که باید به شکرانه اش مبلغی رو جهت شکرانه این نعمت بدهیم