ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

ردپای دوست

خاطراتم را با خدا ثبت میکنم ": )

دایی

برای عنوان اسامی مختلفی به ذهنم رسید ، اما هیچکدومشون مثل همونی که انتخاب کردم و نوشتم به دلم ننشت ، دایی ( تنها دایی مادرم ) ، یکی از فرماندهان زمان جنگ که اینطور که من شنیدم حدود 15 دقیقه قبل اینکه منطقه حلبچه رو شیمایی بزنن برای بازدید از منطقه میاد و برمیگرده و بعد از بازگشت اونا ، منطقه رو شیمایی میزنن و باد این شیمایی رو پخش میکنه و ظاهرا از همون موقع تاثیر خودش رو هر چند کم و بصورت غیر مستقیم میذاره و این اواخر که متاسفانه یک سرماخوردگی ساده باعث تشدید بیماری و اب اوردن ریه و پخش عفونت در بدن و ...


دایی رفت ، یا به قولی آسمانی شد و ما برای مراسم آسمانی شدنش رفتیم شهرستان . چیزی که از دایی تو ذهنم مونده اینه که همیشه تو مراسم های شاد یا عزا همیشه شرکت میکرد و حتی مراسم فوت پدربزرگم هم اومده بود با اینکه شاید خیلی فامیل نزدیکشون نبود. منتها ما همیشه ازش این گلایه رو داشتیم که چرا کم به خونه ما میای؟ چرا باید همیشه تو ختم و عروسی شما رو ببینیم و تا اینکه زد و این اواخر 2 بار به خونه ما اومد و ما هم چند باری رفتیم خونشون .


در یه زمینه تحقیقاتی به خواهرم مشاوره خوبی داد و خیلی کمک کرد . دایی ما تنها فرزند پسر یک خانواده بزرگ با کلی خواهر بود و لازم نیست که بگم چقدر عزیز بود.


نمیدونم شاید 5 شنبه قبل بود ، خونه ما با دایی خیلی فاصله نداره شاید 20 دقیقه و در طول درمان و بستریش مادر و خواهرم و خاله ها بهش سر میزدن اما خب ما فک نمی کردیم شاید این آخرین دیدارها باشه و زمانی که خواهرهاش از شهرستان اومدن و اون بخاطر مشکل ریه نمی تونست بلند و کامل حرف بزنه و ... همین حالش رو بدتر کرد.


مثل همون روزی که خیلی سال قبل خاله صبح کله سحر زنگ زد و فوت پدربزرگ مارو داد ، حوالی ساعت 8 صبح بود که تلفن ما تند تند و پشت سر هم زنگ میخورد ، همه شون یه خبر رو می دادن اما برای ما که باور کردنی نبود اخه روز قبلش خاله ام زنگ میزنه زندایی و اونم میگه حال دایی بهتره و حتی دایی میره شمال ، خب مگه میشه که کسی که حالش تا دیروز خوب بوده یه دفعه ای ؟؟؟


نه این باور کردنی نبود ، ما ساعت 10 رفتیم خونشون ، مامان پرسید حال دایی چطوره؟ زندایی گفت خوبه ، خوب شده . مامان گفت خب خداروشکر ، کی میاد خونه؟ دخترش از مامان پرسید شما خبر ندارید؟ با تعجب گفتیم چی رو باید خبر داشته باشیم ( نه اینکه ندونیم اما خب خبر دیروز که گفت حال دایی خوبه )؟ دخترش گفت دایی فوت کرد و 8 صبح به اونها خبر دادن و ...


لازم نیست که بگم چه فضایی حاکم شد و ماتم و غم و اندوه . بعضی از آشناهاشون باهاشون تماس می گرفتن و در جواب اینکه حال دایی چطوره ، شاید گریه جوابی بود که میشد داد ، نمی دونم ... خلاصه نفهمیدیم چطور شد و رفتیم شمال و مراسم تدفین ، من از اون چاله که اسمش قبر هست خیلی دور نبودم  و گریه و زاری ها و اینها و مروروشون هنوز یادمه . چی بگم و بنویسم. اخرین دیدار ها و فریادها و گذاشتن بدن کفن پیچ شده و چیدن چوب ها و ریختن ماسه ها روی اون توسط پسرش که اشک میریخت و ...


دخترش و دامادشون که اشک می ریختن ولی با هر بهانه ای دوست داشتن کنارش باشن و همه و همه و همه . خیلی ها اومده بودن . این دایی ما جنسش فرق داشت ، خونه زندگیشون ساده اما خب شاید خیلی از هم رده هاش ... مردم دار بود ، از اونا که میگن جوری با مردم رفتار کن که دوست داری باهات رفتار کنن . اگه اشنایی میدید نمی گفت که من کسی ام به احترامش بلند میشد و  خلاصه هر کی یه چیز میگه اما من میگم دوست داشتنی. راستش من سر مراسمش گریه نکردم چون باور نکرده بودم فوتش رو اما الان ..



برگشتیم و من رفتم تلگرام ، اخرین چت ها رو نگاه کردم از پیام های رد و بدل شده ، اخرین عکس ها ، و این عبارت که last seen 9 hours ago 

نمی دونم گوشیش دست کیه اما یاد این جمله می افتم که همیشه قدر دان اونهایی که دوستشون داریم باید باشیم ، بهشون بگیم .


باید می نوشتمش و منو ببخشید اگه کامنت ها تایید نشدن ، باشه سر فرصت تا حس و حالم سر جاش بیاد



اگه دوست داشتید برای شادی روحش یه فاتحه هدیه کنید

کتابخانه من و دفتر 200 برگ قفل فلزی پاپکو

دیروز ، یه روز فوق العاده بود چرا که من بالاخره بعد از مدت ها یه کتابخونه خریدم ، الان هی که نگاش میکنم هی خدارو شکر میکنم ، خداروشکر. منتها من کتابهام کمی زیاده و همش مردد بودم که خب اونهمه کتاب داخل این جا میشه یا نه؟ البته اگه کتابهای عمومی رو بذارم داخل یه کارتن چرا جامیشه ولی فعلا که خوبه


بعد امروز رفتم سایت پایکو ، اینجا ( کلیک )

میدونید که پاپکو یه برند ایرانی با کیفیت در زمینه دفتر و دفترچه و ایناست و من دفتر 200 برگ قفل فلزیش رو دوست دارم چون خیلی با کیفیته ،  قبلا دفترهای 200 برگش قیمتش حدود 20 تا نهایتا 35 تومن بود اما چیزی که الان دیدم فیوز من رو پروند! نوشته 62 تومن!؟؟؟ همینطوری هی به قیمتش نگاه میکردم و مات و مبهوت بودم ، چرا آخه ؟؟؟ من به کی برم اعتراض کنم الان؟




سوال نوشت :

تو پست های قبلی نوشته بودم که ما مودم adsl  مون رو جمع کردیم و یه مودم 4G HUAWI گرفتیم و گذاشتیم و سرعتش خوبه . این مودم ( در دیجیکالا )  سیم کارت خور هست و همه جوره خوبه اما جدیدا باهاش به یه مشکلی برخوردم و اون اینکه گاهی که سیم کارت بهش جا میزنم سیم کارت رو نمی خونه و من هر بار باید 3 تیکه سیم کارت رو جدا کنم و بچسبونم به هم و کل ناز و نوازش کنم تا سیم کارت رو بخونه و نهایتا به اینترنت وصل بشم . دوستانی که مودم سیم کارت خور دارند این مشکل رو داشتن؟ برای رفعش چیکار کردن؟



باغ ما

سلام

اول از همه ، روز دختر رو به همه دختران سرزمینم و دوستان وبلاگی تبریک میگم.


قبلا یه پست نوشته بودم درباره درختکاری و نهال هایی که اسفند ماه گذشته تو باغمون کاشتیم ( اینجا )  

که لازم نیست بگم کلی داستان پشتش بود و حرف و حدیث ها و اینا اما خب ، با تمام این داستان ها من نهال هام رو خریدم و همون اسفند کاشتم و هر کسی هم که سفارش داده بود و پولش رو هم داده بود براش خریدم و بعد اینکه نهال هام تحویلم شد ، منم به صاحبش نهال هاش رو دادم ، به جز نهال های خاله ام اینا که گفتش فعلا شما تو باغتون بکار ، بزرگتر که شدن من میبرمش توی باغ خودمون میکارم.


اینها رو داشته باشید تا ادامه ماجرا



 

ادامه مطلب ...

نمایش صوتی سرود کریسمس ( A Christmas Carol )

یکی از بهترین رمان های سبک نوجوانان ، نوشته چارلز دیکنز هست که توسط سایت ایران صدا ( اینجا ) قابل دانلود هست . خود رمان به کنار ، اینکه بصورت یک نمایش رادیویی و صوتی دراومده اون رو بسیار تاثیر گذار کرده . اما متاسفانه باید بگم که پارت 2 ( فصل دوم ) با پارت 11 ( فصل یازدهم ) یکی هست ، نمی دونم چرا این اتفاق افتاده .



شاید قطعه پازل گمشده این تیکه از داستان رو میشه از قصه ظهر جمعه محمد رضا سرشار ، پر کرد ، یعنی حضور روح مارلی در اتاق اسکروچ  و اینکه بهش میگه که به اون ( اسکروچ ) یک فرصت داده شده که با 3 روح ( روح گذشته کریمس ، حال و آینده ) ملاقات کنه تا بتونه به سرنوشت مارلی دچار نشه .یعنی اینکه به پیشنهاد من ، اول قصه ظهر جمعه رو گوش دانلود و گوش کنید ( از اینجا دانلود کنید ) تا ماجرا دستتون بیاد ، بعد سراغ نمایش رادیویی برید و وارد ماجرا و اتفاقاتش بشید.



چرا باید این کتاب یا کتاب صوتی رو خوند و گوش کرد؟


می دونید ، اسکروچ از ابتدا یک آدم خسیس و پولدار نبود ، بلکه سلسه اتفاق هایی باعث شد که اون این مدلی بشه ، کما اینکه برخی از اتفاقات در گذشته ما باعث شده که شخصیت امروز ما شکل بگیره و تصمیم بگیریم که چطور با بقیه رفتار کنیم. 


آقای اسکروچ با 3 روح ( البته غیر از روح مارلی ) ملاقات میکنه ، روح اول ، روح کریسمس گذشته است که اون رو به سالهای کودکی و اون سالی میبره که برای اولین بار به سر کار میبره ، صاحاب کارشون با اینکه شاید خیلی پولدار نبوده اما در شب کریسمس براشون جشن میگیره و این باعث خوشحالی اسکروچ میشه.


روح دوم ( روح حال کریمس ) ، اسکروچ رو بین مردم میبره در حالی که اونها اسکروچ رو نمی بینن و نشونشون میده که مردم چه شادی هایی دارن یا چه ناراحتی و غم هایی که اون ( اسکروچ ) نسبت بهشون بی تفاوت هست.


روح سوم ( روح آینده ) اسکروچ رو به کریسمس سال آینده میبره و زمانی که اسکروچ می میره و حالا براساس رفتار های سابق اون ، مردم با جنازه  اش چه رفتاری میکنن ؟ خوشحال شدن یا ناراحت ؟ ایا اصن کسی از مرگ اون ناراحت شده؟؟ یا نه ، و اینکه تصمیمات اسکروج باعث شده چه اتفاقاتی در زندگی مردم بیفته .


همزاد پنداری با این نمایش رادیویی


تو کامنت هایی که تو وب دوستانم گذاشتم ، از علاقه مندیم به این نمایش صوتی گفتم ، می دونید چرا ؟ کافیه خودمون رو توی این داستان پیدا کنیم ، تصمیم هایی که میگیریم و اتفاقاتی که براساس تصمیم های ما در اینده رخ میده . شب سال نو یا همون شب عید خودمون شده که اشکی رو پاک کنیم؟ گرسنه ای رو سیر کنیم ؟ یا اصن یه کاری کنیم که اگه یه روز درباره ما حرف زدن بگن دمش گرم اینکارو کرد یا بگن نه ، اون بود و نبودش فرقی برامون نداشت ؟؟؟ محبت  کردن پول نمی خواد ، قلبی پر از عشق میخواد .


مدت زمان این نمایش صوتی  رادیویی


حدود 5 ساعت


عمو پیرمرد

این چند روز اتفاقات عجیب و غریبی داره می افته که باورشون برام سخته

مثل چند روز قبل که یهو  حال کل خانواده ، یه غروب تا شب بد شد و کارمون به دوا و دکتر کشید


منی که دنبال چند تا کانال درست و حسابی برای کتاب صوتی بودم و البته پیداشون هم کردم ، هم تو یوتیوب و هم چند جای دیگه که لینکشون رو با معرفی سر فرصت میذارم و هم انتخاب 2 داستان که داشتم گوش میکردم که اتفاق بد دیگه ای افتاد


داستان صوتی شیخ و فاحشه جمالزاده و داستان سرود کریمس ( اینجا ) به روح سوم ( روح آینده ) رسیده بودم ، ساعت حوالی 10.30-11 بود و ما خاموشی زده بودیم که زنگ واحدمون زده شد ، من رفتم دم در ، پیرزن همسایه مون بود ، میگفت شوهرم رفته سنگکی و تصادف کرده و بردنش بیمارستان بعثت ، زنگ زدم پسرم گفتش پدرمون فوت کرده و بردنش سرد خونه ، زنگ زدم نتونستم آژانس پیدا کنم  که منو تا اونجا برسونه


مادرم که تازه به پشت در اومده بود گفت ، الان براتون یه ماشین پیدا میکنم و ...


-----------------------------------

امروز از 4 واحد طبقه ما ، روبروی واحد ما ادم های سیاه پوشی در رفت و امد هستن ، صدای گریه هاشونه که بلنده و 


و خاطراتی که من از اون عمو پیرمرد دارم ، روزی که درمسجد ، وقتی روز قرعه کشی من برنده جایزه نقدی شدم و ازم پرسید چقدره مبلغش و چقدر عجیب که اسم من هم محمده ( گمونم اسم کاملش محمد جواد ) بود ، یا روزی که میرفت سنگکی و نون میخرید و گهگاه که داشتم با ماشین رد میشدم و اونم تو محوطه بودو بهش گفتم بیا تا جایی برسونمت یا اون شبی که گفتن بنزین میخواد گرون بشه و بهم تو محوطه گفت ماشینتون رو بنزین نمی زنی؟ گفتم ارزش نداره ، فقط یک باکه ...


من از زندگیش خبر ندارم ولی وقتی بهش فکر میکنم این خاطرات جلوی چشمام رژه میره مثل خاطرات سرود کریسمس 


---------------------------------


دانلود کتاب صوتی سووشون (خانم ) سیمین دانشور

سلام.

همونطور که در پست قبل گفتم ، یکی دیگه از بهترین رمان ها یا کتاب صوتی هایی که شنیدم ، رمان سووشون بود. نویسنده این کتاب خانم سیمین دانشور هست و از سبک نوشتار کتاب که آمیخته با صوت از کانال تلگرام داستان شب هست واقعا لذت بردم و به شما هم پیشنهاد میدم که شنونده این داستان صوتی باشید چون به جرات میتونم بگم یه تجربه تاب در زمینه رمان و کتاب صوتی هست و اینقدر این رمان و کتاب صوتیش دارای هز و لذت بود که تصمیم گرفتم تو پیکوفایل آپلودش کنم و برای شما عزیزان قرار بدهمش. ( دانلود این کتاب صوتی از اینجا )



3 قسمت از 27 پارت رو برای نمونه تو نماشا آپلودش کردم ، قضاوت با شما 



درباره داستان


تاریخ داستان برمیگرده به حوالی سالهای 1320 ، شخصیت زن داستان خانم زری هستن و مرد داستان یوسف ، جدا از خود داستان ، اینها ظاهرا نماد ها و استوره هایی هستن ،  این رمان ما رو به شهر شیراز و شهرستان هاش میبره ، به زندگی زن و مردی که 3 بچه دارن و 4 هم در راهه ، پسر داستان خسرو و 2 تا دختر کوچولو 2 قلو و مسافر کوچولو. مرد زری خانم اسمش یوسفه و از قضا زری و یوسف ، با هم آشنا میشن و بخاطر برخی خصوصیات زری ، یوسف بهش علاقه مند میشه ولی قبل از سربازی رفتن ، به زری میگه لطفا زود بزرگ شو اما زری متوجه نمیشه...


داستان ادامه پیدا میکنه تا زمانی که اینها 3 بچه و یک مسافر دارن ، زری بخاطر نذر و نیازش ، هفته ای یکبار به زندان و دیوانه خانه میره و بهشون غذا میده اما این مقارن با زمانی هست که برخی بیماری ها شیوع پیدا کرده ، اون زمان اجنبی جماعت تو مملکت ما بودن و برای تامین آذوقه و تدارکات سربازای خودشون ، آذوقه داخلی ها رو می خریدن و حالا یوسف با چند نفر دیگه هم پیمان شده که غلات رو به انگلیسی ها نفروشه و بین روستایی ها تقسیم کنه.


تا قسمت 23 داستان ، یک زندگی روتین رو شاهدیم با همه بالا و پایین ها و کشمکش هایی که بین اعضای مختلف خانواده هست اما از اون قسمت به بعد رمان غمناک میشه اما در عین حال بازم جذابه ، شخصیت زری ، شجاعه اما باز بعضی جاها تو زندگیش مجبوره کوتاه بیاد و گاهی هم بخاطر اینکه جنگ بیرون رو به داخل خانواده نکشونه ، دروغ هم بگه .البته دروغ مصلحتی که اونم داستان های خودش رو پیدا میکنه . 


بخش های منتخب رمان سووشون


پارت 12 ( این ویدیو در نماشا )





پارت 20 ( این ویدیو در نماشا )




پارت 21 ( این ویدیو در نماشا)

+ این پارت ، درباره یک داستانی که شخصیت مک ماهون نوشته و داستان قشنگیه ": )





کانال تلگرام داستان شب


از اونجا که این مجموعه صوتی توسط اعضای کانال تلگرام داستان شب تهیه شده ، لینک کانال تلگرام و اینستاگرام شون رو میذارم . لازم به توضیحه که داستان صوتی هاشون رایگان هست .


آدرس کانال تلگرام ( کلیک )

https://t.me/dastaneshab


آدرس اینستاگرام ( کلیک)

http://www.instagram.com/dastaneshab



فرشته شانس و اقبال ( بخش برگزیده از کتاب صوتی ثروتمندترین مرد بابل )

ابتدا نوشت:

این پست رو قبلا نوشته بودم ولی چون نشد همون لحظه این یادداشت رو منتشر کنم ، ذخیره اش کردم تا بعدا انتشارش بدم. در این لحظه من رمان سووشون خانم دانشور رو گوش میدم ، واقعا فوق العاده که پستش باشه سر جای خودش




سلام.در پست قبل ، یک پست درباره کانال دانلود کتاب صوتی گذاشتم و اگه کامنتها و جواب هام رو خونده باشید ، حتما متوجه شدید برای کسی که اولین باره که میخواد کتاب صوتی گوش کنه من کتاب ثروتمندترین مرد بابل رو بهش معرفی کردم که از اون کانال تهیه و گوش کنه ، هر چند که تو لیست پین شده کانال کلی کتاب با عناوین مختلف هست که وسوسه کنندست ...

 

 

 

درباره کتاب ثروتمند ترین مرد بابل

 


بهترین کتاب در خصوص پول و ثروت و اینکه چطور ثروت بدست بیاریم هست و یه حرف جالب میزنه ، باید از پول هامون لشکر طلایی راه بندازیم و کاری کنیم که بچه های آنها و بچه های بچه های آنها برامون کار کنن و روش هاش رو بهمون نشون میده . مهم نیست درآمدتون چقدره ، بهتون یاد میده چطور از خط زیر 0 به بالای 100 برسید. یک کتاب فوق العاده درباره پول و ثروت به زبان خیلی ساده

 


 

 

البته یه کتاب دیگه هم هست به اسم پدر پولدار و پدر بی پول ، اونم کتاب جالبیه اما راستش راوی اون کتاب صوتی اون کانال رو دوست نداشتم.

 

  

 

بخش برگزیده از کتاب ثروتمندترین مرد بابل

 


بخشی که من جداش کردم و توی این پست و یک فایل صوتی مجزا   ( کلیک )  با حجم 20 مگابابت هست درباره دیدار با فرشته بخت و اقبال هست و اینکه آیا همچین چیزی هست و خیلی چیزهای دیگه درباره این موضوع و خیلی چیزهای دیگه در قالب یک گفتگو بین آرکاد ( ثروتمندترین مرد بابل ) و دیگر اشخاص حاضر در سالن که تجربیات مختلفی دراین باره دارند.

 

 

 

پیشنهاد میکنم از دستش ندید ، چه دانلود فایل صوتی که حجمش حدود 20 مگ هست یا فایل تصویری که حجمش بصورت خام حدود 50 مگ و تو نماشا احتمالا این حجم کمتر میشه) (زمان این فایل برابر با  42 دقیقه است  .)


 

 

لینک این ویدیو در نماشا ( کلیک )

 

 



کانال تلگرام نوار صوتی

به شدت دنبال یه سایت یا کانالی بودم که کتاب صوتی داشته باشه و از گوش کردن کتابهاش لذت ببرم ، تا اینکه این کانال تلگرام رو پیدا کردم ، بعضی کتاب هاشو دوست دارم که گوش کنم ، شما هم اگه دوست داشتید جوینش بشید. لیست کتابهاش پین شده.



حالا من از کتاب ثروتمند ترین مرد بابل شروع میکنم ...


آیدی کانال ( اینجا )

https://t.me/ketab_so


بعدا" نوشت:


پس از آشنایی به کانال فوق ، من با کانال تلگرام داستان شب آشنا شدم ، واقعا فوق العاده و کتاب صوتی سووشون ( این پست ) که برای نمونه 3 تا فایل صوتی ازش گذاشتم رو تهیه کردن و کتابهاشون رایگانه .آدرس کانال تلگرام و اینستاگرامشون رو براتون میذارم. امیداورم ازش لذت ببرید :


آدرس کانال تلگرام ( کلیک )

https://t.me/dastaneshab


آدرس اینستاگرام ( کلیک)

http://www.instagram.com/dastaneshab


شاید یه روز نوشتمش ...

2 تا موضوع تو ذهنمه 

1.آخرین روز زندگی من

2.مریخی ها در زمین


هر جفتش موضوعات جالبین مخصوصا دومی که هم یه همسایه مریخی داریم و هم  اینکه خیلی مدت قبل 2 تاشونو تو محوطه مجتمع دیده بودم ، مخصوصا اینکه اونا سعی میکنن با رفتارهاشون خودشون رو شبیه آدم ها نشون بدن و کسی نشناسدشون

38 درصد احتمال میدم شما خواننده عزیز هم با اونها در تماس بودی فقط متوجه نشدی


ایشالله سر فرصت ...  ببینم بعد از آخرین روز ، روز دیگه ای پشت بندش میاد یا نه؟

---------------------------------------------------------------

+ ما مودم adsl خونه رو جمع کرده و یه مودم 4G  هواوی گرفتیم سرعتش خوبه ولی بدیش اینه که باید بسته بخریم و باید مدام پول بسته بدیم.البته رایتل اینجا افتضاحه و ایرانسل خوبه. یه طرحی میشناسین که هم مقرون به صرفه باشه و هم اقتصادی ؟؟؟( حالا چه ایرانسل یا همراه اول ) - از نظرات استقبال میکنم ولی الان یه بسته 1 گیگ زدم تا 30 روز میخوام ببینم چند روز میتونم نگهش دارم و شاید کمرنگ بشم تا روز تولد دوستان که 27-28 و 4 تیر باشه - حالا بهرصورت ببینم چی میشه و اینا


فعلا

شجاعت دیدن این ویدیو کلیپ رو داری؟

 بذا رک بگم ، شجاعت دیدن این ویدیو کلیپ رو داری یا میخوای بگی : نه ؟



لینک این ویدیو در نماشا ( کلیک )




 موفق بودن شجاعت میخواد ، چون موفق نبودن خیلی خیلی آسونتره!

بدبختی همیشه برای همکاری کنارت نشسته ... 


موفق بودن شجاعت میخواد ، برنده شدن شجاعت میخواد ، شجاعتش رو داری؟

مردم درباره بازنده ها حرف نمی زنن ، اگه برنده باشی درباره برنده ها حرف میزنن


شجاعت میخواد دانا بودن ، ثروتمند بودن ، تحصیل کرده بودن

شجاعتش رو داری که مشکلاتت رو پشت سر بذاری و به موفقیت برسی؟



زندان ذهن چیست؟

تو یادداشت هایی که نوشتم خیلی این عبارت زندان ذهن رو نوشتم ، واقعا یعنی چی ؟ به زبان ساده و خلاصه زندان ذهن یعنی اینکه جسم ما در بند افکار منفی باشه که قدرت هر کاری رو ازما بگیره ، زندانی که خیچ نگهبانی نداره اما جسم در اون به بند کشیده شده. 2 تا کلیپ میذارم که بیشتر به این موضوع زندان ذهن می پردازه.



زندان ذهن - ایمان دانشراد


این ویدیو در نماشا ( کلیک )





زندان ذهن - دکتر شان استفنسون


این ویدیو در نماشا ( کلیک )





افکت صوتی 3 بعدی کتابخانه (Library Sounds 3D)

قبلا هم گفتم که ذهن آدم ، مثل یک کودک 4-5 سالست و به سادگی میشه گولش زد ، تو این قسمت چند تا افکت صوتی 3 بعدی کتابخونه تهیه کردم که 4 فایل و حدود 4 ساعته ، برای شبیه سازی در خونه و تجسم حضور در کتابخونه ، ارزش داره ...



لینک دانلود ( اینجا )

حجم فایل : حدود 100 مگابایت

ویدیو انگیزشی - آقای دریک ردموند در المپیک بارسلونا

شاید کلیپ های انگیزشی مختلفی دیده باشم اما این یه چیز دیگست ...



( آقای دریک ردموند ) 4 سال برای المپیک تمرین کرد ، در 2 دور اول خوب پیش رفت اما در دور آخر ، پاشنه آشیلش قفل کرد ، دیگه قادر به حرکت نبود ، زمانی که برانکارد میبرن ، اون با تمام درد پاش می ایسته و مسابقه رو ادامه میده ، مسابقه ای که تموم شده بود .



می دونید چرا مسابقه ی تموم شده رو با اون وضعیت داشت ادامه میداد؟ چون پدرش داشت نگاش میکرد ...وقتی پدرش این صحنه رو دید ، به سمتش اومد تا به پسرش کمک کنه تا  با هم ، مسابقه رو تموم کنن ،  چون به پسرش  یاد داده بود که هرگز جا نزنه ...



ویدیو انگیزشی - آقای دریک ردموند در المپیک بارسلونا


این ویدیو در نماشا ( کلیک )




بازگشت به سمت ما 2

این ویدیو شاید تکراری و به تاریخ دوشنبه 13 آذر 1396 ( اینجا ) باشه . اما دوست داشتم مجدد بزارمش و بگم :


" از هر دستی که بدیم از همون دست  ، می گیریم " و به قول مولانا : " این جهت کوه است و فعل ما ندا ، سوی ما آید نداها را صدا"

به  زبان ساده تر ، هر کار خوب یا بدی که ما انجام دادیم به سمت ما برمیگرده 


قانون کارما و بومرنگ


ویدیو انگیزشی " بازگشت به سمت ما" - ایمان دانش راد


این ویدیو در نماشا ( کلیک )





چرا هنوز زنده ام؟؟

گاهی ، کلی اتفاق ناخوشایند برای آدم میفته ، شاید یک خروار مشکلاتی که هر کدومشون ، به آدم بگن تو دیگه به بن بست رسیدی و نا امیدی ای سراغ آدم بیاد که بگه تموم شد ، افسردگی و اندوه آدم رو فرا بگیره و آدم از خودش بپرسه چرا هنوز زنده ام؟ شاید باید نفسم رو بگیرم تا درد و رنجم به اتمام برسه  ، تا دیگه تو این وضعیت اسفناک نباشم .



اما بودن کسایی که تو شرایط مشابه ما و حتی بدتر بودن ، این سوال رو از خودشون پرسیدن که : "چرا من هنوز زندم" و دلیل قانع کننده ای براش پیدا کردن ، شاید این کلیپ بتونه جواب این سوال ، در بدترین شرایط زندگی برای یک انسان باشه .


من نمی خوام از بدبختی حرف بزنم ، دلمم نمی خواد الکی از امید حرف بزنم ، من میخوام از زنده بودن حرف برنم و گوینده این حرف خانم  Muniba Mazari هست ، یک دختر بلوچ پاکستانی ، که یک تصادف ، همه چیزش رو ازش گرفت و به مرز نا امیدی کشوند ، از خودش یک سوال پرسید ؟ " چرا من هنوز زندم " و جوابی که براش پیدا کرد باعث شد همه چیزش تغییر کنه . کلیپش 2 پارت داره ، بهتره خودش اوضاعش رو تشریح کنه تا بیشتر درک کنیم که چی شد.



اینستاگرام خانم Muniba Mazari ( کلیک )


وب سایت Muniba Mazari ( کلیک )


ویکی پدیا ( کلیک )


پارت 1 این کلیپ


لینک این ویدیو در نماشا ( کلیک )






پارت 2 این کلیپ


لینک این ویدیو در نماشا ( کلیک )